پارت۵
انژیو کتو زدن اصن درد نداشت ازمایشم گرفتن اصن درد نداشت ولی سوند خیلی درد داشت وقتی که سوندو زدن دردا و انقباضات طبیعیمم ۴ برابر شده بودن و حالا هر ۵ دیقه یبار میمردمو زنده میشدم خیلی سوند ازیتم کرد حتا دیگه کمرمم یخ شده بود خلاصه سوار ویلچرم کردن بردنم اتاق عمل گفتن که این اوراژنسی سزارینه سریع بردنم اتاق عمل گذاشتنم رو تخت دکتر بیهوشی اومد به زن بود خیلیم بی ترلیتو بیشود بودمن داشتم از درد میمردم اون داش غیبت عمل قبلیو میکرد گفتم عجله کن گف ت نمیخاد ب من ساعت کارمو بگی بعد رف کولر اتاق عملو روشن کرد تبو لرزم بیشتر بود گفتم چرا کولر روشن کردی سردمه گف ب من ربطی ندترخ ک سردته و ب توم ربطی نداره ک چرا روشن کردم اتاق عمل گرمه دکترتم میخاد عمل انجام بده و خب گرمشه بعدم بم گف خم شو میخان بی حسی بزنم شونه هامو خم کردم تزم پرسید اسمت چیه گفتم مرضیه دوباره مرسید جواب دادم دوباره پرسید عصبی شدم بلتد جواب دادم بابا مرضیه خب برو نگا پروندم کن دیدم گو چرا داد میزنی خانوم حیف که اورژانسی وگرنه بیحست نمیکردم دکترمم لش گف خانوم فلانی بیمارم اورژانسیه انقباضات طبیعی رو هم داره و اذیته درد داره یکم کارتو زودتر انجام بدا اونم سریع امپولو زدوقتی زد انگار یه برقی بم وصل کردن مثه جرقه ی فندک بعد از چند دقیقه کل دردام خفه شدن و من بی حس بی حس شدم دیگه ن درد سوندو داشتم ن انقباضاتمو

۶ پاسخ

واقعا ۹سانت دهانه رحمت بود و رفتی سزارین دکترت چه ظلمی بهت کرده اونم تو هفته پایین و بچه ریز و درد انقباض ۵دقیقه یکبار دوتا زور میزدی بچه بغلت بود نهایت میرفتی یه عمل ترمیمی که از قبلتم تنگ تر میشدی چون بخوای نخوای بچه فشار میاره واژن خودشو ول مقکنه البته تو طبیعی بیشتر

خیلی خوب توضیح دادی ممنون از اینکه تجربتو گفتی

سوند واسه من خیلی راحت بود اصلا درد نداشت چون منم طبیعی بودم درد معاینه بدتر بود اونو کشیدم این دگه واسم عادی بود

وااای چرا قبول کردی دولتی…چطوری اجازه دادی اینطوری گوه خوری کنه چرا پارش نکردی…عصبی شدم

اینهمه عذاب دادی بخاطر سزارین خواهر
والا به نظر راحت طبیعی انجام میدادی و تمام

سوند اصن درد نداره
احتمالا همون دردای طبیعی کلا به همت ریخته بود

سوال های مرتبط

مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۷ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان آراد کوچولو مامان آراد کوچولو ۱ ماهگی
خب من بخام از تجربه زایمان سزارین بگم
اول ک بردنم آنژیوکت بم زدن و سرم اینا بعد من ب دکترم گفته بودم ک سوند بعد بی حسی وصل کنه تا اتاق عمل هیچیش درد نداشت همچی گل و بلبل بود😂😍🖐️ بعدم رفتم اتاق عمل ازم پرسیدن بیهوشی میخوایی یا بی حسی خودم بی حسی انتخاب کردم بچمو ببینم دکتر بیهوشی گفت خم شو‌یکم جلو اصلا آمپولش درد نداشت و نفهمیدم
ب محضی ک آمپول زد بی حس شدم پنج دقیقه بعد یکم حس کردم قفسه سینه ام سنگین شد ک داشتن بچه رو در میوردن و من حالت تهوع شدید گرفتم جوری ک ناله میکردم حالم داره بهم میخوره پرستاره گفت بالا بیار خوب. سرفه کردم هی. ک مثلا بالا بیارم دکترم گف داروی خواب بهش بزنید دارم بخیه میزنم سرفه ک میکنه نمیتونم خونریزی بیشتر میشه خلاصه در حد چند ثانیه فقط بچمو نشونم دادم و بیهوش شدم کلا دیگه هیچی نفهمیدم بهوش اومدم ریکاوری بودم بم پمب درد زدن گفتم سردمه لرز دارم سریع واسم هیلتر گذاشتن گرم شدم پاهام کلا بی حس بود بعد بردنم بخش
خیلی درد داشتم ک واسم پمب درد اینا زدن اوکی بود تا حدودی ولی وای از زمانی ک گفتن از تخت باید بیایی پایین راه بری قشنگ هر قدم ک برمیداشتم میمردم خلاصه آنقدر گفته بودن راه رفتن اولیه فقط درد داره بعدش اوکی میشی الکی بود‌واس من
من کلا درد داشتم و‌نمیتونستم خوب راه برم حتی تا زمان مرخص شدنم خیلی آم بد یبوس شدم جوری ک اشکم‌در اومد تا ۲.۳اول نتونستم دستشویی ام‌ کنم هرچی میخوردم شکمم کار نمیکرد خلاصه نمی‌دونم کی گفته سزارین راحته خیلی واس من سخت بود خ
مامان فاطمه مامان فاطمه ۵ ماهگی
تجربه سزارین

صبح ۷ونیم رفتم بیمارستان واس کارای پذیرش
بعد گفتن برو بوفه ساک زایمان بخر ..داخل ساک لباس و دمپایی و ژیلت و دستمال و ....بود
بعد با اون ساک گفتن برو زایشگاه...رفتم زایشگاه تا امادم کنن واس اتاق عمل
لباس همون کاور ابی واس اتاق عمل پوشیدم بعد انژوکت وصل کرد سوند وصل کرد سرم وصل کرد یکم اونجا موندم تا دکترم اومد اتاق عمل ...منم بردن اتاق عمل
انژوکت خییییییلی درد داشت سوند اصلااااا درد نداشت
برعکس همیشه غصه سوندو میخوردم😂
رفتم اتاق عمل ۳ تا دختر جوون بودن امادم کرد تا دکتر بیهوشی اومد چن تا سوال ازم پرسید بعد بی حسم کرد...همینک‌امپولو زد درازکشیدم پاهام شرو شد ب داغ شدن بعدشم بی حس شد
دکتر اومد و شرو ب کار کرد😍
اتاق عمل خیلی خوش گذشت بیمارستانی ک رفتم اتاق عملش قشنگ بود حس خوب میداد..کلا ۳ تا دختر و یه دکتر اتاق عمل بالا سرم بودن
خیلی اتاق عمل خوش گذشت
وقتی ک داشتن بجرو درمیاوردن یه تکونایی میخوردم ولی خب درد نداشتم
بعد عمل بردنم ریکاوری ۴۵ دیقه اونجا بودم تا خدمه اومد منو برد تو بخش
رفتم تو بخش اومدن بالا سرم شکممو فشارررر دادن 😭😭😭جیغو اشکو ناله و نگم براتون
با فشارهایی ک میداد جونم‌میرفت
بعد اونم دونفر دیگ باز فشار دادن من نمیزاشتم میگفتن فک کردی ما بوی خون دوس داریم بخاطر خودت میکنیم اگ خون بمونه تو بدنت درد داری دیگ کوتاه اومدم و حرفی نزدم
(تو اتاق عمل قبل بی حس شدن بهم‌گفتن اگ پمپ درد میخای الان باید بگی گفتم اره میخام.پمپ دردو حاضر کردن تو ریکاوری بهم وصل کردن)
ادامه تاپیک بعدی....
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۳ ماهگی
پارت سوم...گف میری زایشگاه الان ی ماما عینکی هستش کشیک بش میگی ک من غروب سه تا لخته خون بزرگ دیدم حرکتم بچمم کلا کم شد یهویی وخودتو ناراحت میکنی قشنگ دقت کن صوتی ندی منم گفتم باشه چشم
اونم گف برو پس دست علی گفتم ینی چ دکتر الان برم ینی بستری شم گف اره پس کیع کلا شوکه دشم بدون امادگی یهویی استرسم شروع کرد دیگه رفتم خونه وسایلامو برداشتم ی دوش غسل یهویی هم گرفتم شوهرمم دمدر مث پیرمردها غور میزد ک دکتر گف برو زایشگاه مستقیم چرا اومدی خونه خلاصع با عجله استرس موهای خیس رفتم زایشگاه ساعت یازده ربع بود رفتم ماما چک کرد معاینه کرد زنگ زد ب دکتر
دکترم‌خودش کشیک بود گف سریع امادش کن برا اتاق عمل وا من بدتر شد استرسم گفتم ینی چ ماما یهویی ینی عملم میبریدم اتاق عمل فک کزدم حداقل بستریم میکنه صب مییرتم اتاق عمل نگو خلوت ک بود‌ماما هم دوست دکتزه بود برا همی دکتر همه چیو یهویی کرد رفتم داخل رگم گرف گف بشین شوهرت پرونده بیاره بفرستم بری اتاق دیدم دکتر رسید اصلا نیومد پیشم از دور دیدم ورفت گف من میرم اتاق عمل اماده میشم تابیا گف چشم دکتر سوند وصل میکنم میفرستم میاد اقا خلاصه میاد سوند وصل کنه گفتم درد داره نمیزارم گف کی گف درد داره بابا بیا اگ دست من درد داشت بزن ت گوشم ماما خیلی مهربون بود خلاصه سوند زد یکم سوزش داشتم خوب شدم زود گف درد داش گفتم‌یکم سوزش وگرنه دیگه دیدم دکتر زنگ زد ماما پ چیشد نفرستادی گف چشم چشم دکتر الان میفرستم دکتره هم عجله داش زود عملو کنه بره قیب شه تا کسی شکش نکرد😂
دیگه دیدم گف بیا بریم وا ن ب مامانم ن خاهرام هیچکدوم‌نمیدونستن هیچکس چون همه چی یهویی شد واقعا....
مامان آراز مامان آراز ۴ ماهگی
منو بستری کردن رفتم بالا واسه زایمان طبیعی ولی من ۱سانت هم نبودم نیم بود فقط هی ورزش دادن معاینه میکردن قشنگ با ۴تا انگشت ی بارم ن گریه کردم ن داد زدم هیچی من ۱۳ساعت درد کشیدم ولی باز نشد ک نشد خیلی بد بود فقط درد الکی بود آمپول فشارو و زیر زبانی و شیاف هم افاقه نکرد ساعت دیگه ۱۰ صبح ۱۴۰۳/۴/۷ بود که من زایمانم شد سزارین اورژانسی خیلی خوشحال بودم و چون از اول سزارینیو دوس داشتم ساعت ۹ برام سوند گذاشتن اصن درد عمیقی نبود برام 🥺دیگه کم کم آماده شدم برم اتاق عمل فقط مامانم پیشم بود و همسرمم بعد از عمل من اومد ینی ندیدمش 🥲چون منو تند می‌بردن برا عمل ضربان قلب کوچولو افت کرده بود رفتم اتاق عمل واقعا واقعا خیلی خوش اخلاق بودن از علوی بعید بود ک جراح هاش و کسایی که اتاق عملن انقد خوش اخلاق باشند رفتم اتاق عمل بعد پرستارا ازم سوال میکردن استرسم خیلی کم شده بود بعد دکتر بیهوشی اومد پرستارا منو نشوندن قشنگ داشتن باهام حرف میزدن ی لحظه حس کردم ی چیزی ب بدنم خوردم گفتم چیه گفتن دراز بکش گفتم بی حس کردین گفتن ارع اصن درد نداشت دیگه بی حس شدم و پرده کشیدن جلوم چن بار گفتن پاتو بزار بالا نمیتونستم تکونش بدم گفتن بی حس شده عمل شروع شد
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 روزهای ابتدایی تولد
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان
مامان ... مامان ... ۵ ماهگی
پارت۶
سریع خابوندنم پرده رو هم زدن بهم دسگاه فشارو هم زدن و یه پرستار پیشم بود ازم پرسید اسمت چیه گفتم مرضیه گف اسم شوخرت چیه گفتم فرشاد گف عاشقانه ازدواج کردی یا سنتی گفتم عاشقانه همینکه این کلمه رو گفتم صدای گریه ی یه بچه رو شنیدم گفتم دکتر بجز من کسی دیکه ای تو اتاق عمل هست گف ن گفتم‌پس صدا بچه کیه گفتن بجه خودت واییی اینو که گفت اشک از سرو سورتم😭😍 سرایز شدخیلی حس خوبی بود گفتم توروخدا بیارین ببینمش اورنش بوسش کروم بوش کردم بعدن گفتن که تنگی نفس داره باید بره ان ای سیو😭ساعت۱۱بیس دقیقه که اتاق عمل رفتم ۱۱ نیم صدا گریه ی نینمو شنیده بودم تا ساعت ۱۱چهلو پنج دقیقه هم بخیه هامو زدن و تمام تو این عاصله همش از دکتر خاهش میکردم که شکمم همینجا ماساژ بده من میترسم از ماساژ شکمی گف باشه عزیزم‌چندفه تو اتاق عمل انجام دادن و سریع انتقالم دادن به ریکاوری تو ریکاوری هم‌چون دختر عموم اونجا کار میکرد پارتیم قویی بود و مدام مسکن میزدن بزام و خی صداشون میکردم که بیایین تا بی حسن شکمم ماساژ بدین و اوناهم ماساژ میدادن خلاصه یه ۴۰ تو ریکاوری بودم فشارمو میگرفتنو اینا که پامو تکون دادن و خب عرستادنم بخش دم در ریکاوری گذاشنم‌جفت یه تختی گفتن باید خودت بلند شی بری رو اون تخت گفتم نمیتونم گفتن باید بتونی سریع با کمک دستام خزیدم رو اون تخت و دوباره شکمم مساژ دادن اینجا بود که یکم درد ماُساژ احساس گردم ولی قابل تحمل بود دوباره تو اتاق بردنم سپت یه تخت دیگه گفتن باید دوباره جاب جا شی گفتم‌نمیتونم گف باید بتوتی همراهات رفتن پایین اینجا بود که خیلی احساس بی کسی و خب گریم درومد از ته دل عر میزدمو گریه میکردمو جا ب جا شدم یکم موندم دیدم هیجکی نیومد
مامان رستا👧🏻🌼 مامان رستا👧🏻🌼 ۸ ماهگی
تجربه زایمان
روز هیجدهم پنج صب بیدار شدم رفتم حموم بعد آماده شدم ساعت شیش راه افتادیم منو همسرم و مامانم و آبجیم هفت رسیدیم بیمارستان کارای پذیرش و کردیم از بلوک زایمان اومدن دنبالمون رفتیم بالا با همشون روبوسی کردم رفتم داخل لباس اتاق عمل پوشیدم دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن آمپول بتا هم بهم زدن سوند رو نذاشتم وصل کنن گفتم بعد بی حسی
ساعت یه رب به ده از اتاق عمل زنگ زدن با تخت بردنم بیرون همسرم و مامانم اینا پشت در بودن همگی با آسانسور رفتیم اتاق عمل تا ده و بیست دقیقه تو ریکاوری منتظر بودم بعد بردنم اتاق عمل اونجا چند نفر کار های بی حسیمو سوند رو انجام دادن خیلی مهربون بودن دکتر مهربونمم اومد بی حس کامل نشده بودم دکترم با یه چیزی خط میکشید ولی من حس داشتم گفتم خانم دکتر من کامل حس دارم یهو یه آمپول زدن به آنژیوکتم گفتم این چیه آقاهه گفت خواب مصنوعی یهو حس میکردم تو خوابم حس میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم🤣 صدای دکترمو خیلی بم شنیدم گفت چه نازه صدای گریه ی دخترمم شنیدم ولی همچنان فکر میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم😂 یهو یه صدایی میشنیدم که ناله میکرد پس دختر من کو چشممو به زور باز کردم دیدم دهن خودمه داره میگه دختر من کو🥺 دخترمو برده بودن ان آی سیو هی از پرستاری که پیشم نشسته بود میپرسیدم چه شکلی بود میگف خیلی ناز بود بعد اومدن ببرنم بخش آروم شکممو فشار دادن درد نداشت ولی نمیدونم چرا داد زدم😂 بعد بردنم بخش از ریکاوری اومدم بیرون آبجیم و مامانم اونجا بودن همسرم دسته گل دستش بود هی میبوسیدن منو بردنم بخش لباسامو عوض کردن تمیزم کردن همش نگران دخترم بودم همسرم گف الان میارنش رفته بود ازش عکس گرفته بود هی میبوسیدم عکسشو بعد نیم ساعت آوردنش بهترین لحظه زندگیم بود دیدنش😍
مامان مهدیار👼🏻 مامان مهدیار👼🏻 ۱ ماهگی
پارت ۲ ( تجربه سزارین)

لباس پوشیدم و دراز کشیدم تا نوبتم بشه،خلاصه برام سرم زدن و نزدیک تایم عملم اومدن سوند وصل کنن، انقد اینجا نظرات راجع به سوند ترسناک بود هی میگفتم میشه وقتی بی حسم برام بزنید، که گفتن درد نداره اصلا، منم بیخیال شدم، بعد برام زدن اصلااااا اصلااا اصلااااا درد نداشت بی اغراق، دیگه صدام کردن ویلچر اوردن، منم استرسم بیشتر شد، رفتیم فیلمبردار اومد از منو همسرم فیلم گرفت و حسمونو پرسید، بعدش با همسرم و پرستار رفتیم تا دم اتاق عمل، منم موقع خداحافظی از همسرم کلی گریه کردم،چون واقعا استرس داشتم، بعدش بردنم اتاق عمل، اونجا رفتم رو تخت، دیگه قضیه جدی شد، دکترم اومد، سه تا متخصص بیهوشی، دوتا کارشناس اتاق عمل و‌ چندتا پرستار🫠 هی گفتم توروخدا هرکاری خواستین بکنین قبلش به من بگین بدونم امادگیشو داشته باشم کمتر بترسم، بعد متخصص بیهوشی کلی باهام حرف زد و شوخی کرد کلا جو اتاق عمل عوض شد انقد خندیدیم، دیگه گفت میخوام داروی بی حسی بزنم، منم دستام یخ کرد از استرس😁 دکترم بغلم کرد کلی ، دستمو‌ گرفت باهام حرف زد، اونم امپول بی حسی موضعی کمر رو زد، چون درد امپول اصلی بیشتره، بعد که اون قسمت کمرم بی حس شد، امپول اصلی رو زد، دیگه گفتن دراز بکش، پرده رو کشیدن، دکترم گفت فاطمه اصلا نترس، ما هنوز قرار نیست شروع کنیم، ۲۰ دقیقه طول میکشه اثر کنه، فعلا میخوایم با بتادین بشوریم و اماده کنیم…
مامان رادوین مامان رادوین ۸ ماهگی
پارت سه ...
خلاصه بیمارستان خوبی نبود اتاق خیلی کوچیک بود همراه من چون سرویس بهداشتی فرنگی استفاده نمیکرد مجبور بود بره طبقه ی پایین و برگرده ... من صبح ک کیسه ابم پاره شد سریع رفتم بیمارستان گفتن برو با اسانسور زایشگاه ...زایشگاه که رفتم گفتم کیسه ابم پاره شده گفتن نترس اشکال نداره بعدم ازم سوال پرسیدن و گفتن خودت سزارین میخواستی گفتم اره گفتن نمیخوای طبیعی گفتم نه نامه دارم از پزشکم و فرم پر کردن و مدارک پزشکیم گرفتن (ازمایش-سونو ان تی-دکتر قلب-بیهوشی و...)شناسنامه و کارت ملی پدر و مادر هم باید همراهتون باشه ...بعدم لباس بهم دادن و خون گرفتن و نوار قلب و... ، سوند بهم وصل کردن که اونم درد زیادی داشت اماده ام کردن رفتم اتاق عمل ...داخل اتاق عمل ک شدم دکتر انصاری دیدم و با مهربونی اومد پیشم و گفت نگران چیزی نباش همه چیز اوکی بعد رفتم رو تخت و دکتر بیهوشی اومدبیهوشم کرد به هوش که اومدم درد زیادی داشتم خیلی درد بدی بود فک کردم پمپ درد بهم وصل نکردن ب پرستار گفتم گفت وصله دکمه را فشار بده تا اثر کنه بعدم اومدن شکم
فشار بدن که خیلی درد داشتم و نذاشتم درست فشار بدن بعدم پسرمو اوردن نشونم دادن و گذاشتن تو بغلم
بعدم دوتا اقا اومدن گفتن اروم از روی این تخت بیا روی تخت دیگه که اونم خیلی درد داشت و ب سختی تونستم برم بعدم بردنم اتاق و باز گفتن از رو تخت برو روی تخت اتاقت اینکار با درد زیاد بود و سخت🥲😮‍💨