۲۷ پاسخ

خیررررررر

عزیزم میدونم خیلی خسته هستی منم اینجور بودم درکد میکنم ولی خودت بزار جای اونا
هی بعدن چجوری میخوای نگاه شان کنی
بزار بیان خواهر باروی خوش استقبال کن بعد بگو خانه خودتانه همه کار هاروبسپاربه خودشان اعصاب خودت وشوهرت هم بهم نریز عزیزم

عزیزم فعلا به خودت استرس نده ان شاءالله همه چی به خوبیو خوشی پیش میره
مهمونم که نمیشه بگی نیاد
شاید اینم سبب خیر شدو بچت عادت کرد به شلوغی و خوابش تنظیم شد
حالا کمکتم میکنن زیاد اذیت نشی

سلام دوست قشنگم خدا قوت عزیزدلم 🤍🫂🤍🌹
ابدا ابدا ابدا‌ ابدا ابدا‌.........

من مهمون زیاد خونم اومده تو این مدت ولی خودم به هیچ عنوان کار نکردم همه رو سپردم به خودشون خودم خوابیدم کنار بچم و مواظبش بودم،توام همین کارو کن مهمونو نمیشه بگی نیاد ولی به همسرت بگو همه کارای قبل اومدن و تمیز کاری خودش انجام بده بعدشم که مهمونا میان بگو خودتون بی زحمت بپزید بیارید همه چی هست ولی من بخاطر بچه وقت نمیکنم خوب ازتون پذیرایی کنم فکر کنید خونه خودتونه

اگه خودشون میخوان بپزن بشورن قبول میکنم
چون منم مهمون داشتم کلا خودشون کاراشون رو کردن
من فقط مراقب بچم بودم

اره من قبول میکنم بالاخره اونام میخان بیان بچه را ببینن خودشونم شاید درک میکنن کمکت میکنن اگه از اینان ک اصلا کمک نمیکنن و خیلی پر فیس و افاده ای هستن شاید دکشون کنم نیان

بپیچون برو کلااااااا یجایی تا نرسیدن
عجله کن تا نرسیدن 😂

ن تازمانی ک بچم ب سنی نرسه ک بشه جمع جورش کرد قبول نمیکنم کسی بیاد

وای گریم میگیره بهش فکر هم ک میکنم بگو یه نصف روز هم سخته

سختش نکنید.
عضوی از اونام هست، حالا بعد یک ماه هم می‌خوان بیان، همون روز اول که نیمدن، خودشون گذاشتن کمی شرایط خوب بشه بیان.
به نظرم اصلا نگران نباشید شما به کارای خود و بچه برسید اونا خودشون بقیه کارا رو میکنن.
بعدم که شرایط ببینن زیاد نمی‌مونن که.
تموم میشه میره، سربلند شما هستین.
درسته بچه شماست و زحماتش با شما بوده ولی تمام نقش هایی که اونا دارن محبت و علاقه ای به وجود میاره براشون و حق ایجاد میشه، دوستش دارن و شما کمک می کنید بچه هم عمه و عموهایش دوست داشته باشه.

من اصلا قبول نمیکنم چون سلامتی پسرم برام مهمتر از همه چیه، منم دقیقا وضعیت تو رو دارم خونه مادرم چون نوه و عروس اینا زیاد داره هر سری میدم خونه مادرم پسرم اونقد گریه میکنه ک دلم براش کباب میشه واسه همین خیلی کم میرم مثلا ۱۰ روز یه بار اما چون مادرمه مجبورم برم بهش سر بزنم و خیلی هم پیره نمیتونم نرم چون چشمش به در میمونه اما تو ک مجبور نیستی از طرفی اونا مادرت نیستن ک برات تا اون حد مهم باشن ک گریه های بچتو تحمل کنی

نه معلومه که قبول نمیکنم
به شوهرت بگو جوابشون کنه
مگه میشه آدم انقد بدون درک وفهم؟؟؟؟نمیدونن بچه کوچیک داری؟؟؟؟؟
اگر میخوای اعصاب خودتو برینی و سلامتی بچه تو تو خطر بندازی قبولشون کن

من میان خونمون
خودم کاری نمیکنم همه کارا رو میزارم رو دوش خودشون

وای نه اصلاااااا. حتی الآنم که ۵ ماهش کسی بخواد بیاد شوهرم. میپیچونه😂😂😂

ببین بچه بعضی وقتا دور و برش که شلوغ باشه سرش گرم میشه کمتر بهانه گیری میکنه .
یعنی چند روز میخوان بخوابن خونه تون؟

نـــــــــــــــــــــــــــوچ اصلا سخته بگو شرمنده ام کسی نیس با بچه برسم با کارام

اگه قرارع بچه ببینن بیان یه ساعت ببین برن نه اینکه بخوان بمونن

بستگی داره کی باشن
اکه مادرشوهر خواهرشوهر باشن که نمیتونی بگی نیاید بهشون برمیخوره خودشون باید شعور داشته باشن
یا اگه اومدن خودشون همه کارارو انجام بدن ک شما بچه داریتو انجام بدی
نمیشه از ۱۰ نفر پذیرایی کنی بچه داریم بکنی
اونم ایسل کوچولو ک اذیتت میکنه

من قبول نمیکنم چرا باید خونه من بیان بمونن با بچه کوچیک
هیچ کار نمیشه کرد برن خونه یه فامیل شوهر دیگه وااا درکم خوب چیزیه
من حتی نمیتونم صبحونه و ناهار بخورم چه برسه مهمون داری کنم تازه اونا قلق بچه رو ندارن بیشتر اذیت میشه

ی صبح تا غروبو ی جوری تحمل میکنم اما اگ بخوان بمونن قبول نمیکنم جمع میکنم با بچه میرم خونه پدرمادرم

اگه کسی پرو رو باشه و درک‌نکنه میاد آدمم روش نمیشه بگه نیاید

اصلا قبول نکن واه جماعت چه پرروئه درک و فهم ندارن هرروز برا اونا شام نهار پختن یه کاریه

اصصصصلاااا😰

نه والا

نه اصلا ب هیچ عنوان
من خونه مادرم رفت آمد کم کردم از بس باید بگم صدا ندین بچه خابه منم ک حساس اونم بیان مهمون هرکس ی بوس بخاد بکنه دست بگیرن خونه بهم بریزن
پس همون اولش قبول نمیکنم ب هیچ عنوان

تو هنوز زائو حساب میشی بلند نشو از جات استراحت کن بگو نمیتونم پذیرایی کنم

سوال های مرتبط

مامان دلوان و ژیوان مامان دلوان و ژیوان ۴ ماهگی
دو سه هفته پیش خونه مادر شوهرم بودیم چند روز موندیم ، بعد خیلی بد با دخترم رفتار میکرد . دخترم هم لج کرده بود هی گفت به بچه ما دست نزن ، بغلش نکن، یه بار هم مادر شوهرم سرش داد زد بچه م بهش گفت ازت متنفرم ! بعد یه روز صبح مارو از خونه انداخت بیرون ! دخترم بهش گفت سمت من نیا ، اونم ایستاد روبروی دخترم با داد بهش گفت گمشو از خونه مون بیرون دیگه حق نداری پاتو اینجا بذاری . به پدرت میگم دیگه اینجا نیارتت. من گفتم سرش داد نزنید، با دعوا و فحش به من مارو از خونه ش انداخت بیرون! همسرم هم نبود . حالا الان همسرم عکس بچه ها رو می‌فرسته واسه مادرش ، ویدیو کال میگیره بچه ها رو نشونش میده .من خیلی حرص میخورم میگم چرا ادای مهربونا رو در میاره ! اگه دوست داشت بچه ها رو ببینه که از خونه بیرون شون نمی‌کرد! حالا همسرم هی اصرار به آشتی داره. به نظرتون وقتی عکس بچه ها رو می‌فرسته واقعا نیاید چیزی بهش بگم؟؟؟؟ یا به همین راحتی آشتی کنم؟ شما بودید چیکار می‌کردید ؟؟؟
اینم بگم که بار اولش نیست تو ۱۱ سالی که ازدواج کردم مادرش چهار بار ما رو از خونه ش بیرون انداخت و ده ها بار دعوا راه انداخت