گفت فقط تکون نخور، منم اروم نشستم و واقعا هیچ دردی حس نکردم
کم کم پاهام گرم شد، دراز کشیدم، اومدن شروع کردن به برش
حس میکردم هنوز بی حس نشدم🤣🙊الکی جیغ و داد کردم، دکتر گفت اگر راست میگی پاتو تکون بده😂😂
که فهمیدم نه واقعا بی حسم😂
دو سه دقیقه بعد یهو حالم بد شد، نفسم بالا نمیومد، به دکتر گفتم یه امپول زد تو سرممو ماسک اکسیژن وصل کردن، سریع حالم خوب شد
اما شدیدا خوابم گرفته بود و توان حرف زدن نداشتم
یهو صدای گریه های دخترم رو شنیدم همه دردام یادم رفت🥹
نی‌نی رو بردن تمیزش کردن بعد چند دقیقه اوردن پیشم
چرا دروغ بگم؟
اون لحظه داشتم به این فکر میکردم چرا مثل بقیه گریه‌م نگرفت با دیدنش؟!🥹😂
خلاصه عملک تموم شد و دخترم صحیح و سالم اومد بغلم
بعد عملم اصلا اصلا هیچ دردی نداشتم تو ناحیه شکم
فقط درد کتف داشتم، مثل قلنج که گفتن از عوارض امپوله
کلا یدونه شیاف استفاده کردم فقط
در کل از سزارینم خیلی خیلی راضیم
به اندازه یه دندون کشیدن هم درد نکشیدم من💕
امیدوارم همه مامانا زایمان راحتی داشته باشن🙏🏻♥️

۷ پاسخ

خدارشکر عزیزم ک تجربه خوبی داشتی

چه خوب😊 قدم نورسیده مبارک 😍

عزیزم هزینه سزارین تو بیمارستان ولیعصر چقدر شد؟
اتاقت وی ای پی بود یا نه؟
پمپ درد هم گرفته بودی؟
بعد عمل درد نداشتی؟
سوند رو بعد از بی حسی بهت وصل کردن؟
فشار شکمی رو زمان بی حسی انجام دادن؟

خدارو شکر چقدر خوب
قدمش مبارک باشه 🌺🌺🌺

خداروشکر گلم ان شاءالله براماهم راحت باشه کاش منم سز بشم🥺🤕

بسلامتی قدمش پر از خیر و برکت باشه واستون
فشاری ک بعد عمل به شکم میدن خیلی سخت بود و درد داشت؟؟

کدوم بیمارستان رفتین الانم خوبین

سوال های مرتبط

مامان ملورین🤰👼🩷 مامان ملورین🤰👼🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین )🌱💓
پارت دوم
خلاصه به دکترم زنگ زدن گفتن کیسه آبم سوراخ شده دکترمم گفت آماده اش کنین نیم ساعته میرسم اومدن برام سوند وصل کردن که باید بگم درد نداره واقعا اونجوری که میگفتن فقط حس ادرار داری همش
بعد لباسای بیمارستان و پوشیدم از استرس هم داشتم میلرزیدم چون همه چی خیلی یهویی شده بود و من اصلا آمادگی شو نداشتم رفتم رو ویلچر نشستم بعد رفتیم سمت اتاق عمل دکتر بیهوشی اومد آمپول بی‌حسی رو زد که واقعا باید بگم از آمپولش هیچی حس نمیکنین اصلا درد نداره دکتر گفت پاهات داره گرم میشه منم گفتم یه خورده بعد گفت پاتو بیار بالا ببینم منم آوردم بعد اومدن پرده رو کشیدن منم از ترس همش پامو می‌آوردم بالا میگفتم نگا کنین من هنوز بی حس نشدما هنوز حس دارم دکتر هم میگفت بابا پاتو تکون نده ما منتظر می مونیم تا بی‌حس بشی😂🤦‍♀️ بعد گفت منتظرم هر موقع بی حس شدی بگو منم داشتم می‌فهمیدم که شکمم و بریدن آخه حرکات دست دکتر و حس میکردم ولی درد نداشتم اما یه لحظه که بچه رو دکتر آورد بیرون انگار وجودمو داشتن می‌کشیدن بیرون یه همچین حسی داد خالی شدم یهویی ادامه ......
مامان دلارام🤍🩷 مامان دلارام🤍🩷 ۲ ماهگی
دیگه دیدم پرده سبز رو کشیدن جلو صورتم برام ماسک اکسیژن گذاشتن بعد حس کردم که داره شکمم رو با بتادین پاک میکنه گفتم خانم دکتر من حس دارم گفت الان بی حس میشی چون میترسیدم حس داشته باشم و تیغ بکشه دیگه دیدم پاهام حس نداره انگار فلج شده بعد حس کردم عین یه چیز تیز کشیده شد رو شکمم یکی دو تا سه تا چهار تا پنج تا تا هفت لایه کلا می‌فهمیدم ولی درد نداشت فقط حس بود بعد رسید به بچه چون خیلی بالا بود کشید آورد پایین یه لحظه صدای گریش اومد و من پا به پای اون گریه میکردم میگفتم فقط بیارین ببینم دیگه دیدم حالت تهوع بد دارم انگار دارم بالا میارم بهشون گفتم برام آمپول زدن دیگه شکمم فشار دادن خون ها رو خالی کردن با شلنگ عکس نینیم رو برام آوردن دیدمش خوابیده بود بعد خودش رو آوردن خیلی حالم خوب بود ذوق داشتم دوباره ببینمش بعد لایه به لایه برام دوختن عمل تموم شد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری
اونجا هی بهم می‌گفت پاتو تکون بده ولی خوب من حس نداشتم نمی‌تونستم حدودا یه نیم ساعت شد تا من تونستم یه کمی تکون بدم منو بردن تو بخش تا ساعت پنج عصر من هیچ دردی نداشتم بعد اون درد اومد سراغم ولی برام تو سرم مسکن میزدن ‌بعدش هم شیاف الان هم خوبم فقط یه کمی درد دارم اونم شیاف خوبم می‌کنه اینم تجربه من سر عملم برای همه خانم ها دعا کردم
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
رفتم تو اتاق پامو گذاشتم دردا شروع شد ولی بازم نامنظم و لبامو گاز میگرفتم که صدام درنیاد شوهرم زنگ زده بود ماما همراهم سریع اومد دیگه دردام نسبتا منظم شد معاینم کرد گفت ۷ سانتی اون بین یه درد خیلی خیلی شدید اومد که حالم بد شد دیدم ماما همراهم سریع دکتر رو صدا کرد اکسیژن خونم‌خیلی اومد پایین اون لحظه فقط حضرت فاطمه زهرا رو صدا میکردم و امام علی رو چون نورای من‌هدیه اونا بود خلاصه تا یکم‌حالم بهتر شد گفتم فقط آمپول بی حسی رو بیارین که ماماهمراهم گفت آره بزنی زودم فول میشه که یه آقایی اومد بزنه اون بین خیلی درد داشتم ولی تحمل میکردم اصلا اصلا جیغ نمیزدم ماماهمراهم خیلی کمک می‌کرد نقطه های فشاریم رو ماساژ میداد و خودم‌همش رو تنفسم کار میکردم سخت بود ولی میدونستم با جیغ زدن فقط پروسه زایمانم رو طولانی تر میکنم و گلوی خودم رو علکی جر میدم اومدن آمپول بزنن دکترش مرد بود این آمپول رو به کمر میزنن و باید یکم‌دولا بشی اون بین یهو دست دکتر رو گرفتم و گفتم‌یوقت بچم چیزی نشه این عوارض برای بچم نداشته باشه که دکتر گفت تو داری اینهمه درد میکشی هیچی نگو هیچ عوارضی مال بچت نداره خودتم بعد زایمان تکون نخوری عوارضش فقط سردرد که تکون نخوری اوکیه خلاصه همینکه زد همه دردا آروم شد و شد یه درد پریودی ریز و من از ۷ سانت بعد حدودا یک ربع فول شدم و باز کلی ورزش ماما همراهم داد که همه رو انجام دادم همش ماماهمراه میگفت آروم باش صبر کن ولی من فقط و فقط میخواستم تموم بشه درد داشتم ولی قابل تحمل و حس مدفوع کردن شدید
مامان بشه🌹نورسا مامان بشه🌹نورسا ۲ ماهگی
پارت ۳ سزارین:👧🏻🌹💫


تا امپول بی حسی رو زد گفت دراز بکش زود و منم دراز کشیدم پاهام گرم شد و چون خیلی سزدم بود و کم کم داشتم میلرزیدم حس خوبی بهم داد گرماش.
جلوی صورتم پرده زدن و همه جام انگار یه نایلونی چیزی پهن کردن و شلوارمو تا زانو کشیدن پایین پیراهنمم تا بالای سینه دادن بالا ولی روشو پوشوندن.
احساس کردم دارن رو شکمم یه خطایی میکشن گفتم من احساس میکنما . یه دختر که بالای سرم وایساده بود و سرمم اینا رو چک میکرد گفت متوجه میشی ولی دردی نخواهی داشت که راستم میگفت هیچ دردی احساس نکردم بعدش. خانم دکترم و اونیکی اقای دکتر حرف میزدن میگفتن میخندیدن و عملم میکردن. پنج دقیقه نشده بود که صدای گریه نوزاد شنیدم و گفتن که بدنیا اومد و همشون با ذوق میکفتن الهی چه نازه چه قیافه کارتونی داره و کلی ذوق میکردن . من فقط صدای گریشو میشندیم که شدیدم بود بعد چند دقیقه که بردن کلاه اینا سرش کردن اوردن نشونم دادن و گذاشتن رو صورتم حس خیلی خوبی بود قشنگ گرم و نرم بود و خیلی خوشحال شدم و قربون صدقش رفتم ولی زود بردنش. تا اینجای عمل خیلی خوب بود همه چی ولی…
مامان نیل آی مامان نیل آی ۸ ماهگی
پارت سوم :
وارد اتاق عمل که شدم ماما شروع کرد به سوال کردن چند سالته و نی نی جنسیتش چیه و اسمش چیه و...
بعد دکتر اومد و شروع کردن... دکتر بیهوشی گفت دخترم بشین و یکم به سمت جلو خمشو میخوام کمرتو ضدعفونی کنم... منم میدونستم قضیه چیه خیلی ریلکس نشستم و خم شدم وقتی امپول رو زد ماما گفت آفرین اولین نفریه که تکون نخورد بعد دراز کشیدم کم کم پاهام بی حس شد گفتم پاهام داره سنگین میشه دکتر بیهوشی گفت افرین همینه باید اینطور بشه... بعد ی پارچه سبز کشیدن جلوم و دکترم گفت نور رو تنظیم کنید خیلی برام جالب بود همش میخواستم بدونم مرحله بعد چه خبره ...
قشنگ بریدن شکممو حس میکردم و فشار دادن شکممو خیلی محکم فشار دادن گفتم آیییی دکتر بیهوشی گفت نترس به نفع خودته... یهو صدای جیغ ی بچه اومد. دکتر گفت این از اوناسست که کل شبو جیغ میکشه 😂گریه میکنه نمیخوابه ...بعد بچه رو شستن و من اون لحظه میپرسیدم ساعت چنده میخوام بدونم دقیقا بچم چه ساعتی دنیا اومده😂پرستار میگفت تو دیگه کی هستی ... دخترم ۸:۴۸ دقیقه به دنیا اومد کل عمل زیاد طول نکشید و وقتی دخترمو نشونم دادن ی لحظه سرمو تکون دادم سر درد شدید و حالت تهوع گرفتم بعد گفتم ی امپول زدن...
و دوباره اوردن دخترم گفتن ببین من از ترسم سرمو تکون نمیدادم پرستار گفت ببین چیا خونده سرشو تکون نمیده دخترم گریه میکرد وقتی گذاشتن رو صورتم تند تند ببوسش کردم و اون اروم شد خیلی لحظه قشنگی بود 😍
اون لحظه همش فکر میکردم مادرم چقدر برای من و بقیه بچه هاش زحمت کشیده این دردای من یک هزارم درد و گذشت مادرم هم نبود ...
خودمو اینطوری ارروم میکردم...
وقتی هم دخترمو برداشتن یهو همشون گفتن چه دختر سفیدی چقدر خوشگله .
مامان پناه مامان پناه روزهای ابتدایی تولد
لباس اتاق عمل پوشیدم وارد اتاق عمل شدم اونجا دکترم با یه خانم دکتر دیگه و ۳تا دکتر مرد بودن.گفتن رو تخت بشینم از کمر لباسم و باز کردن دکترم دستامو گرفت احساس درد نکنم و دکتر بی هوشی آمپول هارو تزریق کرد قبلش هم بی حسی زد چون درد زیادی حس نکردم کم کم احساس کردم پاهام دارن گرم میشن دراز کشیدم به دست راستم دستگاه فشار وصل کردن و فشارم کنترل می کردن به دست چپم سرم و به انگشتم دستگاه اکسیژن یه پرده جلوم کشیدن و سوند و وصل کردن چون آمپول زده بودم زیاد دردی حس نکردم خوب بود بعد حس می کردم که به شکمم و یه قسمتی از پاهام دارن بتادین می زنن استرس داشتم که شکمم برش میدن حس کنم و دردم بیاد ولی حس می کردم ولی خداروشکر دردی نداشتم احساس نفس تنگی کردم به دکتر مرد بالای سرم گفتم واسم ماسک اکسیژن زدن و از استرس تپش قلب داشتم دردی نداشتم تا اینکه یه لحظه احساس فشار زیادبا درد رو قفسه سینه و معده ام حس کردم و بعدم صدای گریه پناه دخترم خیلی دردم اومد ولی آمپول تو سرم زدن و آرومتر شدم چون ناشتا نبودم قبل عمل و فشار زیادی به شکمم وارد کردن گلاب به روتون استفراغ کردم و نشد که پناه و بذارن اونجا ببینم پناه و دادن باباش دیگه شکمم بخیه زدن و عمل تموم شد همه چی خداروشکر خوب بود منتهی شکمم و که فشار دادن چند بار تا خون ها خارج بشن خیلی دردم اومد بخصوص بعد بی حسی و اینکه یک ساعت و نیم داخل ریکاوری بودم درد داشتم بی حسی کمر و شکمم رفته بود ولی پاهام ن حس پاهام برنگشته بود بعد یک ساعت و نیم اوردنم تو بخش و پناه و دیدم
مامان ستیا مامان ستیا ۵ ماهگی
دکترم اومد و ساعت ۱۱ منو جاریم از طبقه بالا با آسانسور اومدیم طبقه پاین که اتاق عمل بود تو آسانسور به پرستار میگفتم حالم بده میشه این سوند رو در بیاری گفت اگه صلاح میدونی خودت در بیار خلاصه وارد اتاق عمل که شدیم حالم بد شد و سرم گیج رفت خودم متوجه نشدم ولی دوتا آقا که داخل اتاق عمل بودن دیدن من دارم میفتم محکم منو گرفتن و همش میگفتن خانوم چی شد منو انداختن رو تخت خانومه اومد آمپول بی حسی رو تزریق کنه بهش گفتم درد داره گفت اصلا گفتم اگه دردم اومد میشه داد بزنم گفت نه نمیشه خلاصه آمپول رو تزریق کرد و من اصلا متوجه نشدم کم کم پاهام داغ شد ولی هنوز پوست شکمم رو حس میکردم دکتر اومد چنگ میزد منم داد و بیداد میکردم که من دارم حس میکنم اونا هم میگفتن میدونیم حس میکنی ولی درد که نداری ولی من واقعا درد داشتم همش حس فشار داشتم که دارن یه چیزی رو ازم میکشن بیرون و واقعا حس بدی بود خیلی سریع صدای دخترم اومد ولی بخیه زدنشون خیلی طول کشید آخر سرم که میخواستن منو ببرن ریکاوری حالم بد بود و نفس کم میاوردم بیشتر هم به خاطر ترس خودم بود منو نبردن ریکاوری و همونجا یک ساعت دستگاه اکسیژن بهم وصل بود
مامان کارن مامان کارن روزهای ابتدایی تولد
تجربه ی سزارین🤱
بیمارستان بهمن زنجان
صبح ساعت ۶:۳۰ رفتیم بیمارستان تا ۷ پذیرش شدم، یه پک بیمارستانی دادن بهمون که توش لباس عمل و دمپایی و این چیزا بود بعدش رفتیم بلوک زایمان، یه خانومی اومد لباسای نوزادی رو ازمون گرفت و منو برد تو یه اتاق، اونجا بهم سرم وصل کردن، محل عملو چک کردن ببینن شیو شده یا نه، ان آی سیو گرفتن و بعدشم سوند(از سوند به شدت وحشت داشتم ولی واقعا دردی نداشت فقط باید شل کنی بدنتو)
خلاصه بردنم اتاق عمل و گفتن دراز بکش رو تخت، تو یه دستم سرم بود یه دستمم فشارسنج بستن، بعد متخصص بیهوشی اومد و خیلی آروم آمپول بی حسی رو زد به کمرم اینجام هیچ دردی حس نکردم بعد پاهام کم کم داغ شد و گفتن دراز بکش،دستامو آروم بستن به تخت یه پرده کشیدن جلوم و عملو شروع کردن، هیچی از برش شکمم حس نمیکردم فقط تکونایی که میخوردم رو حس میکردم، پنج دیقه نشد که یهو صدای گریه ی پسرم اومد و منم همزمان باهاش اشکام جاری شد، چند دیقه بعد پسرمو آوردن واسه تماس پوست با پوست و چسبوندنش به صورتم، یه حس وصف نشدنی بود که دوس نداشتم تموم شه🥹
ادامه بعدی
مامان پناه مامان پناه ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۴

سریع نشستم رو تخت یکمی به جلو خم شدمو دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی رو بزنه ولی قبلش گفت هرموقع که انقباض نداری بگو تزریق کنم
وقتی انقباض نداشتم گفتم و سریع زد واسم حالا یا دست اون سبک بود که نفهمیدم دردشو یا درد انقباض از اون بیشتر بود که اون هیچ بود در برابر اون هرچی بود خوب بود😂
دراز کشیدم دستامو بستن پرده رو کشیدن سرم و پمپ درد رو وصل کردن بهم
بدنم کم کم کمر به پایین داشت گز گز میکرد دکترمم همون لحظه داشت با بتادین ضد عفونی میکرد هنوز حس داشتم
دکتر بیهوشی داشت باهام حرف میزد میگفت پاهاتو تکون بده و زانوهاتو بیار بالا منم میتونستم تا حدودی ولی چند ثانیه بعد دیگه نتونستم انگشتامم تکون بدم و کامل بی حس شدم و یکم خوابالو و بیحال🤣 ( تا حدی که یکی بالا سرم بود منو صدا زد که ببینه هوشیاری دارم یا نه اخه چشمامو بسته بودم اون لحظه انقدر بی‌حال شده بودم با اینکه شنیدم صداشو حال جواب دادن نداشتم فکر کردن من بیهوش شدم 🙂🤣 که دکتر اومد اینور بلند صدام زد که چشمامو باز کردم گفتم خوبم خوبم خیالشون راحت شد🙂🤣 واقعا دست خودم نبود دوست داشتم بیدار باشم ولی گیج و منگ شده بودم )
بعد چند دقیقه صدای گریه دخترمو که شنیدم یهو چشمام عین جغد باز شد و بغض کردم😭
یکم شد آوردنش کنارم که دخترم سریع گریه هاش کم و آروم شد 🥹 منم باهاش صحبت میکردم از اونطرف داشتن شکممو فشار میدادن که فقط بخاطر اینکه یکم تکون میخورد بدنم فهمیدم
همه میگفتن بوسش کن دیگه چرا بوسش نمیکنی من گفتم آخه خیلی وقته تو بیمارستانم لبام کثیف باشه چی بچه حساسه نمیخوام ببوسمش که همه خودشون گرفت خودمم خندیدم 🤣 دکتر گفت خب حالا انقدر محتاط نباشی تو بوسش کن که منم آروم بوسیدمش 🥹
مامان پناه 👧🏻🦋 مامان پناه 👧🏻🦋 روزهای ابتدایی تولد
خب تجربه من از زایمان سزارینم
واقعا راضی بودم و بازم به عقب برگردم حتما سزارین رو انتخاب میکنم
سزارین اختیاری بودم بیمارستان بهمن دکتر مردی
اول که رفتم بیمارستان همسرم کارای پذیرشم رو انجام داد و رفتم بلوک زایمان یه ان اس تی ازم گرفتن بعد آنژیوکت زدن برام بعدشم سوند زد برام که با ی ژل همراش زد گفت بی حس میشی من اصلا متوجه نشدم و درد نداشتم فقط بعدش حس ادرار داشتم گفتن عادیه بعدش بردنم اتاق عمل از کمر بی حس شدم ۴ بار سوزن رو زد دردش مثل امپول عضلانی عادی بود شایدم کمتر بعدش بهم گفتن دراز بکش دراز کشیدم پاهام یهو داغ داغ شد هیچی دگ حس نمیکردم ۵ دقیقه اینا گذشته بود یهو صدای گریه دخترم‌ رو شنیدم وای بهتری حس دنیا بود بعدش اوردم نشونم دادن و صورتشو چسبوندن به صورتم و ساکت شد و بعد لباساش رو پوشیدن و وزنش کردن ۳۳۰۰ بود بعد بردنم ریکاوری یه ساعت اونجا نگهم داشتن بهم گفتن خوبی بیاریمش شیر بخوره گفتم اره دخترمو اوردن ( من گفتم حالا مگه الان شیر دارم!)دیدم اره شیر خورد🥹🥹بعدش منو بردن بخش راستی شکمم تو اتاق عمل فشار‌ دادن بی حس بودم اصلا نفهمیدم پمپ درد هم نگرفتم دردم با شیاف و مسکن هایی که زدن کنترل شد خداییش هر وقت گفتم درد دارم میومدن برای مسکن میزدن و خیلی خوب بود
هم از بیمارستان هم از دکترم واقعا راضی بودم
باز سوالی بود بپرسید جواب میدم
مامان دیان مامان دیان ۸ ماهگی
#تجربه سزارین 🌻🌷پارت دوم
بعد منو بردن توی اتاق عمل همه خیلی خوب و مهربون باهام رفتار میکردن من از ترس قبل از زدن بی حسی لرز تمام بدنمو گرفته بود حتی نمیتونستم از روی تخت خودم برم رو تخت اتاق عمل و جدبه جا بشم خلاصه کمکم کردنو دکتر بیهوشی بهم گفت آماده ای فقط میخوام الکل بزنم به پشتت ولی خودتو مثل میگو کن و شونه هاتو شل بگیر و تکون اصلا نخور گفتم آمپولو بزنید 😁و زد بهم گفت آفرین واقعا ازین قسمت بخوام بگم درد اصلا حس نمیکنید نهایت از درد یه آمپول عضلانی هم خیلی کمتره بعدش بهم گفتن سریع دراز بکش سوند رو میخوایم وصل کنیم و شروع کنیم من نمیدونم من سر نشده بودم یا سوند واقعا درد داشت حتی بعد سری هم موقع وصل کردن سوند من درد داشتم و سوزش که خب کوتاهه بعدش کامل سر میشی و یادت میره من که از ترس کلا رو ویبره بودم ولی وقتی پام سر شد دیگه فقط بالا تنم میلرزید😁😂خلاصه حالم اون وسط خیلی بد بود یهویی داشتم شکممو فشار میدادن که نینیو بیرکن بیارن دردی نداشتم ولی فشارش انقدر محکم بود گفتم آی دندم و بعد صدای بچه رو شنیدم🥹😍