پارت ۴
وقتی دراز کشیدم لامپ روشن کردن رو شکمم چون سقفش حالت شیشه ای داشت شکم خودمو توش دیدم و حالم بد شد احساس بالا آوردن داشتم خیلی حالت تهوع داشتم خلاصه وقتی شکمم پاره کردن زور زدن بچه رو درآوردن وقتی صداشو شنیدم بهترین حال داشتم همه چیو یادم رفت
کلا زیر ۳ دقیقه شد که بچه رو آوردن ولی وقت بخیه زدن یه ۱۰ دقیقه ای طول کشید ولی دکتر بهم گفت تا ۸ ساعت نه پاتو تکون بده نه سرتو چون کمردرد وسردرد شدید میگیری
وقتی آوردن تو اتاق اتاق شلوغ بود خانوادم جمع شده بودن تا نوه شونو ببینن از همه خوشحال‌تر همسرم
ساعت نزدیک ۱ شب بود که کم کم داشت حسم برمی‌گشت درد داشتم فقط حای بخیه هام درد میکرد خلاصه اومدن ماساژ رحمی دادن اونم اصلا درد نداشت خداروشکر غیراز سوزش بخیه هام هیچ دردی حس نکردم اونم دوتا شیاف گذاشتم خوب شدم
تا فرداش ساعت ۸ صبح یه چای خرما خوردم ساعت ۱۱ شروع کردم به راه رفتن رازیانه دم شده هم خوردم که باعث می‌شد لختگی خونو بیاره بیرون دیگه سرپا شدم
ساعت نیم عصر مرخص شدم
ساعت ۸:۳۵ دقیقه ۱۳ آبان شب یکشنبه پسر من به دنیا اومد

۴ پاسخ

باز برای شما خوبه گفته سرتو تکون نده سردرد میشی من تجربه اولم از سزارین بود و چون اورژانسی شدم دربارش تحقیق نکرده بودم یه سردرد بدی شدم که فقط گریه میکردم

مبارک باشه عزیزم انشاالله که سالم و سلامت باشید همیشه

مبارک باشه عزیزم ...عزیزم تو بیمارستان شکمت کار کرد ؟من استرس اینو دارم ی وقت کار نکنه😭

مبارک باشه عزیزم 😘

سوال های مرتبط

مامان هیلدا مامان هیلدا ۳ ماهگی
زایمان سزارین پارت ۲
بعداینکه بچه ب دنیا اومد و صداشو شنیدم ی حسی داشتم ک اصلا نمیشه توصیف کرد فقط اشک بود ک از چشمام میومد..تو اون لحظه همه رو دعا کردم..بعدش اوردنم ریکاوری یکم سردم بود هیچ دردی نداشتم اصلا حس میکردم فلج شدم😅 ساعت ۶ اوردن بخش منو.تا ساعت ۱۰ ۱۱ هیچ دردی نداشتم بعد کم کم بی حسی رفت و من دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود در حد درد پریودی..اوردن بهم چای عسل دادن گفتن بخور اگ حالت تهوع نداشتی کم کم غدا بخور.اونو ک خوردم چنددیقه بعد گلاب ب روتون یهو بالااوردم فقط اون لحظه خیلی اذیت شدم و بخیه هام تیر کشید.دگ لباسام و همه چی کثیف شد پرستار اومد گف باید پاشی بریم عوض کنم همه چیتو.منم بلندشدم اروم راه رفتم.اونقدری ک من ازاولین راه رفتن شنیده بودم وحشت داشتم ولی واقعا دردش واس منی ک خیلی کم طاقتم قابل تحمل بود.خلاصه ک همه چیمو عوض کردن و اومدم دراز کشیدم دردم زیاد بود شیاف گذاشتن یکم بهتر شدم دگ کم کم غذا خوردم خیلی کم خوردم میترسیدم باز حالم بد شه.خرما و ابمیوه خیلی خوبه حتما بخورید.اخرشب ام سوند رو کشیدن یک لحظه درد داشت فقط.فرداشم ساعت ۱۲ مرخص شدم.
مامان دنیز مامان دنیز ۳ ماهگی
#تجربه سزارین پارت ۲
حالت تهوع شدید هم گرفته بودم ولی فقط حسشو داشتم بالا نمی اوردم بعد چند دقیقه دیگه صدای گریه بچه رو شنیدم اونموقع بود که انگار کل دنیارو بهم دادن و نا خودآگاه اشکام میریخت🥹بعدش تمیزش کردن و نشونم دادن و دیگه بردنش و بخیه هامم که دکتر زد تموم شد بردنم ریکاوری که نیم ساعت اونجا بودم که سردم نبود اما لرز داشتم تا نیم ساعت که بردنم تو اتاق و من پمپ درد هم خاستم که برام از اتاق عمل گذاشتن جابجام که کردن اومدم تو اتاق اصلا حرف نزدم و زیر سرم هیچی نگذاشتم چون اگه اینکارو نمیکردم بعدش سردرد شدید میگرفتی که خداروشکر من نداشتم
کم کم اثر بی حسی از بدنت میره ولی تا موقعی که بره یه حس عجیبی داشتم دوس داشتم همش پاهام سریع تکون بخوره
خلاصه اولی بود که دردم شروع شه سریع پمپ درد رو فشار میدادم حتما حتما پمپ درد بگیرین که خیلییی خوبه من فقط کل دردم تو این بازه زمانی یک روز بیمارستان اندازه درد پریودی بود راه رفتنش هم انچنان سخت نبود برام چون کم کم شروع کردم به بلند شدن نیم ساعتی طول کشید تا اروم بلندشدم دیگه خوب بود شما هم همینکار کنید حتما
مامان سامین و سوین💜 مامان سامین و سوین💜 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۷ اسفند دم دمای صبح یه درد پریودی میپیچید توی شکمم و ول میکرد ولی قابل تحمل بود ترشح خونی هم داشتم دیگه تا ساعت ۱۲ ظهر ورزش کردم پله بالا پایین کردم و اسکات زدم دردم داشت بیشتر میشد رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن ۳ سانت باز شده رحمت ساعت ۳.۳۰ بستریم کردن و بردنم اتاق زایمان مامای همرام اومد و خودشو معرفی کرد و چندتا ورزش بهم گفت تاانجام بدم هر ۵ دیقه درد میومد سراغم و جیغ میکشیدم بعداز ورزش دوباره معاینه کرد گفت ۵ سانتی ولی سر بچه هنوز کامل تو لگن نیست پاشدم راه رفتم بعد از نیم ساعت دوباره اومد و معاینه کرد گفت بچه داره بریچ میشه خوابوندنم رو تخت و شروع کردن به ماساژ شکمم منم فقط داد میزدم و میگفتم بهم دست نزنید گفت زور بزن بعداز کلی زور زدن گفتن بچه درشته نمیاد باید پاره کنیم پاره کردن و دوباره زور زدم بچه رو دراوردن دادن بغلم شروع کرد به بخیه زدن ۱۲ تا بخیه زدن بهم....بعدازاینکه بچه رو دیدم همه دردام یادم رفت ایشالا قسمت همه اونایی که دلشون نی نی میخواد و نمیشه بشه......
مامان تپلی مامان تپلی ۱ ماهگی
تجربیات سزارین پارت۲.
ساعت ۸و ۲۰ دقیقه منو بردن اتاق عمل ازم نوار قلب گرفتن ویه سرم برام وصل کردن بعد بردنم اتاق مخصوص جراحی اونجا یکم استرس گرفتم ولی خودمو جمع و جور کردم.
نشستم روی تخت برام امپول بی حسی زدن واصلااااا درد نداشت انگار یه امپول دگزا زدن بعد دراز شدم .ازتون خواهش میکنم تا ۱۲ ساعت نه سرتون تکون بدید نه دستتون مخصوصا سرتون .
من خودم سرمو تکون دادم و ۴ روزه زندگیم جهنم شده از سردرد.
تا ۳ شمردم و دیگه چیزی حس نکردم .البته تکون خوردن و کشیدن بچه به بیرون رو حس میکنی اما هیچ دردی نداری‌ و بعد صدای دختر نازمو شنیدم که به دنیا اومد.
وزنش ۲۶۶۰ بود و تغییر نکرده بود ولی خدا روشکر همه چی اکی بود و نزاشتن تو دستگاه .
بعد اوردن بچه رو گذاشتن رو سینم واولین تماس پوست به پوست با بچه ایجاد شد که مهر محبتش دوبرابر تو دلم رفت.
بعد بردنم اتاق ریکاوری همه چی اکی بود ۵ دقیقه اونجا بودم و بعد پرستارا اومدن و ماساژ رحمی دادن ولی من بی حس بودم و دردی نداشتم.
بعد بردنم بخش دیگه کم کم بچه رو گذاشتن رو سینم وشیرش دادم.
مامان نِلین 🩷 مامان نِلین 🩷 ۳ ماهگی
پارت۲ ساعت۱۲ شب هم رفتم حالت سجده رو تخت تا بچه بیاد پایین تا ساعت ۱ ، دیگه ماما بهم گفت دراز بکشمو استراحت کنم تا موقع زایمانم برسه که باید زور بزنم جون داشته باشم، منم یه ساعت دراز کشیدم، دوباره رفتم رو توپ ، که دیگه انقباضامو حس میکردم با وجود اپیدورال اما قابل تحمل،دیگه احساس میکردم بچه خیلی پایین، معاینه شدم ۹ سانت باز بودم، ماما گفت بریم سر دستشویی بشین زور بزن ، رفتم ولی خیلی فشار رو پایین تنم حس میکردم ، ترسیده بودم، حس میکردم باسنم میخواد پاره بشه از فشار… ترسناک ترین قسمتش برای من فقط همین لحظه ای بود که سر توالت فرنگی نشسته بودم
دیگه گفتن بیا رو تخت، ساعت شده بود ۳نیم، من اومدم رو تخت ، دکترمم رسید ، خیلی قدرت برای زور زدن نداشتم ، با کمک ماما که رو شکمم فشار میاورد و چند تا زور، ساعت ۴ صبح ۲۰ دی بعد از ۱۹ ساعت با حضور همسرم زایمان طبیعی کردم وقتی بچه مو درآوردن، باورم نمیشد فکر کردم فقط سرش اومده بیرون که همسرم که کنارم بود گفت نه تموم شد زایمان کردی ، بعدم بچه مو اوردن بالا دیدم و راحت سرمو گذاشتم رو‌تخت، بچمم گذاشتن رو شکمم دیگه بخیه زدن دکتر رو خیلی نفهمیدم فقط یکم سوزش داشتم که لیدوکائین زد ، از دکترم بابت تعداد بخیه ها که پرسیدم گفت زیر ۱۰ تا شده …
مامان مهدیار مامان مهدیار ۳ ماهگی
پارت ۴
دیگه شوهرم رسید بیمارستان با هم رفتیم زایشگاه کارارو انجام دادن و خیلی زود تموم شد😍از شوهری خداحافظی کردمو رفتم تو زایشگاه
ساعت دو بستریم کردن بدون درد دیگه
ساعتای ۴ اینا اومدن سون وصل کردن گفتن تا دهانه رحمت باز شه
تا وقتی که سون وصل بود همش درد میگرفت و ول می‌کرد
تا رفتم سرویس که سون افتاد از واژنم😁اومدن معاینه گفتن ۳زسانتی
میخواستن آمپول فشار بزنن که گفتن پیشرفتت خوبه نیاز نیست
فقط به آمپول به پام زدن گفتن مسکنه۰😐دیگه تا ساعتای ۱۱ اینا اینا درد نداشتم از ترس اینکه هی نیان معاینه کنن ساعت هفت خوابیدم تا ۱۱🤣
بعدش باز اومدن معاینه شده بود ۴ یا ۵ سانت
دیگه حالت تهوع هم بهم دست داده بود تا ساعت دو درد داشتم اما کم بود
دیگه گلاب بع روتون بالا می‌آوردم 🤮
ساعت دو دیگه دردام شروع شد
هی کمرم می‌گرفت و شکمم باز ول می‌کرد تا ساعت ۳ونیم ایناربود فک کنم که کیسه آبم پاره شد دردام هم شدید شده بوداصلا طاقت نداشتم
باز اومدن معاینه گفت کیسه آب ندارهدیگه همش معاینه تا فول شدم
میگفت زور بزن منم زور میزدم و جیغ دکتر میگفت زور له پایین بزن
نه به حنجرت😂
گفتم نمیتونم خوب دیگه به بدبختی زور زدم تا بردنم اتاق زایمان یکی دو تا زور قوی و مهدیار جونم به دنیا اومد ساعت ۵ و ۱۰ دقیقه صبح


از بس درد داشتم اصلا پسرمو نگاه نکردم😔😔
دکتره گفت یه زور دیگه بده تا جفت و بکشم و اونم کخ کشیده شد دیگه شروع کرد به بخیه زدن تا ۶ طول کشید از لحظه ای که دردام شروع شد به قدری لرز افتاده بود جونم که مثل درخت میلرزیدم
تا وقتی که تموم شودمو پسر خوشگلم آوردن پیشم خدا خیرش بده دکتر اومد روم پتو انداخت و بخاری آورد واسم تا گرم شدم🥰
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا روزهای ابتدایی تولد
منم چشامو بستم و اجازه دادم که کارشونو بکنن و دیگه سقفو نگاه نکردم😵‍💫😮 بعد دکتر گفت که میخوام بچه رو دربیارم ،دلمو یه فشار دادن و بعد صدای گریه پسرم پیچید تو اتاق عمل❤️ ساعت ۱۱/۳۰ محمدرضای من به دنیا اومد❤️ بعد اون تاپی که بالا گفتم پوشیدم از زیر لباس یکبارمصرف، پسرمو آوردن گذاشتن داخل تاپم و گفتن تماس پوستی باید برقرار شه و پسرم حدودا ۲ ساعت موند داخل تاپم😁 حدود ۱۲ عملم تموم شد و بردنم ریکاوری ، اونجا یه بار اومدن دور نافمو یه ماساژ دادن که درد داشت، ساعت ۱/۴۵ از ریکاوری درومدم و همسرم جلو در اتاق عمل بود❤️ بعدشم ۶ ساعت رو تخت بودم ، دوباره تو اتاق یه بار اومدن و دور نافمو یه ماساژ دادن که باز درد داشت! بعدش یه چیز سنگینی گذاشتن رو شکمم که اونم درد داشت و یادم‌نمیاد که چقدر موند رو شکمم، بعد ۶ ساعت اومدن سوندمو دراوردن و کمک کردن راه برم ، یکم سخت بود ولی عجله داشتم که راه برم و از رو تخت پاشم ، چون درازکش هم شیردهی سختم بود و هم کثیف کاری شده بود و عجله داشتم پاشم لباسامو عوض کنم. هرچقدر که تند تند پاشید راه برید براتون آسونتره ، انگار هرچی رو تخت میمونی بدنت خشک میشه😑 عصر به مامانم و خواهرم و خواهرشوهرم گفتم برن استراحت کنن ، من و همسرم موندیم بیمارستان ، پسرم شیرشو خورد و خوابید ، ما هم باهاش خوابیدیم کلی حال داد😁 بعد ساعت ۱۰ مامانم اومد همسرم رفت ، تا صبح پروسه شیردهی و آروغ گیری و خواب ، دو سه بار تکرار شد، فرداش ساعت ۱۱ همسرم اومد ، ترخیصم کردن اومدیم خونه و ادامه ماجرا😁
مامان زینب نازم 🌸 مامان زینب نازم 🌸 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت سوم؛

تا حدود ساعت ۸ صبح روی توپ و ایستاده حرکات رو انجام میدادم و بعد گفتن روی تخت دراز بکشم تا معاینه بشم، فکر کنم حدود ۷-۸ سانت بودم
از ماماهمراهم پرسیدم تا کی زایمان میکنم گفت خوب داری پیش میری و نهایت تا ساعت ۱۰ فول میشی
بقیه درد ها رو روی تخت میگذروندم، دیگه تقریبا به ۳ دقیقه یکبار رسیده بود
همون موقع که بستری شدم به دکتر متخصصم هم زنگ زدن اطلاع دادن، ایشون هم وقتی اومد معاینه کرد ۹ سانت بودم
حدود ساعت ۹ ماماهمراهم گفت موهای بچه مشخصه و فول شدم
بعد منتقلم کردن به یه اتاق دیگه و تختی که مخصوص زایمان بود
(این قسمت داستان خیلی بد بود چون احساس می‌کردم هر لحظه ممکنه بچه بیاد بیرون و فاصله بین این دو تا سالن من رو با پای خودم بردن نه ویلچری نه تخت چرخداری 🤦‍♀️
روی اون تخت که دراز کشیدم بهم گفتن موقع زور زدن باید پاهام رو جمع کنم و چونه م رو تو سینه م فشار بدم
با ۳-۴ تا زور بالاخره بچه بدنیا اومد 😍 عامل زایمانم که بچه رو گرفت دکتر متخصصم بود و خودش بخیه هام رو زد،
کمتر از ۵ دقیقه بعد از بدنیا اومدن بچه بخیه زدن رو شروع کرد که پرسیدم مگه جفت اومد؟ که گفتن بله خارج شده
برای بخیه زدن چند تا آمپول بی حسی اطراف پرینه زدن ولی بازم درد داشت
در کل اگه هزار بار هم به عقب برگردم بازم زایمان طبیعی رو انتخاب میکنم
آیلار آیلار قصد بارداری
ادامه تجربه سزارین
از ریکاوری که اومدم‌ بخش تو مسیر همراه هام و دیدم
من بیمارستان بهمن سزارین شدم اصلا از بیمارستان راضی نبود به هیچ عنوان
ولی دکترهاش خیلی خوبن دکتر بیهوشی عالی بود
وقتی رسیدم توی بخش دیگه ساعت ملاقات رسیده بود
بعد که ملاقات تموم شد اومدن گفتن باید راه برم
از تخت که اومدم پایین درد زیادی نداشتم ولی ولی ولی یک سطل ماست خونریزی کردم دلیلش شاید فیبورم هام بود بهم‌ گفته بود بعد عمل نباید چیزی بخورم تا ۸ساعت که دیگه وقتش که‌ رسید چایی با عسل بهم دادن چندین لیوان بعدش هم بیسکوییت ساقه طلایی و کمپوت گلابی و انجیر
بعد خونریزیم اومدن ماساژ دادن شکمم و درد داشت اندازه قابل توجهی ولی در حد مرگ نبود
وقتی ماساژ دادن مجدد همون اندازه خونریزی کردم
چند ساعت بعد باز گفتن‌ راه برو که دوباره خونریزی کردم
هر بار هم‌ خدماتی ها خودشون اومدن زیرم و تمیز کردن البته ما یه شیتیلی بهشون داده بودیم
اخرین ماساژ رحمی دیگه خونریزی نداشتم زیاد
تا ساعت ۱ شب درد نداشتم که سرم داشتم
سرم رو قطع کردن یکم درد داشتم ولی نه زیاد
فرداش هم صبحانه آوردن و اومدن اموزش شیردهی معاینه بچه ها
ولی من شکمم کار نکرده بود بهم گفتن مرخص نمیشم تا شکمم کار نکنه
دکترم بهم زنگ‌ زد گفت یه چیزی بخور تا شکمت کار کنه ولی پرستار نذاشت
خانمی که شما باشید ساعت شد ۲ظهر
مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (۵)
بعد مامانم و شوهرم خداحافظی کردن و رفتن مادرشوهرم موند پیشم که گفتن از ۱۱ امشب تا ۱۱ فردا باید هیچی نخوری سرم و همه چی رو وصل کردن و منم هیچ درد حس نمیکردم .ساعتای ۲و۳ صبح یه دردی مثل درد پریودی داشتم و قابل تحمل بود منم هر ۱۰ دقیقه پمپ درد رو فشار میدادم ‌ دیگه کم کم داشت دردم بیشتر می‌شد که گفتن اگر پاهاتو میتونی دولا کنی میایم برات شیاف میزاریم که پاهامو قشنگ جمع میکردم که اومدن شیاف گذاشتن درد داشتم ولی قابل تحمل بود مثل درد پریودی بود دیگه ساعت ۱۱ ظهر شد که گفتن چیزی میتونی بخوری چیزی خوردم و گفتن باید بلند بشی یکم راه بری .پرستارا اومدن کمکم کردن و من از تخت بلند شدم یکم سخت بود برام همش میترسیدم بخیه هام پاره بشه یا کاری بشم کمر خم راه میرفتم و یکم که راه رفتم گفتن برو دراز بکش دراز کشیدم و چیزی میخوردم دیگه هی سعی می‌کردم پاشم و زیاد راه برم تا سرپا بشم دردم قابل تحمل بود بیشتر از بخیه هام ترس داشتم دستشویی هم رفتم برا بار اول یه ذره سخت بود دیگه ۲ شب بیمارستان بودیم ظهر دکتر اومد گفت مرخصین .و اونجا هی میپرسیدن شکمتون کار کرده یا نه که من کار نکرده بود که یه شربت بهم دادن که همون روز شکمم کار کرد و ظهر مرخص شدیم اومدیم خونه و من رفتم دوش گرفتم و بخیه رو دیدم یکم برام سخت بود دیدنش همش میترسیدم که رفتم حموم و با شامپو بچه شستم و اومدن دراز کشیدم .
امیدوارم به دردتون خورده باشه تجربه زایمانم ❤️❤️