۹ پاسخ

پارت دوم زایمان روز بعدش خونه مامانم دعوت بودم از صبح احساس درد داشتم ولی هی میومد هی میرفت کلا حال نداشتم حتی صبحونه نخوردم آماده شدم رفتم خونه مامانم دردام منظم نبود ولی کم کم منظم شدن تا غروبم دردام بیشتر شد ولی تحمل میکردم حتی با مامانم رفتم بازار و خرید کردم بعدش که برگشتیم دیگه طاقت نیوردم به شوهرم زنگ زدم بهش گفتم بیا دنبالم اونم ساعت ۹ و نیم اومد دنبالم منم برگشتم خونم کلی خونرو تمیز کردم واخرشم رفتم حموم بعد حدود ساعت ۱۲ و نیم بود بهش گفتم میخام برم زایشگاه ،منو برد زایشگاه و ....
برید تاپیک بعدی پارت سوم بخونید
لایکشم کنید تا بالا بمونه

پارت ۲ 🧐🧐🧐🧐🥰😍

منم لایک کن بخونم ادامه....

ای خداااا😍هم سن پسر منههه❤️❤️😍😍

عزیزم چ عروسکیه

توروخدا اینو بگو زایمان اولت راحت تر بود یا این زایمان؟من زایمان اولم خییییلی سختم بود برای این خیلی استرس دارم

بچه اولت چند سالشه

کجاست

وای ننه 🤩🤩

سوال های مرتبط

مامان پناه خانم🩷 مامان پناه خانم🩷 ۶ ماهگی
پارت دوم از تجربه زایمان

بردنم توی اتاق بهم سرم زدن و ان اس تی ازم گرفتن من زیر دستگاه کلییییییی درد میکشیدم اما با تنفس که توی کلاس بارداری یاد گرفتم دردامو کنترل میکردم و بعد ماما اومد برای معاینه کیسه آبم و هم پاره کرد که تا یازده شب من ۵ سانت شدم و دیگه فول نمیشدم ماما همراه گرفتم همون لحظه ساعت ۱۲ شب اومد و آوردم پایین تخت کمرم و با روغن بچه ماساژ داد و حموم آبگرم بردم و توپ آورد ورزش روی توپ انجام دادیم گفت هر زمانی احساس دستشویی داشتی بهم بگو خلاصه منم چند دقیقه بعد احساس دستشویی کردم و باز معاینه کرد ۸سانت شده بودم بردم روی تخت زایمان ماما گفت نه جیغ بزن نه زور الکی هر موقع گفتم مدفوع کن زور بزن منم هرکاری که گفت انجام دادم با سه تا زور زدن پناه خانوم تولد شد و این بود تجربه زایمانم من که خیلی راضی بودم و خداروشکر که سزارین نشدم بخوام اذیت بشم بعدش تا بچم تولد شد دردای منم به کل باهاش رفت انگار نه انگار من بودم که درد داشتم نیم ساعت قبلش 😌💖
مامان ویهان👶🏻💙 مامان ویهان👶🏻💙 ۱ ماهگی
پارت ۳ تجربه زایمان
بعدش ماما رفت یه توپ اورد گف بشین روش ورزش کن با اینکه خیلی سختم ولی ورزش میکردم روی توپ بالا پایین میشدم تا سر بچه بیاد پایین خیلی احساس فشار و احساس دفع داشتم بهش گفتم گف تا میتونی زور بزن منم زور میزدم ۴.۵ بار زور زدم حس کردم سرش داره میاد بیرون صداشون کردم همون ماما مهربونه اسمشو نپرسیدم اومد برد با چند تا زور محکم سرش اومد بیرون موقع اومدنش زیاد درد نکشیدم خیلی خیلی اون لحظه حس خوبی داشتم باورم نمیشد مادر شده باشم با چند تا سرفه جفت هم اومد بیرون بعدش شکممو محکم فشار داد هر چی بود ریخت بیرون برا برش و بخیه بی حس کردن و چون حواسم به نی نی بود درد نکشیدم اینم داستان زایمان من
یه نصیحت خیلی خیلی ورزش کنید ماه آخر زود زود حمام آبگرم برید و بدن همه یکی نیس هرکسی یه جوره مثلا بغل من یکی بود سرم فشار زدن یه ساعته زایید درسته خیلی درد کشیدم ولی ارزششو داشت چون الان خیلی راحت کارای شخصیمو میکنم فقط بخیه هام درد میکنه امیدوارم همه ی مامانای باردار زایمان راحتی داشته باشن ثمره زحمتو عشقشونو بسلامتی بغل کنن🤲🏻❤️
مامان دخترم2سال وپسرم مامان دخترم2سال وپسرم ۳ ماهگی
پارت سوم.........
به خدااینقد درد داشتم نمیدونستم چکارکنم همش میومدن معاینه این معاینه منو میکشت ازاین داغون بودم که میگفتند پیشرفت نکردی دوست داشتم هرچی وصیله هست تو اون اتاق همشو بشکنم بعدش خداروشکر ساعت 11و 45دقیقه شب بود داشتم استفراغ آبکی میکردم به مامانم گفتم پرستارهارو صدابزنه اومدن ومعاینه کردند گفتند رفتی 5سانت و بعدش گفتند اگر احساس دستشویی بزرگ کردی صدامون بزن منم بعد 5دقیقه احساس میکردم که دارم دستشوی میکنم صدلشون زدم بازم اودمن معاینه وگفتند شدی 6.7سانت ومامانو بیرون کردند گفتند برو بیرون داره دیگه زایمان میکنه بعدش ساعت 12 و 10 دقیقه شب بود اومدن دیگه بالا سرم بودند گفتند تامیگیم زور نکن منم دست خودم نبود همش داشتم دستشوی میکردم بعدش بازم معاینه کردن گفتند سانتی دیگه فول شدی زور بزن اینقد زور زدم داشتم میمردم و من رو برش زدند تا مقعدم هرچی گفتم چند بقیه خوردم بهم نگفتند و ساعت 12و 20دقیقه شب پسر عزیزم به دنیااومد اینم بگم خانما درد پسر خیلی زیاده تا دختر به خدا من برای این مردم و زنده شدم برای دخترمم خیلی سخت بود ولی این سخت تر بعدش جفتم بیرون آوردن ودستشون میکردن توواژنم یعنی دستشون توی شکمم تکون میخورد و بعدش بقیم کردند خیلی درد داشت بدون اینکه هیچ آمپولی بزنن بقیم کردند خلاصه سعات 12و45 دقیقه دیگه تموم شد ومامانم اومد تو و لباس پوشید یرای پسرم و بعدش رفتم توبخش توبخشم 3بار دیگه معاینه کرد بارداری سخت وزایمان سختی کشیدم خانما امیدوارم برای شما زایمان راحتی باشه همتون تی نی هاتون به سالمی بغل بگیرید🥰♥️
مامان باران مامان باران ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین:
سلام خانما منم اومدم تجربه ام رو باهاتون به اشتراک بذارم
من تا ۳۵ هفتگی قرار بود طبیعی زایمان کنم چون از همه نظر خداروشکر نرمال بودم و لنگمم خوب بود و مادرمم زایمان طبیعی های خوبی داشت
انتخابم طبیعی بود
حتی دو جلسه ورزش رفتم با ماما و داشتم اماده میشدم برای طبیعی تا سونو ۳۶ هفته رو که رفتم بچه بریچ بود و سزارین مطرح شد
دکترم برای ۳۸ هفته و یک روز سونو نوشت ک اگ بریچ موند پس فرداش یعنی ۳۸ هفته و ۳ روز عمل بشم
خلاصه گل دختر مامان بریچ موند و من بستری شدم
قبل عمل سوند رو برام وصل کردن که من از وصل کردنش هیچ دردی حس نکردم فقط حس بدی داشت بعدش و بدم میومد ازش
بعد رفتم اتاق عمل
اونجا من فک میکردم قراره بی حس بشم اما دکترم گفتن چون بریچ هست بیهوش بشم بهتره خلاصه من بیهوش شدم و چشمام رو که باز کردم ی درد زیاد از محل عمل حس میکردم و سوزش
چشمامم تار میدید
و تو ریکاوری بودم اومدن شکمم رو فشار دادن سه تا فشار بیشتر نبود اما بی نهایت درد داشت در حدی ک جیغ میزدم
بعدش بردنم بخش بهم مسکن زدن و دردی نداشتم تمام مدت دردم کنترل شده بود تا وقتی ک قرار شد راه برم
اونجا دردش زیاد بود و راه رفتم و سرویس رفتم و وقتی برگشتم خیلی بهتر بودم فرداش مرخص شدم امدم خونه دوش گرفتم روزای اول بلند شدن خیلی برام سخت بود و اذیتم داشت
من دیگ شیافم نمیذاشتم چون فقط موقع بلند شدن درد داشتم
تجربه من اینکه سزارین خوب بود اما نه به اون آسونی که همه ازش تعریف میکنن و واقعا جراحی سنگینی هستش
بقیه پایین