مامانا ما همگی ناهار خونه مادر شوهرم دعوت بودیم خواهر شوهرام با بچه هاشون و شوهراشون بودن
شاهان خیلیییی پرو و وقیح شده سر سفره ناهار صدا در آورد بهش گفتم دستشویی داری پاشو بریم گفت نه بعدش گفتم کار زشتیه بی ادبیه
پدر شوهر مادر شوهرمم بهش خندیدین گفتن بوق زدی پسرم شاهانم قهقهه زد
دوباره میوه خوردنی اینکارو تکرار کرد من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم یدونه محکم زدم رو پاش سرشم داد زدم گفتم مگه بهت نگفتم اینکارو تکرار نکن
شوهرم برگشت گفت چرا میزنی اخه زورت به بچه رسیده 😐مادر شوهرم برگشت گفت بچه بی صاحب نیست که گفتم مادرشم صلاح دوسنتم زدم خواهر شوهرم بلافاصله گفت اهان یعنی اینکه به کسی گوه خوریش نیومده
اصلا بچتو بکش،گوشتشو تیکه تیکه کن به ما چه
ما هم میگیم چرا زدی
منم گفتم بچه باید ادب بشه هزار بار با روی خوش گفتم اینکارو انجام نده وقتی شما به روش میخندین فکر میکنه کار خوبی میکنه مشکل از بزرگشه نه از بچه
منم دست شاهان رو گفتم اومدم خونه اونام هیچی نگفتن
کثافتا، حرصیم ازشون
بچه هرکاری میکنه اینا می‌خندن ،بعدش خب بچه باید بفهمه کار درست و نادرست رو
خودم تنبهش کنم خیلی بهتره تا اینکه فردا تو جمع صدتا حرف بشنوه
والا بچه هم نیست دیگه ۵ سالشه

۲۷ پاسخ

توی خونه بچه رو ادب کن عزیزم..توی جمع فقط ادم بده میشی..ولی وقتی میخندن با جدیت و ناراحتی بگو کارشون اشتباه واز کارشون ناراحت میشی

مقصر اصلی اول خودتون هستین اگر به روی خودتون نیاورده بودین شاید اصلا بچه دوباره تکرارش نمی‌کرد و اگر میدیدی دوباره تکرارش کرد آروم بهش تذکر میدادی که کارت اشتباهه

کارت درست عزیزم ولی کااااش جلو اونا همچین کاری نمیکردی میومدی خونه بعد به بچه تذکر میدادین چون اونا شاید الان بگن نکن و نرن و... ولی دفعه بعد شاید خودشونم دست رو بچت بلند کنن و یا ب خوردشون بد باشه
کار همسرتونم اشتباه بوده واقعا

نباید جلو اونا میزدی یکم چپ چپ نگاش میکردی تو خونه همینطور من و شوهرم وقتی بچم یه کاری میکنه فقط نگاش میکنیم از چشامون خجالت میکشه میفهمم که پشیمون شده

ببخشید رک میگم اما مقصر نود درصد شما بودین شما باید به روی خودتون نمیاوردین نهایت یه چشمکی اشاره ای به بچه میکردین که یعنی بده زشته و اینکه جلو بقیه و تو جمع وقت تربیت کردن بچه نیست اشتباهتون‌ این بوده
اصلا اصلا حتی در مقابل نفر سوم که ممکنه خواهر یا برادر بچه باشه نباید‌ تربیت کرد
چه برسه خانواده شوهر

چقدر شلوغش کردن
بابای شاهان نباید ب شما تذکرمیداد ک بقیه اجازه پیدا کنن

کارت درست بود ،
وسلام...
هیچکس تاکیید میکنم هیچکس حق نداره تربیت یه مادرو زیر سوال ببره ،
والا الان به روت میخندن میگن گریشو درنیار پسفردا همینا پشت سرت حرف میزنن که تربیت یاد بچه نداد

از من ب تو نصیحت
هیچوقت ملو هیچکس ب بچت ب شوهرت ی اخم کوچیک هم نکن
چون سو استفاده میکنن
و عادت میکنن ب خودشون اجازه میدن با بچت و شوهرت بدرفتاری کنن حتی یا خودت
کاش جلو اونا نمیزدی رو پاش .
میومدی خونه میگفتی مامان بزرگینا بی ادبن تو نباید کار زشت کنی اصلا خنده دار نیس

آفرین خوب کاری کردی نزار بقیه دخالت کنن

کارت بسیار تا بسیار صحیح بوده طوری هم نیست تا ده روز هم جو خونه سنگین باشه ولی ارزششو داشت افرین جسارتتو دوست داشتم

کار خوبی کردی تربیت بچه با پدر مادرشه نه کس دیگه صاحبشم اونا نبودن ک اونجوری گفتن

اولین باریه که حق رو بهت میدم😅

خواهرشوهرت قشنگ توصیف کرده باید میگفتی صحیح میفرمایید بانو😂😒

نباید توی جمع بچتو خجالت زده کنی شاید به ظاهر پرو باشه اما بچس و باید تو خلوت بهش تذکر بدی بچه های که خیلی لجباز میشن یا خیلی گوشه گیر بخاطر همین تو جمع ضایع کردناس تازه با این کارت به بقیه هم اجازه میدی دفعه بعدی به بچت بی احترامی کنن

اینک زدیش جلو اونا اشتباه ولی باید اروم میگفتی بروش نخندید که فکرکنه کارخوبیه البته بهت حقم میدم چون بعضیا کارخودشونو میکنن محبت الکی به بچه میکنن بعدش بچه که بد بش میگن مادر کمکاری کرده

اینکه بهش گفتی این کار بدیه خوب گفتی ولی اینکه بچه رو جلوی اونا زدی اشتباه بوده.

حالا من اگه بچه رو بزنم جلو شوهرم میگه همین مدلی که زدی باید بزنمت😐😐😐
یبار دخترمو زدم گفت بابا کجات زد دخترمم گفت بازوم قشنگ اومد یکی محکم محکم زد تو بازوم که سوخت
خره بی شعور

منم بودم کار شمارو میکردم...کار بدی نکردی...حالا زدنو نه ولی محکم باید صحبت کرد ..ب بقیه چی اخه

من بودم تو خونه به پسرم ادب یاد میدادم نه جلو جمع

میدونم اعصابت خورد شد
پسرمن میوه رو یبار لیس زد گذاشت توجای میوه گفتم مامان بیا اتاق کارت دارم خواهرشوهرم گف توروخدا نزن گفتم ن چرا بزنم
بردم تو اتاق آروم باهاش حرف زد قبول کرد

پسر منم تو جمع خانواده شوهرم یسری خیلی رفت رو مخم خیلییی بد اذیت میکرد همه رو عاصی کرده بود ولی من فقط با خشم نگاش میکردم و صبوری اومدیم خونه کشتمش هاااا دیگ هیچوقت تکرار نکرد جلو جمع نمیزدیش تو خونه میزدیش

کار خوبی کردی که جواب اونارو دادی .جوابشونو ندی پروتر میشن .دفعه بعد مهمون رفتنی .به شوهرت یه تذکر بده بگو یهو سر بچه داد بزنم یا بزنمش .حق نداری جلوی دیگران به من بی احترامی برخورد کنی والا موهای سرتو دونه دونه جلوی همشون میکنم .

توهم مث من زود از کوره در میری

خواهرشوهرت چ بیشعوره

چرا خواهر شوهرت بد حرف زد

منم همچین دردسری دارم پسرم همینکار رو میکنه بهش می‌خندن هزار بار دعواش کردم انگار که ن انگار

گلم شوهرت توی کار کابینت بود درسته ؟؟
میشه ازشون بپرسی کابینت پولیشی متری چند !؟
و اینکه همه چی میزنن کل کارها کابینت و کمد و تی وی وال و اینا
بعد نمونه کار دارن بیینم

سوال های مرتبط

مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مادرشوهرم.عاشق پسره و همش توجهش به پسرای جاریم.اون دوتا پسر داره من دوتا دختر دیشب خونشون بودیم هی میگفت پسر زرنگه پسر باهوشه امیر علی فلان کارمیکنه محمدحسین فلان کارمیکنه پسر بچه کلن هوشش بالاس منم خیلی حرصم دراومد بچه های جاریم از دختر من ۴ماه کوچیک ترن.منم گفتم راستی مامان حرف میزنن گفت نه خیلی کوچیکن هنوز زوده برای حرف زدن.منم گفتم نه ریحانه توسن اونا قشنگ حرف می‌زد اونا اسمشونو صدامیزنی هنوز توجه ندارن حتی نمیدونن دست کجاس دهن کجاس.چیزی میگی برو بیار اصلا نمیفهمن.ریحانه هنرو متوجه الان دستشوییشم میگه حرفم که میزنه‌.دیگه مادرشوهرم موند گفت آهان گفتم هوش به پسر ودختر نیست هرچه ای میتونه باهوش باشه خداروشکر ریحانه خیلی متوجه وحالیشه‌‌.اونم دیگه هیچی نگفت.
میدونم بچه با بچه متفاوت اینو گفتم چون هی میگفت اونا باهوشند چون پسرن.
چندروز پیش خونه مادر شوهرم بودیم دختر من رفت جلو دستشو آورد جلو به یکیشون گفت سلام نینی اونم نه گزاشت نه برداشت یکدفعه چنگ انداخت توصورت دختر من .بعد من هرچی صدامیزدم می‌پرسیدم اصلا انگار نه انگار.
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
سلام مامانم میاد صبح دخترمو نگه می داره تا ظهر من میرم سر کار میخواستم بزارم مهد امسال چون اصلا اخلاقم با مامانم نمی سازه همش بحث داریم نزاشت گف بچه فلان میشه مریض میشه دیوونه شدی بزاری مهد و...دخترمم خیلی دوست داشت بره چون مامانم بلد نیس بازی کنه از صبرتا ظهر بچه حوصلش سر می‌ره تا من میرسم بی حوصله و گرسنه هست شروع به بهانه آوردن و گریه می کنه مامانم هم دایم میگه از صبح گریه نکرده همش تورو می بینه بچه را باعث گریش می شی شوهرم بعد من میاد خونه رو مبل دراز کش به اون تیکه میندازه پاشه کار کنه نمی دونه که بیشتر باعث میشه شوهرم لج کنه و اصلا کمک نکنه چون مادرم بهش میگه همش سرت گو شیه و فلان بعد غذا هم اکثرا خودم میام می پزم اما مامانم تا عصر خونه ماهست پدرم چند ساله فوت کرده بعد مامانم تو خونه کل حرفا و حرکتهای منو می پاد یه دفعه هم نشده ها ازم تعریف کنه همش غر زدن و طعنه زدن و سرزنش کردن که تو غذات بد شد با بچه حرف زدی بعد میگه به شوهرم پاسو با بچه بازی کن خلاصه اعصابم خرد میشه امروز دخترم گریه می کرد که مامان نخواب منم خیلی خسته بودم گفتم بزار نیم ساعت بخوابم گوشی دادم نگرف هرچی گفتم قبول نکرد همش ظهرا میگه نخواب بقیه روزا حرفش گوش میدم امروز اما حرصم گرفت گفتم برو بازی کن عصر باهات بازی می کنم همش زر زر گریه کرد محل ندادم مامانم از اتاق اومد سر کن غر زد که پاشو بچه هرچی گف بکن چرا اذیت می کنی منم عصبی شدم گفتم مامان خواهشاً تو ظهر ا برو خونت منم بفهمم چی کار کنم با بچم شوهرم گف درست حرف بزن اسیر شدم به خدا خسته شدم دیگه الان هم عذاب وجدان گرفتم که مامانم ناراحت شد تو کل زندگیم همش منو سرزنش کرده یه بار نگف فلان کار کردی خوب شد
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مثلا دختر من خیلی احساسیه چیزهای منفی زوروش تاثیرمیزاره تلوزیون داست یه صحنه خشن وناجور نشون میداد من زدم یه کانال دیگه دخترم گفت عه نزن بزار ببینم گفتم نه دخترم قشنگ نبود اینجا قشنگ تره.اگر کسی خونمون نبود میگفت چرا مامان وتمام اما اونشب مامانم بود شروع کرد جیغ زدن بزن اونجا بزن اونجا هی گفتم دخترم قشنگم اونجا خوب نبود تموم شد دخترمم گفت باش پس من اصلا شام نمی‌خورم منم گفتم نخور من نمیزنم اونجا دخترمم همچنان گریه وجیغ یکدفعه مامانم گفت آه بزن همونجا دیگه آنقدر جیغ نزنه بشینه غذاشم بخوره سرم رفت منم گفتم نمیزنم.مامانم گفت بیا مادرجون خودم برات می زنم.خب باش اونا که میرن بعد چندساعت اما من دخترم تا صبح بخاطر اون صحنه دندون قروچه میکنه فردا هی میپرسه چرا اونجور شد من میترسم.بابا مگه من خواسته هام نامعقول من میشناسم بچمو من میدونم چجوریه مامانم همش میگه تو مادر نیستی تو مادری بلد نیستی .مگه میشه من دخترم یه کار انجام بده میدونم منظورش چیه.میفهمم چرا انجام داد اما مامانم همش میگه تو اشتباه میکنی.منظورش این نیست.تو اشتباه فهمیدی‌.شما خودتون مادر شما بهتر بچتون می‌شناسید یا بقیه؟؟؟
مامان حسین وهامین مامان حسین وهامین ۴ سالگی
اونایی که دوتا بچه دارید توروخدا یه لحظه بیاین وقت بزارین تاپیک منو بخونین بدونم شمام وضعیتتون مثل منه یانه
پسربزرگه من چهارسالو هشت ماهشه دومیه یکسالو دوماه... صبح ساعت ۹ بیدارمیشن بزرگه که اصلا ظهرا نمیخوابه کوچیکم درحد یکساعت ..ازصبح که بیدارمیشن باید باهاشون سروکله بزنم کوچیکه یکسره بیقراره داره دندون درمیاره بزرگم یکسره درحال اذیت کردنش وآسیب رسوندن بهش خیلیم عصبی وپرخاشگره البت کوچیکه هم بی تقصیر نیست نمیزاره یه بازی باخیال راحت بکنه همش میره پیششو بازیشو خراب میکنه یعنی دیگه رد دادم بخدا اصلا وقت تمیزی خونه یا اینکه بخوام به خودم برسمو ندارم بزور یه حموم میرم شوهرمم بیچاره صبح ساعت ۵ بیدارمیشه میره سرکار ظهر خسته ازسرکار میاد بدون استراحت میاد کمک دادن به من ..واقعا منو شوهرم دیگه کم آوردیم ازدستشون یه ۵ دقیقه راحت نمیتونیم بشینم دوکلمه باهم حرف بزنیم.. دوروزه بزرگه یکسره رو اعصابمون داره راه میره لجمونو درمیاره حی هیچی نگفتیم اومد مارو زد وخیلی رفتارای زشت دیگه چندتا زدمش بهش گفتم ما ازدستت تو میریم بیرون توم حق نداری بیای واسه خودت تنها خونه باش خیلی ترسیدو استرس کشید آماده شدم شوهرم رفت بیرون فک کرد ما الان میریم ولی خب من پیشش موندم گفتم قول بده دیگه پسر خوبی باشی تا ببرمت ولی میدونم که اصلا فایدم نداره باز کار خودشو تکرار میکنه خسته شدم بخدا اعصابم ضعیف شده نه استراحت دارم نه جایی میتونم باخیال راحت برم نه میتونم واسه خودم وقت بزارم.. ولی الان عذاب وجدان گرفتم خیلی خودمو نفرین کردم بخاطر امروز
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
مثلا میگم این حرف نزنید سریع بهشون برمیخوره باش اصلا دیگه حرف نمی‌زنیم.بعد دختر بزرگم هرچی صداشون میکنه حرف میزنه جوابش نمیدن.میگم چرا اینجور میکنید میگن خب توگفتی حرف نزن.من دیشب میگم جای اینکه تا من زینب دعوا میکنم هی به من میگید توساکت بشو تو حرف نزن میتونید به زینب بگید مادرجون مامانت راست میگه آنقدر نیار اسباب بازی شلوغ نکن اونم خسته شده نمیتونه جمع کنه.جای اینکه وقتی زینب یخ چیزی میگه من میگم نه اون هی گریه میکنه می‌آید جلو میگید بیا خودم بهت میدم.بهش بگید مادرجون مامانت میگه نه اون بهتر میدونه توهم الکی گریه وجیغ نزن من برات کاری انجام نمیدم دودفعه گریش تحمل کنید دفعه سوم دیگه گیر نمیده.من حرف بدی میزنم؟؟؟
از اول هرچی من گفتم نه اونا گفتن بیا ما برات انجام میدیم.و یادگرفته گریه میکنه وجیغ میزنه اونام میگن فقط گریه نکن من هرکار بخای برات میکنم.دخترمم سواستفاده میکنه.براهمین وقتی اونا اینجا هستن یک لحظه آرامش نداریم زینب همش داره جیغ میزنه گریه میکنه بعد میگن تو درست نبوده تربیتت.خب یک بار فکر کنید به حرف من ببینید شاید من مادردرست میگم.تااینارو میگم میگن باش تو دوست نداری بیایم خونت نمی‌آیمتو دوست نداری بابچه هات حرف بزنیم نمیزنیم‌.شوهرنفهمم اوایل اینجور بود میومد خونه قیامت میشو زینب هی جیغ گریه داد که فلان بده فلان بکن شوهرمم میگفت باش باش فقط گریه نکن.یعنی روزایی آرزو میکردم شوهرم نیاد خونه.دیگه خودش خسته شد گفت چرا بچه اینجور میکنه گفتم تقصیر خودته خب گریه کنه داد بزنه ۲بار کارش انجام ندی میفهمه وهمین شد تموم شد.هی بهش میگم خب این داستان تعریف کن برای مامانم زبون که داری من هرچی میگم بد برداشت میکنن
مامان خوشگلم مامان خوشگلم ۴ سالگی