دوماه پیش همین موقعه ها رفتم بیمارستان برای نوار قلب و شانسی بستریم کردن با اینکه قرار بود ۱۷ ختم بارداری بهم بدن ولی گفتن بچت خیلی پایینه اب دورشم خیلی کمه حتما باید امشب بستری بشی وای که ترسو استرسی داشتم منم مقاومت میکردم تا مامانم اومد باهام حرف زدو راضی شدم وایستم میگفتم دردم نگرفته سخته گفتن نه ما کمکت میکنیم خلاصه بستری شدم و روز بعدش خدا دختر نازمو ساعت ۵:۴۵ بهم داد ای خدا عظمتتو شکر مرسی بابت این هدیه قشنگت الاهی دامن همه چشم انتظارا هم سبز بشه 🥹❤️
درسته بعضی وقتا خسته میشم کم میارم سختمه ولی خیلی شیرینه خدایا بچه همه رو واسشون حفظ کن دختر منم واسم حفظ کن❤️

۳ پاسخ

الهی آمین

الهی آمین

افرا معنیش چی میشه؟

مقالات مرتبط

آزمایشات نوزادان بستری در NICU
آزمایشات نوزادان بستری در NICU چیست؟
زمان حرف زدن کودک
سن حرف زدن کودک پسر و دختر | راه‌های تسریع زمان حرف زدن کو...
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
عارضه‌های نوزادان بستری در بخش NICU
شربت چرک خشک کن کودکان
انواع شربت چرک خشک کن کودکان،بهترین آنتی‌بیوتیک اطفال

سوال های مرتبط

مامان ❤️ویهان باران❤️ مامان ❤️ویهان باران❤️ ۴ ماهگی
بچه ها دارین لذت میبرین از بچه داری با نه😁😁😁😁خدایا دامن همه منتظران رو سبز کن اگه سخته ولی شیرینه خدانصیب همه کنه الهی🙏🙏🙏
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان آوش مامان آوش ۱۰ ماهگی
بهترین اتفاق 1402من 😍🥺
خدایا این حس خوب رو به همه بده
دامن همه ی چشم انتظارا رو سبز کن 💚🌼
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان آیلین مامان آیلین ۳ ماهگی
تجربه زایمان
ساعت شش صبح آماده شدم که بریم بیمارستان برا نوار قلب و معاینه هفت رسیدم بیمارستان با مادر شوهرم رفته بودم که ببینم هیچی دهنه رحم باز شده یا ن نوار قلب گرفتن.و معاینه هم کردن ولی همون یه سانت بود گفتن بهم برو خونه پیاده روی کن و رابطه داشته باش باز میشه همه کار کردم دوروز بعد دوباره رفتم گفتن هیچ پیشرفتی نکردی تا بلاخره تاریخ زایمانم رسید ۲۹مرداد.با کلی استرس راهی بیمارستان شدم وقتی رسیدم اولین نفر برا نوار قلب و معاینه بودم البته اینم بگم دکتر من نبود مسافرت بود و منو سپرده بود به یه دکتر دگه که خدا ازش نگذره دکتر خودم گفته بود لگنت خوبه و میتونی طبیعی بیاری همین دکتری هم که زیر نظرش بودم گفت لگنت خوبه ایشالا که میتونی خلاصه منو ساعت هفت صبح بستری کردن
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان مانا مامان مانا ۳ ماهگی
خب براتون بگه من سی هشت هفته بودم که دو سه روزی درد وحشتناک هموروئید داشتم دیگه میگفتم بجز این دردی نیست داشتم واسعه دخترم سوسیس تخم مرغ می‌پختم که احساس کردم سرم گیج میره نمیتونستم وایستم سر پا دیگه غذای دخترمو دادم به شوهرم ژنگ زدم امد رفتیم بیمارستان اونجا نوار قلب بچه رو گرفتن گفتن آب بچه کمه دیگه هموروئید منو دیدن گفتن بستری شو شوهرم رفت دنبال کارهای بستری منم گریه میکردم با دختر سه سالم بازی می‌کردم دیگه کارهای بستری شدو منو بردن تو بخش زایمان که اونجا گفتن درد نداره و تو پرونده من نوشته بودند زایمان پرخطر منو فرستادن وی ای پی اونجا رفتم یه اتاق دادن ......
مامان آنیسا کوچولو مامان آنیسا کوچولو ۲ ماهگی
خدایا با وجود همه خستگیام شکرت به خاطر وجود دخترم
خیلی دوسش دارم
مرسی بابت این نعمت قشنگت 😍🫀🥹
فقط خدایا خودت توانمو بیشتر کن
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان مهرسام مامان مهرسام ۴ ماهگی
خدایا شکرت بابت این فرسته ای که به من دادی 😍😍🧿
هزاران بــــــــــار شکــــــرت
ایشالا دامن همه چشم انتظارا سبز شه ❤😍
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان آرسام🧿💙 مامان آرسام🧿💙 ۶ ماهگی
الان که داشتم پسرمو می‌خوابونم نگاش که میکنم میبینم تو ۴۵ روز اینا چقدر تغییر کرده یواش یواش داره میخنده و... درسته بعضی وقتا کلافه میشم از خستگی و بی خوابی ، عصبی میشم ،گریه میکنم و...ولی خواستم بگم باورم نمیشه که چقدر زود میگذره ،بچه هامون چقدر زود بزرگ میشن و قد میکشن تا الان هی میگفتم کاش زودتر بزرگ شه راحت شم ولی امروز قول دادم به خودم که فقط لذت ببرم از هر لحظه بزرگ شدنش عصبی نشم ،بیشتر قوربون صدقش برم و مامان خیلی بهتری باشم براش اوناهم مثل ما فقط یه بار شانس زندگی کردن دارن میدونم هممون تمام تلاشمون میکنیم تا مامان خوبی باشیم براشون امیدوارم که بتونیم🥰❤️
اصلا یهو بغض عجیبی بهم دست داست
خدا همه بچه هارو حفظ کنه انشالله پسر منم همینطور🧿💙
و دامن همه اونایی که در انتظارن رو سبز کنه🥰❤️
مامان فاطمه سادات مامان فاطمه سادات ۷ ماهگی
تجربه زایمان و بارداری
پارت دوم
رفتم سونو دالپر رنگی دادم خیلی استرس داشتم حالم تعریفی نداشت فقط دعا میکردم رشد بچم طبیعی و نرمال باشه ولییی از چیزی که ترسیدم سرم اومد دکتر سونوگرافی بهم گفت که رشد بچت خیلی نسبت به هفتت کمه مطمنی ۳۱ هفته ای گفتمش اره گفت چیزی که میبینم رشد بچه‌تو ۲۶هفتع اس سریع جواب سونو رو ببرش پیش دکترت با گریه زدم بیرون نتونستم با شوهرم روبه رو بشم دکتر سونو بهم کفته بود بچت ای یو جی اره شدیده یعنی تو شکمم نمیتونه خوب رشد کنه خونرسانی ضعیفه و دو دور بندناف دورگزدنشه با گریه همچیو به شوهرم و مامانم گفتم مستقیم جواب سونو رو دادیم دکتر نشون دادم دکتر هم متاسفانه سریع دستور بستری داد گفت شرایط بچت خوب نیس باید بستری بشی تحت نظر باشی ک با هراتفاقی ختم بارداری بشی حالم خیلی بد شد و استرس گرفتم سریع رفتیم بیمارستان بستری شدم فشارمو گرفتن رو ۱۶بود ازم کلی ازمایش گرفتم سرکلاژمو چک کردن سرجاش بود و تازه شروع ماجرا بود🥺
مامان الوین مامان الوین ۲ ماهگی
پارت ۳
پرستار بهم گفت دراز بکش
دراز کشیدم اومد سرم وصل کرد بعد بهم گفت نترس الان یه قرص می‌زارم تو بدنت ولی او همه دردت زیاد نمیشه که نتونی تحمل کنی
منم خیلی ترسیده بودم
ساعت یه ربع به هفت غروب بود که بستری شدم قرص رو که گذاشته تا چند ساعت اول اصلا درد نداشتم بعدش دردم شروع شد ولی خیلی خفیف بود نوار قلب هم یکسره وصل بود بهم ساعت ۱۲ اومد ماما معاینه کرد گفت عالیه ۳سانتی
من خوشحال شدم گفت اینجوری پیش بری با همین درد کم زود زایمان می‌کنی
بهم گفت چند تا ورزش انجام دادم
تا صبح
صبح اومد معاینه کرد گفت تغییری نکردی
ساعت یه ربع به ۹صبح بهم آمپول فشار زدن
من تا ۱۲ دردم قابل تحمل بود
۱۲ اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی
بعدش دیگه دردام شروع شد که دیگه قابل تحمل نبود
گفتم آمپول اپیدورال می‌خوام گفتن تا ۶سانت نمی‌تونیم بزنیم
گفتم من نمیتونم تحمل کنم می‌گفتن باشه می‌زنیم برات
آنقدر داد میزدم میگفتم بیاید آمپول بی درد بزنید هی میگفتن باشه الان می‌زنیم
ساعت۲ اومد معاینه کرد گفت ۶سانتی الان میاد آمپول بی درد میزنه برات
اومد آمپول رو زد ولی درد اصلا کم نشد
فقط داد میزدم میگفتم دستشویی دارم می‌خوام برم دستشویی میگفتن نه سر بچس نوار قلب. رو در نمیاوردن که برم دستشویی
(اینو یادم رفت بگم آمپول فشار که زدن بعد یه ساعت کیسه ابم پاره شد )
خوردم نوار قلب رو درآوردم رفتم سرویس ولی نمی‌تونستم دستشویی کنم
ساعت ۳بع ظهر به بعد دیگه دردم خیلی زیاد شده بود فقط زورم می‌گرفت دکتر هم می‌گفت زور نزن دهانه رحمت ورم میکنه
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان نعمت خدا مامان نعمت خدا ۹ ماهگی
روز گل پسرای قشنگ و نازتون مبارک خدا بچه هاتونو براتون ببخشه و خدا حفظ کنه خدا بچه ی منم واسم حفظ کنه😘😘😘😘😘😘
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان فاطمه🩷 فرهان🩵 مامان فاطمه🩷 فرهان🩵 ۲ ماهگی
من تا الان به چشم و نظر خیلی اعتقاد نداشتم تا اینکه پسرم بدنیا اومد ما برای تولد دخترم رفتم اتلیه عکس خانوادگی گرفتیم منم پست کردم تو اینستا از همون روز بچه هام مریض شدن پسرم ۳ روز بیمارستان بستری شد یه صفحه تخم مرغ شکستیم نظرشو گرفتیم گفتن ی زن و مرد هستن نظر زن کم بوده ولی نظر مرد خیلی بوده همون شب همه ی عکسای خانوادگیمون و بچه هامو پاک کردم فقط عکس خودم پاک نکردم درسته اونا همه رو برای ثبت خاطراتمون پست میکردم و خیلیم ناراحت شدم ولی از این خوشحالم که همون شبی که پستارو پاک کردم روز بعد پسرم مرخص شد از بیمارستان اخه چرا بعضیا اینقدر حسودن🥺
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان یوسف مامان یوسف ۶ ماهگی
خدایا همین الان شکرت واسه این نعمتی که دادی بهم که از خواب بیدار میشم میبینمش ،خدا به همه چشم انتظارا یکی بده
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان پسرم👶💙 مامان پسرم👶💙 ۵ ماهگی
من گریه کردم التماس کردم گفتن اگ طبیعی میخوای بستریت کنیم اگ نه برو خونتون اونجا معاینه کردن دیدن ۵ سانت شدم کیسه آبم پاره شد مجبورررر شدم قبول کنم خلاصه ساعت ۱۱ شب بستری شدم دردام شروع شده بود تا اینکه ساعت ۲ بردنم اتاق زایمان بی دردی رو شروع کردم دردام کم شده بود ساعت ۵ بود ک ۸ سانت شدم بی دردی رو بستن دردام شدیدددد شد خیلی بد بود دکترم اومد بالا سرم ساعت ۶ گفت ۹ سانتی رفت دردام وقتی میومد میگفتم خدایا منو بکش ک تموم شه این همه درد خلاصه ساعت ب ۷ یکم مونده بود ۱۰ سانت شدم دکترم اومد و ی ماما نشست رو تخت و از بالا شکمم فشار داد ک دیگ بچه برنگرده منم خیلی خوشحال شدم گفتم دیگ داره تموم میشه با تمام توان زور زدم و خلاصه ساعت دقیقا ساعت ۷ صبح بود تاریخ۱۴۰۳/۴/۴ ک پسر قشنگم ب دنیا اومد🫶❤️
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان جوجو علی🧸😅 مامان جوجو علی🧸😅 ۷ ماهگی
پارت 2

خلاصه نهم اردیبهشت بود رفتم زایشگاه گفتن اگر تا سه شنبه درد نداشتی بیا بستری کنیم منم صب روز سه شنبه یکم دردای خفیف داشتم زنگ زدم مامانم اومد خونمون منو بست ب خرما و چای نبات و اصلا نمیزاشتم بشینم یا منو میبرد حموم با آب گرم کمرم و ماساژ میداد یا کمرم و همین طور با روغن نارگیل چرب میکرد که خیلی ازش ممنونم ♥️😘

خلاصه ساعت 3بود منم از شدت درد دیگه واقعا نای راه رفتن نداشتم اما هرچه ب مامان میگفتم بریم بیمارستان می‌گفت نه تا ساعت شش زودتر نریم دیگه من ساعت سه و نیم بود زنگ زدم ب شوهرم اومد دنبالم راهی بیمارستان شدیم تا رفتم داخل معاینه کرد گفت سه سانتی برو پیاده روی کن خرما بخور ی ساعت دیگه بیا بستری کنیم 😮‍💨🫡
منم روی چمنا هم پیاده روی میکردم هم از درد ب خودم میپیچیدم و این اخریا منو مامانم دوتایی گربه میکردیم بعد از یکساعت که رفتم زایشگاه تا معاینه کرد گفت پنج سانتی خیلی خوب پیش رفتی شوهرم رفت تشکیل پرونده داد منم لباس پوشیدم یکم خونریزی داشتم ب ماما گفتم گفت بخاطر معاینه هست خلاصه با گلی گریه با مامان و خالم (مادر شوهرم)ساعت شش وارد اتاق زایمان شدم سرم وصل کردن و آمپول فشار زدن از ماما پرسیدم دوباره کی میان معاینه گفت ساعت هفت و نیم منم هر دردای خیلی بدی می‌گرفت اما چون کلاس رفته بودم یاد داشتم چجور کنترل کنم
مامان عسلچه🍯 مامان عسلچه🍯 ۲ ماهگی
وقتی تو دلم بود خیلی دوست داشتم شبیه خواهرش بشه فقط ورژن پسرونش خداروشکر ک همونم شد
صورتیه نوزادی دخترمه سفیده الان پسرم😍
انشاالله همیشه همه نی نی ها سلامت باشن🙏
خدا دامن همه چشم انتظارا هم سبز کنه🌱
مشاهده ۲ پاسخ دیگر