۳ پاسخ

لایک کن بعدا بخونم

خوش قدم باشه نینیت عزیزم❤️

بقیش کجاس🤔

سوال های مرتبط

مامان غزل😍🥰 مامان غزل😍🥰 ۱ ماهگی
سلام مامانا اومدم تجربه زایمان طبیعی بهتون بگم
پارت اول
تاریخ ۷/۲۹از صبح درد عجیبی داشتم شوهرم میگفت ببرمت میگفتم نه بزار شدید شد بریم بیمارستان تو خونه ورزش کردم چای دارچین دم کردم خوردم عصر ک شد رفتیم بیرون ک پیاده روی کنیم دوساعت پیاده روی کردم‌بعد دلپیچه گرفتم شوهرم گفت بریم سری بیمارستان چکت کنن زره نمیکنیم حرفشو گوش دادم رفتیم بیمارستان ‌ معاینم کردن دوسانت رحم باز بود گفتن نوار قلب بگیرم نوار قلب بچه خوب نبود هی بوق میزد اب دادن خوردم ابمیوه دادن خوردم فشارم چک کردن ۱۱ بود نوار بچه همونه تغییری نکرد گفتن بستری میشی نوار قلبش خوب نیس دیگ سریع شوهرم کار بستری انجام داد من بردن زایشگاه برام سرم وصل کر‌د بعد ربع ساعت اومد اکسیژن گذاشتن ببین نوار بچه چطوره بعد سه ساعت خداروشکر نوار قلبش خوب شد ساعت ۱ شب اکسیژن برداشتن  زایشگاه هم خالی بود فقط من بودم تا صبح نخوابیدم همش پیاده روی کردم تو زایشگاه توپ دیدم با توپ ورزش کردن تا ساعت ۶ صبح ک دردام مرتب شدن ک شیفت عوض شد دوباره اومد نوار قلب وصل کردن هنوز امپول فشار وصل نکردن گفتن تا نوار قلبش نرمال بشه اومدن دوباره معاینم کردن دیدن همون دو سانته بعد این همه ورزش تکونم نخوره 🥺🤦‍♀️
مامان دلانا🩷 مامان دلانا🩷 ۲ ماهگی
مامان مهیار و ماهور مامان مهیار و ماهور ۱ ماهگی
صبحونه خوردم خونه رو مرتب کردم وسایلمو آماده کردم ب مامانم و همسرم زنگ زدم اومدن دوش گرفتم ب مامای همراه زنگ زدم گفت بیا بستری شو درد هم داشتم ولی درد آنچنانی نبود. ساعت دوازده رفتم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۲ فینگری برو بستری شو. تا بستری بشم یساعتی طول کشید از استرس داشتم میمردم بیمارستان هم خلوت خلوت بود اصلا زایمانی جز من نبود. دکتر برام یه قرص زیر زبانی داد همون اول کار یدونه سرم زدن تا ساعت ۳ شدم سه سانت مامای همراهم رسید کیسه ابمو ک زدن دردام شروع شد هی نوار قلب میگرفتن ازم منم ب خودم میپیچیدم ساعت ۵ نوار قلب و ازم جدا کردن من شروع کردم ب ورزش کردن و نشستن رو توپ. خیلی خیلی موثر بود مامای همراهم خیلی بهم رسیدگی میکرد موقعی ک درد نداشتم خرما و کمپوت آناناس و آب میداد تا فشارم نیوفته دیگ ساعت ۶ بود دکتر گفت بذار معاینت کنم دید شدم ۷ سانت خیلی پیشرفت کرده بودم (من از ۳۶ هفتگی پیاده روی رو شروع کرده بودم هر روز تو خونه هم آروم قر ریز میدادم هفته آخر بیشتر بود )
مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۲ ماهگی
مامان ❤حسناوتودلی❤️ مامان ❤حسناوتودلی❤️ ۵ ماهگی
پارت اول
38 هفته و 2 روزم بود که با علایم سردرد و سرگیجه و حالت تهوع و استفراغ راهی بیمارستان شدم که شاید مثل دفعه های فبل که یه نوار فلب میدادم و با امپول سرم برمیگشتم خونه اما دریغ وقتی رفتم فشارم 13 بود و مشکوک به دفع پروتیین بهم گفتن باید بخش تریاژ بستری بشم و لباس صورتیای بیمارستان و بهم دادن اونجا بود که ترس برم داشت ولی بازم گفتم که دکتر گفته یه روز تحت مراقبت باشم وقتی بستری شدم اونجا 6 نفر بودیم که هرکدوم برای مشکلی بستری بودن من با معاینه که کرده بودن یک سانت و نیم بودم که اونشب بخاطر شیاف های گل مغربی به دو رسیده بودم بازم میگفتم چیزی نیست زود مرخص میشم چون هنوز زیر 4 سانتم دوروز بود که بستری بودم و هی داروهای مسکن بهم میزدن فشاررم از 12 پایین تر نمیومد دوشبی که با شنیدن صدای جیغای زنای درحال زایمان فشارم بیشتر بالا میرفت و تا به 14 هم رسیده بود بازم هنوز امید به برگشت داشتم چون وزن بچم پایین بود میدونستم یه حسی میگفت الان زایمان نمیکنی صبح روز سوم دکتر اومد بالای سرمو بهم ختم بارداری دد چیزی که باور نمیکردم و ترس تموم وجودمو گرفته بود و همون روز بخاطر اینکه اونجا کمبود تخت بود برای بیمارهای دیگه منو با وجود دوسانت به بلوک زایمان فرستادن و معاینه کردن و خواستن که هرچه زودتر زایمان کنم بهم سرم فشار وصل کردن و زمان معاینه دکتر اومد با باز کردن دهانه رحم و گذاشتن وزنه رحممو مجبور به باز شدن کنه ولی هرکاری میکرد دستگاه به لبه های رحم وصل نمیشد و اونجا بود که متوجه شد به دوو نیم رسیدم
مامان سلین جون❤️ مامان سلین جون❤️ ۱ ماهگی
خب بریم براتون بگم از زایمانم...
من از اول بارداری فقط قصد زایمان طبیعی داشتم و اصلا به سزارین فکرنمیکردم
ماه نهم بودم که دکترم گفت من میخوام برم مسافرت اگه میخوای خودم باشم باید سزارین کنی در غیر اینصورت همکارم کارتو انجام میده منم خب چون دلم به طبیعی بود گفتم اوکی مشکلی نداره ولی شماره دکتر داشتم و تلفنی باهم در ارتباط بودیم
دیگه رفتم توی۴۰ هفته ولی همچنان خبری از درد نبود تا اینکه روز۱۲مهر دکترم گفت برو ان اس تی بده نتیجش برام بفرست من رفتم برای ان اس تی گفتن نوارش زیاد جالی نیست باید بستری شی منم اصلا آمادگی نداشتم کلی استرس گرفتم چون دکتر هم دکترهای انکال میومدن و هیچ شناختی نداشتم تو همین تکاپوها و درگیری ها بودم که گفتن میتونی امشبو بری فردا صبح باز بیا مجدد نوار قلب بگیر صبح روز۱۳بادل دردکمر درد از خواب پاشدم دیدم خیلی درد دارم رفتم دوش آبگرم گرفتم صبحانه خوردم و رفتم برای نوار بیمارستان وقتی که نوار گرفتن گفتن دردات شروع شده و باید بستری شده و معاینه پنج سانت بود
دیگه سریع کارهای بستری انجام شد و من ناباورانه و غیرمنتظره رفتم برای زایمان ....
من
مامان لنا مامان لنا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت پنجم#
واقعن خیلی وضعیت بدی بود حتا از همسرم‌و مادرم که بیرون بودن خبر نداشتم نمیذاشتن حتا مامانم منو ببینه ماماهمراهم همش زنگ میزد بیمارستان میگفت مریض من نشده چهار سانت اوناهم میگفتن نه اگه شد خودمون زنگ‌میزنیم دیگه دوباره ساعت ۵عصر آمپول فشاررو بازهم وصل کردن و و نوار قلب رو و گفتن بیا روی صندلی برعکس بشین بعضی وقتا هم کمی پشتمو ماساژ میدادن یا روی توپ کمی ورزش میکردم یا اسکوات و تحریک نوک سینه و باوجود آمپول فشاریکه وصل بود بهم همش داشتم گریه میکردم و ورزش هامو انجام میدادم به ماما میگفتم چرا منو نمیبرین سزارین شما که میدونین من پیشرفت نمیکنم و زجر میکشم میگفت که دست من نیست دکتر باید بگه و تا ساعت ۹آمپول فشار بهم وصل بود وبعدش بازم معاینه شدم یعنی باور کنید شاید از وقتی رفتم بیمارستان تاوقتی اومدم بیرون صدبار معاینه شدم اونم باشدت زیاد فشار میدادن بعداز معاینه گفت همون سه سانتی واقعن مثل چی گریه میکردم نمیتونسنم هیچی بخورم فقط استرس و گریه
اونشب هم زایمان نکردم بازم فرداش صبح زود اومدن واسه معاینه دکتر گفت امروز دیگه زایمان میکنی لگنت عالیههه هربار بعد معاینه میگفتن لگنت عالیه سربچه هم کامل پایینه خب چرا زایمان نمیکردم