شبتون بخیر دوستان

من با یه مسئله ای سالهاست درگیرم
کساییکه حساسن نخونن

بچه که بودم به مامانم میگفتم کنار من گوشت و مرغ تمیز نکن چون چندشم میشد
گذشت سالها تا ازدواج کردم مجبور شدم خودم بخرم و خرد کنم
ولی بعدش وای که چه حال مضخرفی دارم
امروز رفتم بخرم،وارد مغازه شدم بوی مرغ و گوشت قاطی شده بود به زور تحمل کرم،اومدم خونه تمیز کردم پختم
تمیز کردنشم با حساسیت خیلی شدید خودمو اذیت میکنم خیلی
حالا مگه میتونستم بخورم به زور فلفل و لیموترش و اینکه گشنه م بود خوردم الانم حالت تهوع دارم
خیلی بدمزاجم واقعا اذیت میشم چیکار کنم
تازه موقع خوردن غذا به لحظه تمیزکردن فک میکردم که خون داشت ، در حد نوک انگشت
بااینکه سینه مرغ گرفته بودم ولی حساسیتم خیلی زیاده
چن وقت پیشم رفتیم رستوران با سه تا خانواده،من از همون اول بوی کره محلی حس کردم،بعدم تیکه اول که جوجه خوردم،انگار یه ذره چربی داشت وای که چجوری قورتش دادم
حتی عق میزدم ولی بزور جلو خودمو گرفتم😪😪😪

۱۹ پاسخ

من این حس رو نسبت به کله پاچه دارم ،طبیعی گلم

من با بوی تخم مرغ این جوریم از لحظه شکستن تا موقعی که‌ میخام ظرفشو بشورم حالت تهوع دارم

من ک همه چیزی میخورم و دوست دارم
شوهرمم تقریبا همه چیزی‌میخوره فقط گوشت خورشتی و تیکه ای نمیخوره باید گوشت چرخ کرده باشه

وای من برعکس عاشق بوی مرغ خام وگوشت خامم ،کوچیکم که بودم به مامانم میگفتم برامن توموادبذار نیم پز کن ولی گوش نمیداد،همینکه پخته میشه من دیگه دوسندارم، بعدم اینجورحساس بودن یه نوع وسواسه ،که یادش گرفتی، بنظرمن به خودت بهانده تادست ازسرت برداره

عزیزم بااین توصیفی که کردی چجوری غذا میپزی بارشوهرت بچه ت..یا مهمون بیاد..من اگه بدم بیادازچیزی علم شنگه میشه بگم نمیتونم یا بدم‌میاد

مگه خودشون خورد نمیکنن
چرا میاری خودت خورد می‌کنی

خیلی سخته اینجوری سعی کن ب دخترت منتقل نکنی جلوش واکنش نده بزار دست بزنه وقتی ک داری پاک میکنی

خب بده همسرت پاک کنه،من‌ یادم نمیاد آخرین بار کی پاک کردم هم گوشت و مرغ هم ماهی همیشه همسرم پاک میکنه😍

منم اینجوریم توعمرم تاحالا مرغ تمیز نکردم یبار بلدرچین تمیزکردم کم موند غش کنم حالم خیلی بد شد

سلام منم همینم

مرغ رو خودت پاک نکن
بده بیرون خرد کنن برات

ببین ی چیز بگم باور نکردنی. من تو قصابی میرم نفس عمیق می کشم پدر خدا بیامرزم قصاب بود از اونا که یک نفره گاو سر می برید یا شتر تنها. یعنی یلی بود برا خودش. از بچگیم عاشق بوی گوشت و کباب. ولی خقیقت منم با مرغ جور نیستم وقتی میخرم پاک کرده میخرم وقت شستن هم نیم ساعت یک مرغ پاک شده میشورم مامانم میگه دیگه چیزی نموند توش از بس سابیدیش. اسکاچ بعد شیتن سینک میندازم اشغالی یعنی هر بار مرغ میشورم اسکاچ عوض میکنم چون باهاش سینک با وایتکس و .. میشورم. بازم مجدد با اسکاچ نو با وایتکس سینک کی شورم بعدم ی کتری اب جوش میریزم رو شیر و دور سینک و راه اب انگار اینکار نکنم تا یک هفته سینک بو مرغ میده بعدم که میخوام بپزم حتما حتما ابجوش میریرم قابلمه مرغ در حد یه دقیقه تو قابلمه بمونه ابکش کنم مجدد بشورم با ادوبه و پیاز فراوان و فلفل و هویچ و تخم گشنیز و ... بزارم بپزه. ولی خدایش دیگه خوردنش اذیت نیستم چون کامل ضحم گیری کردم
میدونی من عاشق غذای گوشتیم. به شوهرم نیگم من اگه قرار بود حیوان باشم شیر میشدم 😅 ی نکته دیگه موقع پختن مرغ عود اسژوخودوس روش میکنم و دمنوش گل سرخ می خورم. شوهرم میخننده میگه تو کلا هر کاریت ی ادا اصولی داره. اما موقع ابگوشت عاشق بوشم

منم اینجوریم عزیزم تا ۲۰ سالگی هیچ‌ نوع گوشتی نمی‌خوردم حتی لبنیات و تخم مرغ چقدر مامانم اصرار می‌کرد دکتر میبرد گاهی که بهش فکر میکنم ذات آدم گیاهخواریه ما مثل شیر و پلنگ و... درنده نیستیم هنوز هم می بینم کسی با ولع گوشت میخوره حالم بد میشه و بیشتر زده میشم به مامانم میگم این همه جنگیدیم اصرار کردی من وگان بودم میگه اون موقع چه میدونستم وگان چیه

منم همینطورم گلم من ماهی اصلا درست نمیخورم، گوشت چرخ کرده هم خیلی روش حساسم

منم دقیقا مثه خودت بودم تازه یکم بهتر شدم
روزای اول مینشستم کنار مامانم بچمو که عوض میکرد من نگاه نمی‌کردم
چند بارم عوق زدم موقع تعویضش
بیچاره مامانم خودش لباساشو میشست و تمیزش میکرد الان دیگه بهتر شدم
منم این صحنه های چندش رو وقتی می‌خوام غذا بخورم تصور میکنم و از اشتها میوفتم کلا

دقیقا جاری من گوشت مرغ ماهی اصلا حالش بهم میخورد ازشون و نمیخورد☹️زیاد هستن خودمم از بوی مرغ حالت تهوع میگیرم ولی چ میشه کرد😄

منم همینجوریم رو خیلی چیزا ن فقط مرغ و گوشت‌ حتی بوی سبزی و تره حالمو بهم میزنه

من شوهرم اینطوره کلا فقط و فقط گوشت چرخ شده اونم خودم چرخ کنم میخورع تو غذا
مرغ و... میگیره دوستش کامل تمیز میکنه من فقط میشورم میذارم فریزر
خیلیا مث تو هستن
خب علاقه ای نداری بهشون

حالا همشون با چه ولعی میخوردن انوقت من یک سوم غذامو به زور خوردم

سوال های مرتبط

مامان 💙دوتا فسقلی💙 مامان 💙دوتا فسقلی💙 ۵ سالگی
سر شب عرفان باباباش رفته بودن مغازه قرار بود من با ماشین برم دنبال عرفان خلاصه ساعت ۷ ونیم تقریبا بود راه افتادم سمت مغازمون پشت چراغ قرمز یه پژو اومد کنارم آقا این افتاد دنبالم من گاز دادم ازش دور بشم فک کرد میخوام باهاش کل بندازم شروع کرد به گاز دادن و دنبال کردن بدبختی آروم میرفتم آروم می اومد تا بهش برسم و...تا رسیدم به چراغ قرمز، سبز که شد اون اول راه افتاد مستقیم رفت من پیچیدم سمت چپ گمم کرد اومدم رسیدم دم مغازه شوهرم زنگ زد که کجایی گفتم رسیدم گفت سریع بیا خونه من اومدم خونه آقا منم مث جت راه افتادم سمت خونه که باز پشت چراغ قرمز همون ماشینه افتاد کنارم خیلی خیلی اتفاقی آقا من رفتم اون اومد من رفتم اون اومد من رفتم فلاکتی بود تو شهر ۱۲۰ تا میرفتم که گمم کنه نزدیک خونه پیچیدم تو یه کوچه که گمم کرد نمی دونید چنان طپش قلب گرفته بودم گوشام چناااان دااااغ شده بود فکر میکردم الانه که ازش خون بزنه بیرون میلرزیدم مث بید خدا لعنتش کنه یجوری جلوم میپیچید که انگار میخواست عمدا باهام تصادف کنه که من وایستم ولی من خیلی هواسم جمع بود حتی بهش گیر نکنم که بدبختم شم خدا لعنتش کنه رسیدم خونه لرز افتاده بود تو تنم
مامان احمدرضا🤍 مامان احمدرضا🤍 ۴ سالگی
اول اینو بگم که از بارداریم چون تیروئید بارداری دارم خیلی عصبی هستم
جمعه با شوهرم دعوا کردم در حد لالیگا.سر اینکه با پسرم بیرون بودن وقتی اومدن من صدای جارو برقی تو گوشم بود صدای در زدنو نشنیدم اونم اومده داد و بیداد ک چرا در باز نمیکنی مگه کری، اونم کجا تو راه پله که همسایه ها شنیدن منم اومد تو خونه حقشو گذاشتم کف دستش.
بعدشم ساک پیچیدم و رفتم خونه مامانم
بعد یادم اومد که شنبه آزمایش دارک و شبشم یه مهمونی خونه مادرشوهرم دعوت بودیم که دلم میخاست تو اون مهمونی باشم
دیگه بعد از اینکه ناهار خونه مادرم خوردم گفتم بذار تا زوده برگردم
دیگه ساکمو برداشتمو دست از پا دراز تر برگشتم و سعی کردم کوتاه بیام تا برنامه های شنبه رو رد کنم
البته شوهرم سرسنگین بود
دیگه صبح ازمایشمو رفتیم دادم شبم مهمونی رو رفتم
و برگشتنی که خرم از پل گذشت منم مثل شوهرم سرسنگین شدم
و تا الان هم اون سرسنگینه هم من
حوصلم دیگه سر رفته
شوهرمم آدمی نیست که اگه پیش قدم بشم آشتی کنه بدتر بزش به کوه میره
چیکار کنم ب نظرتون ؟
مامان رایان و وانیا مامان رایان و وانیا ۴ سالگی
سلام مهربونا
ی شب سخت گذشت برامون که فقط از اون لحظه دارم میگم خدایا شکرت که حواست بهمون بوده و هست
حدود ساعت 8.30 رایان و وانیا داشتن بازی می‌کردن منم در حال آماده کردن وسایل شام بودم وانیا با سرعت اومد آشپزخونه نمی‌دونم چجوری زمین خورد که صدای طبل شدید اومد انگار از شدت ضربه ای که سرش خورد به زمین😭😭😭 دقیقا کنار پای خودم افتاد و قسمت پیشونی بالای آبروی راستش خورد زمین ب شدت 😭
گرفتمش بغل خیلی شدید گریه کرد و از شدت درد و گریه حالت از حال رفتن و بی‌حالی گرفت فقط همسرمو با داد صدا زدم انقدررررر زدیم پشت وانیا تا به حال اومد همسرم فقط می‌گفت یا خدا یا خدا هر چی صدا می‌زدیم وانیا وانیا هیچ واکنشی نداشت تا یهو گریه شدید کرد مثل وقتی که بچه بدنیا میاد ...
نمی‌دونم چطور دووم آوردم اون لحظه...
به حدی استرس بهم وارد شده که مهره های گردنم خشک شده فک میکنم ی وزنه ای داره فشار میده مهره های گردنم رو ...
خداروشکر بخیر گذشت ... با اورژانس تماس گرفتم گفت بخاطر شدت درد بوده چون کوچیک هست و علایم خطر رو که میدونستم اما بازم پرسیدم بالا آوردن و خونریزی با آبریزش از بینی و گوش، خوب غذا نخوردن، عدم تعادل و خواب آلودگی غیرطبیعی و ...
که خداروشکر وانیا حالت طبیعی بود بعدش و تا نیم ساعت پیش بیدار بود و حتی دیرتر از ساعت خواب همیشگیش خوابوندم که حداقل دو ساعت بگذره از ضربه 😮‍💨
فقط میتونم بگم خدایا شکرت که مراقب بچه هامون هستی ... الهی که هیچ کسی با بچه اش امتحان نشه و بچه ها در سلامت کامل باشند
طفلک رایان هم انقدر ترسیده بود نمی‌دونستم به کدومشون برسم ...
خواستم بگم یادتون باشه هر روز و هر لحظه خدارو بخاطر سلامت بچه هامون شکر کنیم ♥️😘♥️