پارت‌چهارم...
دیگه شوهرم زنگ زد خاهرم گف چیشد رفتین دکتر نگف کی نامه میده شوهرم گف الان بستری کردن میخان ببرنش اتاق عمل گف دروغ نگو شوکه شدن دیدم پشتش مامانم زنگ زد او خاهرام مجرد زنگ زدن گفتن ت دروغ میگی میخای سرب سرمون بزاری تصویری زنگ بزن نکع شوهرمدهمیشه سرب سرشمن میزاشت شوخی میکرد باورشون نشد شوهرم دیگه شوهرم تصویری گرف من رو ویچر بودم منو دیدن جیغ کشیدن داد نفهما چرا بما‌نگفتین قط‌کردن دیگه من رفتم داخل اتاق عمل ده دقه شد دیدم صدا مامانم خاهرام وخاهرشوهرم پشت اتاق عمل‌میاد خلاصع اومدن امادم کردن ی رگ دیگه گرفت دوتا سوزن زدن ت گردنم رسید ب سوزن بیحسی گف خودتو شل بگیر خم شو خم شدم یکی زد دوبارع گف سفت نگیر شل شو یکی دیگم زد دوبار سوزن زد ت کمرم خلاصه گف خانم سریع سریع خودتو بکش عقب بیوفت پاهام کشیدم عقب سرمو گذاشت ت ی گردی گردنم بالا سرم پایین دیدم پاهام داره گرم میشع ولی هنوز دست میزدن بم حس میکردم همیجوری کم کم یکی اومد باهام حرف میزد ک چرا عمل شدی مستقیم رفتی مطب دکتر یا اومدی زایشگاه گفتم ن اومدم زایشگاه لخته خون دیدم رفتم سونو دادم دکتر گف سریع بروزایشگاه سونوت نشون زایشگاه بده درهمین حین حرف زدن دکتر رسید داخل پرستاره حرفش قط کرد رفتن دیگع پنج دقه ای بچها نگذتشه بود دیدم انگار ی چیزی‌ت شکمم سبک شد شکم خالی خالی شد اینو هم حس کردم ی دقه بعد دیدم یچیزی گف اهووووو اشک اومد ت چشام گریه کردم گف خانم بچت صحیح سالم ی پسر ناز مبارکت باشع منم گریه کردم‌گفتم مرسی دکتر ممنونم بچه رو بردن بیرون من اونجا ودلهوره دیدن بچه اصلا ندیدمش‌خلاصه رفتن دور بخیه زدن اینا ی سه چهل دیقه طول کشید بعدبردنم ریکاوری دوبار اومدن ماساژ شکم رفتن دیگه بعد یساعت ریکاوری صدا شوهرم زدن ک بیاد

۸ پاسخ

چقد شد هزینه سزارینت؟

الان وسطام کنجکاو شدم بقیه رو بخونم ولی واقعا زورم میاد 😂😂

اوووف توروخدا چرا اینجوری نوشتی اصلا گن موندم بقبه چجوری متوچه میشن قشنگ یکی در میون ادم میفهمه چی گفتی

دم دکترت گرم که همکاری کرده باهات
زیرمیزی هم گرفته بود؟؟

ای جانم
مبارکا باشه 🤩🌺

ماساژ شکمی درد داشت؟
تو بخش هم دوباره ماساژ دادن؟

ای جانم چه پر چالش بوده
قدم نو رسیده مبارک

بیمارستان دولتی بودی

بسلامتی زایمان کردی قدم نورسیده مبارک عزیزم

سوال های مرتبط

مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۳ ماهگی
پارت سوم...گف میری زایشگاه الان ی ماما عینکی هستش کشیک بش میگی ک من غروب سه تا لخته خون بزرگ دیدم حرکتم بچمم کلا کم شد یهویی وخودتو ناراحت میکنی قشنگ دقت کن صوتی ندی منم گفتم باشه چشم
اونم گف برو پس دست علی گفتم ینی چ دکتر الان برم ینی بستری شم گف اره پس کیع کلا شوکه دشم بدون امادگی یهویی استرسم شروع کرد دیگه رفتم خونه وسایلامو برداشتم ی دوش غسل یهویی هم گرفتم شوهرمم دمدر مث پیرمردها غور میزد ک دکتر گف برو زایشگاه مستقیم چرا اومدی خونه خلاصع با عجله استرس موهای خیس رفتم زایشگاه ساعت یازده ربع بود رفتم ماما چک کرد معاینه کرد زنگ زد ب دکتر
دکترم‌خودش کشیک بود گف سریع امادش کن برا اتاق عمل وا من بدتر شد استرسم گفتم ینی چ ماما یهویی ینی عملم میبریدم اتاق عمل فک کزدم حداقل بستریم میکنه صب مییرتم اتاق عمل نگو خلوت ک بود‌ماما هم دوست دکتزه بود برا همی دکتر همه چیو یهویی کرد رفتم داخل رگم گرف گف بشین شوهرت پرونده بیاره بفرستم بری اتاق دیدم دکتر رسید اصلا نیومد پیشم از دور دیدم ورفت گف من میرم اتاق عمل اماده میشم تابیا گف چشم دکتر سوند وصل میکنم میفرستم میاد اقا خلاصه میاد سوند وصل کنه گفتم درد داره نمیزارم گف کی گف درد داره بابا بیا اگ دست من درد داشت بزن ت گوشم ماما خیلی مهربون بود خلاصه سوند زد یکم سوزش داشتم خوب شدم زود گف درد داش گفتم‌یکم سوزش وگرنه دیگه دیدم دکتر زنگ زد ماما پ چیشد نفرستادی گف چشم چشم دکتر الان میفرستم دکتره هم عجله داش زود عملو کنه بره قیب شه تا کسی شکش نکرد😂
دیگه دیدم گف بیا بریم وا ن ب مامانم ن خاهرام هیچکدوم‌نمیدونستن هیچکس چون همه چی یهویی شد واقعا....
مامان دیان😻 مامان دیان😻 ۳ ماهگی
پارت 4
من کلی زور میدادم اومدن نگا کردن گفتن افرین همینطور ادامه بده تا ی ساعت زایمان میکنی من همینطور ادامه دادم نیم ساعت نکشید ک زایمان کردم خیلی زور دادم اخرش ت تختی ک بستری بودم گف سرش دیده شد میتونی بری اتاق عمل گفتم اره پاشدیم رفتیم اتاق عمل ی چن دیقه زور دادم گفتن عالی هستی ادامه بده ادامه دادم و با ی فشار محکم زایمان کردم خیلی راحت ب دنیا اومد ینی 1ساعت نکشید ک درد زایمان بکشم ت بیمارستان همون دکتری ک بهم گف ت3سانتی بستری نمیکنمت منو زایمان کرد گف متوجهی ک چقد راحت و خوب زایمان کردی گفتم اره من هچ دردی زایمانی نداشتم بچه رو برداشتن از شکمم حالم خیلی خوب بود باهاشون حف میزدم گفتم وزن بچم چقدره گفتن۲۷٠٠بد ماما گف ت شوهرت انقد گریه کرده ک همسرم و مامانم فقد بیرون گریه میکردن من خوب بودم ولی
بعداش بخیه هامو زد خیلی کشید بخیه هامو بزنه درسته بی حسی زد حس نکردم ولی اخراش حس میکردم خیلی کشید برام تا بخیه رو بزنه خلاصه تم شد رفتیم بستری با بچم حالم خوب بود
پارت 5هم حس
مامان پرنیا مامان پرنیا ۶ ماهگی
ینی ازمن می‌ترسی دستت درد نکنه گفتم ن فقط دخترم هنوز گف نترس هیچی نیس روز تولد دخترت خوشحال باش بعدش می‌خندی ک چقد علکی ترسیدی همینجور منگ بودم یهو با فشار امپول زد تو دسم آخ گفتم دسم خود دکتر گرف بردن اتاق عمل گذاشتم روتخت زایمان بغلش کردم یکی دگ کمر سرم گرف یکی از پشت آمپول میخواس تزریق کنه اشکم اومد گف نترس کنارتم تزریق کردن یهو بدجور درد پیچید تو لگن پریدم دکتر جیغ زد ک چیشد گفتم درد داره گف نترس چونک ترسیدی ی ثانیه صبرکن تموم ک تموم شد تند خوابوند منو هی آمپول میزدن تو سرم فشار بیاد پایین گیجم کنن بخوابم همینجور میگف پاهام کز کز می‌کنه چرا نمیتونم تکون بخورم فلان دو دقیقه بعد صدا دخترم اومد گفتم بیارببینم خوبه سالم گفتن آره نترس بردن لباس تنش کنن همینجور گیج بودم تموم شد گذاشتم ریکاوری شکم فشار دادن س بار گفتم سردمه پتو انداختن دوتا آمپول زدن درد کمتر بشه سرما بره بعد نیم ساعت اینا بردنم اتاق پرخطر برا فشار. اینا اومدن لباس تن کردن گذاشتم رو تخت لباس عوض کردن شکمم فشار. دادن یکم حس اومده بود ترسیدم گفتم نکن گف خطر نترس و رفتن باز آمپول تو پا زدن بعد کم‌کم درد اومد التماس خدا میکردم دوساعت ک‌شیاف بذارن گفتن خطر داره دوتا آمپول گرفتی اینا برا فشارت مسئولیت
مامان ... مامان ... ۵ ماهگی
پارت۵
انژیو کتو زدن اصن درد نداشت ازمایشم گرفتن اصن درد نداشت ولی سوند خیلی درد داشت وقتی که سوندو زدن دردا و انقباضات طبیعیمم ۴ برابر شده بودن و حالا هر ۵ دیقه یبار میمردمو زنده میشدم خیلی سوند ازیتم کرد حتا دیگه کمرمم یخ شده بود خلاصه سوار ویلچرم کردن بردنم اتاق عمل گفتن که این اوراژنسی سزارینه سریع بردنم اتاق عمل گذاشتنم رو تخت دکتر بیهوشی اومد به زن بود خیلیم بی ترلیتو بیشود بودمن داشتم از درد میمردم اون داش غیبت عمل قبلیو میکرد گفتم عجله کن گف ت نمیخاد ب من ساعت کارمو بگی بعد رف کولر اتاق عملو روشن کرد تبو لرزم بیشتر بود گفتم چرا کولر روشن کردی سردمه گف ب من ربطی ندترخ ک سردته و ب توم ربطی نداره ک چرا روشن کردم اتاق عمل گرمه دکترتم میخاد عمل انجام بده و خب گرمشه بعدم بم گف خم شو میخان بی حسی بزنم شونه هامو خم کردم تزم پرسید اسمت چیه گفتم مرضیه دوباره مرسید جواب دادم دوباره پرسید عصبی شدم بلتد جواب دادم بابا مرضیه خب برو نگا پروندم کن دیدم گو چرا داد میزنی خانوم حیف که اورژانسی وگرنه بیحست نمیکردم دکترمم لش گف خانوم فلانی بیمارم اورژانسیه انقباضات طبیعی رو هم داره و اذیته درد داره یکم کارتو زودتر انجام بدا اونم سریع امپولو زدوقتی زد انگار یه برقی بم وصل کردن مثه جرقه ی فندک بعد از چند دقیقه کل دردام خفه شدن و من بی حس بی حس شدم دیگه ن درد سوندو داشتم ن انقباضاتمو
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۳ ماهگی
پارت پنج خلاصه بچها...شوهرم اومد گف‌خوبی گفتم اره بچه رو نشونم بده عکسشو نشونم داد وااااا ی پشر‌تپلی صورت پر‌مو😐😂😂دلم غش رفت براش گفتم کجاس گف خوبه مامانت اینا پیششن رفتی بخش میاردش خلاصه اومدن جابجام کردن شوهرم اینا بردنم بخش چن دیقه جابجام کردن دیدم صدا گریه بچه اومد دلم تکون خورد خاسم بلندشم نمیدونستم نباید تکون بخورم دیدم ن بابا بخامم‌نمیتونم پاهام بیجون بیجون بود😂افتادم گف وا خانم سرتو تکون نده نباید تکون بخوزی تا۱۲ ساعت همینو ک گف لرز گرفتم ینی من ۱۲ ساعت نتونم بچم بغل کنم خدا😥😔ساعتا گذشت مامانم سینم گذاش ت دهن بچه بدون ی قطره شیر فشار تا بچه مک بزنه صب شد سه چار‌بار میزاش روسینم ....ساعت یک از اتاق عمل ک اومدم بیرون تاساعت یک ظهر من دراز کش بدون یذره حرکت ولی من حرف زدم سرمو تکون میدادم نگاه بچم کنم ساعت دوازده اومذن یکم تخن اوردن بالا گفتن ابمیوه مایعات اینا بخور یکم سوپ امیوه اینا خوردم‌ دوازدع نیم سوند دراوردن گفتن بلندش کنین راه بره منم همیجوری خوش خیال دس مامانم شوهرم گرفتم بلنذم کردن پاگذاشتم رو‌زمین ک یهو دیدم دردا شرو شد وا خدا ای چ دردیه مامان مردم ولم کنین جیغ زدم بلند شوهرم گف اروم زشته گفتم گوه خوووووووووووردم مامان همین حین ک من درد میکشیدم شوهرمم میخندید گف‌ اههععع حالا خوبه گفتم بت طبیعی بیار خندید منم داد زدم گفتم خفه شو دوسه قدم برداشتم همیجوری ادامه دادم...مامانم رف تختمو تمیز کرد مرتب پوشاک خونی انداخت تمیز گذاش دسشویی پاهام شس خونم تمیز کرد شورت پام کرد پوشک گذاشت جیش کردم رفتم رو تخت دونفری گذاشتنم بالا نشسته بچه اوردن اونموقع بود بچها پسرم ی دل سیر دیدم نگاه کردم بوش کردم😘😍
مامان یه دختر خوشگل🩷 مامان یه دختر خوشگل🩷 ۴ ماهگی
رسیدیم‌ زایشگاه و خواستن معابنم کنن من جیغ میزدم میگفتم نمیذااارمممم زنگ‌بزنین ب دکترم بیاد عملم کنه خلاصه پرستارا زنگ زدن دکترم گف گوشیو بده بهش گوشیو دادن ب من دکترم گف بذار معاینت کنن جیغ میزدم میگفتم نمیخوااامم خانم دکتر بیا عملم کن یهو دکترم داد زد گف بذار معاینت کنن وگرنه برو یه بیمارستان دیگه😭😭
من گوشیو دادم ب پرستار بعد معاینم کرد گف ۵سانت باز شدی وای چ دردی داشتم گفتم حالا ببرینم اتاق عمل ولی کسی ب حرفم گوش نمیداد🥲جیغ میزدم ب همراهام میگفتم منو ببرین ازینجااا
یه ماما اومد گف دهانه رحمت باز شده من بت کمک میکنم زود زایمان کنی فقط تروخدا قبول کن ک باید طبیعی بیاری بچرو😭
من از درد نا نداشتم جواب بدم ..بم‌کپسول اکسیژن(برای درد)داد نفس میکشیدمو جیغ میزدم..هیچی از طبیعی بلد نبودم تو اوج دردام نفس کشیدن و دمو باز دمو بم گف ..واااییی دردام خیلی زیاد شده بود توی درد معاینم میکرد یه چیز وحشتناکی بود..ماما همرام دوباره معاینم کرد بعد اومد بالا سرم گف گوش کن بم دیگه میخوام کپسول رو ازت بگیرم ۱۰سانت شدی باید همکاری کنی تا بچه بیاد بم گف لج نکن باهام ک زودتر زایمان کنی من فک میکردم آخر دنیا شده😭😭 دیگه تسلیم شده بودم زنگ زد ب دکترم گف کامل باز شده ..جیغ میزدما دکترم اومد منو بردن رو یه تخت ک پاهام کامل باز شده بود همونطور سر دکترم غر میزدم میگفتم
بم گفتن وقتی دردت شروع شد زور بزن منم هرکاری میگفتن انجام میدادم ولی دیگه نا نداشتم یه ماما اومد پایه گذاشت از بالای معدم رو دودستی فشار میداد بخدا فک میکردم دیگه میمیرم الان نفسم بند اومده بود بم اکسیژن زدن لز رو دماغم گرفتم‌پرتش کردم اونور
پارت دوم💖
مامان آقا کیاراد❤ مامان آقا کیاراد❤ ۲ ماهگی
سلام خانما منم خاستم مث تمام بقیه دوستان تجربه اولین زایمان رو تو 22سالگی باهاتون درمیون بزارم

5شهریور بهداشت مراقبت داشتم رفتم ک هفته 38رو انجام بدم ک صدا قلب پسرم رو گوش داد گف 138و این ک فشارم 15/9 بود و ورم شکمم زیاد شده بود هر 10دقیقه یه فشار ازم می‌گرفت بالا می‌رفت پایین نمیومد و ناگفته نمونه ج ازمایش دفع پروتئین ک انجام دادم بالای 2هزار بود دکترم 200دیده بود و خلاصه
منو ماما نامه زد برم زایشگاه به متخصصمم زنگ زد ج نداد پیام داد گف بیاد مطب
حتی ب زایشگاه هم زنگ و پیام داد
رفتم مطب متخصصم ازمایشم رو مجدد دید و همه کار ها رو انجام داد منو فرستاد زایشگاه با نامه واسه بستری شدن
ساعت 12رفتم بیمارستان تا ساعت9شب فشارم زیر12نمیشد و انقباض هم داشتم معاینه کردن دید دهانه رحمم دو سانت بازه و سرگیجه و تاری دید دارم دکترم گف حاظرش کنید واسه اتاق عمل منی ک واسه اتاق عمل جون میدادم وقتی دکتر گف مث چی ترسیدم همسرم و مادرشوهرم پشت در زایشگاه منتظر وقتی دیدم همسرم هست زدم زیر گریه تا خود در اتاق عمل منو بردن 6بار سوزن بی‌حسی زدن منو رو تخت خوابیدم ب 5دقیقه نرسید ک صدای گریه پسرم رو شنیدم چنان سرد شده بود بدنم ک نگو 4تا پتو انداختن روم بازم اثر نکرد تا دکترم ی دارو زد گرفتم خوابیدم و اروم شدم

بمونه ب یادگار از شهریور قشنگی ک با خودش قشنگی رو واسم آورد
5/6/1403
کیاراد قشنگم ❤️
مامان ... مامان ... ۵ ماهگی
پارت۶
سریع خابوندنم پرده رو هم زدن بهم دسگاه فشارو هم زدن و یه پرستار پیشم بود ازم پرسید اسمت چیه گفتم مرضیه گف اسم شوخرت چیه گفتم فرشاد گف عاشقانه ازدواج کردی یا سنتی گفتم عاشقانه همینکه این کلمه رو گفتم صدای گریه ی یه بچه رو شنیدم گفتم دکتر بجز من کسی دیکه ای تو اتاق عمل هست گف ن گفتم‌پس صدا بچه کیه گفتن بجه خودت واییی اینو که گفت اشک از سرو سورتم😭😍 سرایز شدخیلی حس خوبی بود گفتم توروخدا بیارین ببینمش اورنش بوسش کروم بوش کردم بعدن گفتن که تنگی نفس داره باید بره ان ای سیو😭ساعت۱۱بیس دقیقه که اتاق عمل رفتم ۱۱ نیم صدا گریه ی نینمو شنیده بودم تا ساعت ۱۱چهلو پنج دقیقه هم بخیه هامو زدن و تمام تو این عاصله همش از دکتر خاهش میکردم که شکمم همینجا ماساژ بده من میترسم از ماساژ شکمی گف باشه عزیزم‌چندفه تو اتاق عمل انجام دادن و سریع انتقالم دادن به ریکاوری تو ریکاوری هم‌چون دختر عموم اونجا کار میکرد پارتیم قویی بود و مدام مسکن میزدن بزام و خی صداشون میکردم که بیایین تا بی حسن شکمم ماساژ بدین و اوناهم ماساژ میدادن خلاصه یه ۴۰ تو ریکاوری بودم فشارمو میگرفتنو اینا که پامو تکون دادن و خب عرستادنم بخش دم در ریکاوری گذاشنم‌جفت یه تختی گفتن باید خودت بلند شی بری رو اون تخت گفتم نمیتونم گفتن باید بتونی سریع با کمک دستام خزیدم رو اون تخت و دوباره شکمم مساژ دادن اینجا بود که یکم درد ماُساژ احساس گردم ولی قابل تحمل بود دوباره تو اتاق بردنم سپت یه تخت دیگه گفتن باید دوباره جاب جا شی گفتم‌نمیتونم گف باید بتوتی همراهات رفتن پایین اینجا بود که خیلی احساس بی کسی و خب گریم درومد از ته دل عر میزدمو گریه میکردمو جا ب جا شدم یکم موندم دیدم هیجکی نیومد
مامان فندق مامان فندق ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت 2#
رفتیم بیمارستان رفتم زایشگاه برگه ای ک دکتر داده بود رو دادم ان اس تی گرفتن و گفتن بیرون منتظرباش دکترت اتاق عمله نوار رو ببینه بهت اطلاع میدیم اومدم پیش شوهرم نشستم گفت برم دنبال خواهرت گفتم هنوز معلوم نیس امروز زایمان کنم یانه شوهرم گفت حالا برم خواهرتو بیارم زایمانم نکردی برمیگردیم خلاصه پاشد رفت و ده دقیقه بعد ی خانومی گفت جواب دکترت اومده رفتم داخل زایشگاه گفت دکترت گفته امادت کنیم برا زایمان وای باورم نمیشد نشستم سوالاتشونو جواب دادم فرم پر کردم و زنگ زدم ب شوهرم ک زود خواهرمو بردار و بیا میرم اتاق عمل لباسامو عوض کردم اومدن هردو دستمو برانول زد سوند هم وصل کرد پرستار خداراشکر خوش اخلاق بود دیگه دراز کشیدم منتظر بودیم شوهرم بیاد تشکیل پرونده کنه منو ببرن اتاق عمل خلاصه بعد کلی معطلی شوهرم اومد منو با همون تختی ک تو اتاق روش دراز بودم بردن اتاق عمل داخل تو سالن منتظر موندم سرم بهم زده بودن تموم شد و بردن اتاق عمل ی خانومی اومد پرسید بیهوشی میخام یا بی حسی من بی حسی رو انتخاب کردم دکتر بی حسی اومد دکتر خوش برخوردی بود بهم گفت خودمو شل بگیرم ک اذیت نشم امپول رو ک زد تا بیام درد متوجه بشم بدنم شروع کرد داغ شدن امپول دومی رو ک داخل کمرم فرو کرد دیگه حسش نکردم نمیدونم چندتا امپول زد ولی طول کشید تا بدنم بی حس بشه