سلام خانما منم خاستم مث تمام بقیه دوستان تجربه اولین زایمان رو تو 22سالگی باهاتون درمیون بزارم

5شهریور بهداشت مراقبت داشتم رفتم ک هفته 38رو انجام بدم ک صدا قلب پسرم رو گوش داد گف 138و این ک فشارم 15/9 بود و ورم شکمم زیاد شده بود هر 10دقیقه یه فشار ازم می‌گرفت بالا می‌رفت پایین نمیومد و ناگفته نمونه ج ازمایش دفع پروتئین ک انجام دادم بالای 2هزار بود دکترم 200دیده بود و خلاصه
منو ماما نامه زد برم زایشگاه به متخصصمم زنگ زد ج نداد پیام داد گف بیاد مطب
حتی ب زایشگاه هم زنگ و پیام داد
رفتم مطب متخصصم ازمایشم رو مجدد دید و همه کار ها رو انجام داد منو فرستاد زایشگاه با نامه واسه بستری شدن
ساعت 12رفتم بیمارستان تا ساعت9شب فشارم زیر12نمیشد و انقباض هم داشتم معاینه کردن دید دهانه رحمم دو سانت بازه و سرگیجه و تاری دید دارم دکترم گف حاظرش کنید واسه اتاق عمل منی ک واسه اتاق عمل جون میدادم وقتی دکتر گف مث چی ترسیدم همسرم و مادرشوهرم پشت در زایشگاه منتظر وقتی دیدم همسرم هست زدم زیر گریه تا خود در اتاق عمل منو بردن 6بار سوزن بی‌حسی زدن منو رو تخت خوابیدم ب 5دقیقه نرسید ک صدای گریه پسرم رو شنیدم چنان سرد شده بود بدنم ک نگو 4تا پتو انداختن روم بازم اثر نکرد تا دکترم ی دارو زد گرفتم خوابیدم و اروم شدم

بمونه ب یادگار از شهریور قشنگی ک با خودش قشنگی رو واسم آورد
5/6/1403
کیاراد قشنگم ❤️

۴ پاسخ

تاپیکتو الان دیدم مبارک باشه همشهری 🥰😍قدمش پر از خیر و برکت

عههههه مبارکه عزیزمممم 🥹😍😍😍

وااای عزیز دلم مبارک باشه قدمش پر از خیر و برکت باشه براتون انشاالله زیر سایتون به بهترینا دست پیدا کنه و اینکه خوش نام باشه الهی اسمش خیلی زیباست ❤️😍

بسلامتی عزیزم.انشالله نامدار باشه برات

سوال های مرتبط

مامان nil🌛mah مامان nil🌛mah ۵ ماهگی
منم اومدم با تجربه زایمانم 🥰❤️سی اردیبهشت ساعت هفت قرار بود برم بیمارستان حاضر شدم رفتم دکترم تو نامه فقط نوشته بود بستری و اطلاع دهید من نامه رو دادم ب پذیرش ی نامه دیگه داد گفت برو بالا کمیسیون تایید کنه خلاصه من رفتم بالا ی خانمه بود میگفت وقتی دکترت دلیل ننوشته من نمیتونم بنویسم پایین سزارین اختیاری ازاد حساب کنی منم الا بلا زنگ بزنین دکترم رفتم ت اتاق لیبر ایقد عجز ناله کردم تا زنگ زدن دکترم دکترممم بهشون گفت بستری کنن جهت زایمان طبیعی تا خودش بیاد خلاصع من ک ب دکترم اعتماد داشتم میدونسم ک میاد بهش زیر میزی هم داده بودم نامه رودادم همسرم رفت کارام کرد نامه بستری گرفتم خوابیدم ان اس تی گرفتن همش دعا میکردم تا دکترم بیاد میگفتم یا خدا ممکنه یهو امپول فشار بزنن منم قرار باشه طبیعی بیارم تا این ک لباسام عوض کردم ک همون خانمه گفت این خانم سزارینه منم خوشحال سرمم وصل کردن اتاقمم بهم گفتن بستری شدم تا دکتر بیاد ی خانمه هم بود کنارم داشت درد طبیعی میکشید من بیشتر ترسیده بودم 🥺🤣چقد براش دعا کردم
مامان یه دختر خوشگل🩷 مامان یه دختر خوشگل🩷 ۳ ماهگی
رسیدیم‌ زایشگاه و خواستن معابنم کنن من جیغ میزدم میگفتم نمیذااارمممم زنگ‌بزنین ب دکترم بیاد عملم کنه خلاصه پرستارا زنگ زدن دکترم گف گوشیو بده بهش گوشیو دادن ب من دکترم گف بذار معاینت کنن جیغ میزدم میگفتم نمیخوااامم خانم دکتر بیا عملم کن یهو دکترم داد زد گف بذار معاینت کنن وگرنه برو یه بیمارستان دیگه😭😭
من گوشیو دادم ب پرستار بعد معاینم کرد گف ۵سانت باز شدی وای چ دردی داشتم گفتم حالا ببرینم اتاق عمل ولی کسی ب حرفم گوش نمیداد🥲جیغ میزدم ب همراهام میگفتم منو ببرین ازینجااا
یه ماما اومد گف دهانه رحمت باز شده من بت کمک میکنم زود زایمان کنی فقط تروخدا قبول کن ک باید طبیعی بیاری بچرو😭
من از درد نا نداشتم جواب بدم ..بم‌کپسول اکسیژن(برای درد)داد نفس میکشیدمو جیغ میزدم..هیچی از طبیعی بلد نبودم تو اوج دردام نفس کشیدن و دمو باز دمو بم گف ..واااییی دردام خیلی زیاد شده بود توی درد معاینم میکرد یه چیز وحشتناکی بود..ماما همرام دوباره معاینم کرد بعد اومد بالا سرم گف گوش کن بم دیگه میخوام کپسول رو ازت بگیرم ۱۰سانت شدی باید همکاری کنی تا بچه بیاد بم گف لج نکن باهام ک زودتر زایمان کنی من فک میکردم آخر دنیا شده😭😭 دیگه تسلیم شده بودم زنگ زد ب دکترم گف کامل باز شده ..جیغ میزدما دکترم اومد منو بردن رو یه تخت ک پاهام کامل باز شده بود همونطور سر دکترم غر میزدم میگفتم
بم گفتن وقتی دردت شروع شد زور بزن منم هرکاری میگفتن انجام میدادم ولی دیگه نا نداشتم یه ماما اومد پایه گذاشت از بالای معدم رو دودستی فشار میداد بخدا فک میکردم دیگه میمیرم الان نفسم بند اومده بود بم اکسیژن زدن لز رو دماغم گرفتم‌پرتش کردم اونور
پارت دوم💖
مامان فسقلی🧡 مامان فسقلی🧡 ۵ ماهگی
نوار قلب گرفتم گف خوب نیس مستقیم برو زایشگاه . ساعت ۱۰ شب بستری شدم تا ۵ صبح انقباض های پراکنده داشتم ک اصلا درد محسوب نمیشد فقط صدای جیغ و داددبقیه شنیدم و روحیمو باختم
ساعت شیش صبح اومدن آمپول فشار زدن با دوز کم بعددیکی دو ساعت زیادش کردن ک من از ۳ سانت یهو شدم ۷ سانت بعدم گف ۱۰ سانتی فول شدی دکترمم اومد. دو تا ماما اومدن پاهامو توی شکمم فشار میدادن وقتی انقباض داشتم میگفتن زور بزن
منم با تمام توان زور میزدم ولی هی میگفتن خوب زور نمیزنی خلاصه ۲۰ دقیقه ای گذشت ک گفتن سر بچه دیده میشه تلاش کن یکم دیگه
حدودا سرش نصفه بیرون بود دکتر برش هم داده بود
دیگه هرکار کردن نیومد بیرون سریع دستگاه وکیوم آوردن دو سه بار انداختن بازم تکون نخورد
دو تا مامای هیکلی اومدن بالا سرم تمام وزنشون رو مینداختن روی بالای شکمم و با آرنج زور میزدن بچه بیاد بیرون ولی اصلا دیگه پیشرفت نکردم
یهو ضربان قلب بچه رسید به ۵۰
دکترم دیگه معطل نکرد سر بچه رو تا ته داد داخل و گف سریع ببرید اتاق عمل
مامان امیرابوالفضل مامان امیرابوالفضل ۳ ماهگی
تجربه ی زایمان ۲😬✌️
خلاصه که نامه سز گرفتم برای نهم مرداد البته من گفتم ۱۱مرداد که بیوفته پنج شنبه ولی دکترم گف نمیکشی چون انقباض داری البته من فقط حس فشار داشتم درد نبود ولی مثل اینکه میگن انقباضه اون خلاصه دکترم زنگ زد که دو روز مونده ب عمل برم معاینه بشم گف دهانه ی رحمت بازه فک کنم بکشی تا نهم حالا کی بود؟ششم مرداد منم ترسیدم نمیدونم چرا اومدم خونه این حس فشار زیاد شد دوباره حس فشار تو مقعدم شروع شد چون قطع شده بود ب خاطر شیاف و امپول خلاصه پیام دادم دکترم گف برو بیمارستان ان اس تی دادم که سه تا انقباض نشون داد زنگ زدن دکترم گفت بهم بگن فردا صب برم راستی اینم بگم دکترم دید که حس فشار دارم تاریخمو کرد هشتم امپول ریه هم گف دوباره بزن نگرانی منم واسه این بود ک سونو ۳۶و پنج روز گفته بود بچه ۲۴۴۵ sgaهس و خلاصه نگران بودم شدید
قرار بود هفتم برم پرونده سازی برای هشتم ولی ان اس تی دوباره گرفتن ازم و گفتن که شام بخورم و قرصامو ولی ناشتا باشم اون شب از استرس شامم نخورده بودم اومدیم خونه چهار صبح بود😂با یه پیتزا به دست خوابیدیم و صب رفتیم برای پرونده سازی رفتم بیمارستان ان اس تی ک دادم دوباره انقباض نشون داد همون لحظه دکترم اومد و گف برو اماده شو برا بستری
مامان آرمان🩵 مامان آرمان🩵 ۴ ماهگی
تجربه سزارین من
سلام دوستان عزیزم من ۰۳/۰۴/۰۶ زایمان کردم
یکشنبه ۳تیر نوبت دکتر داشتم هفته قبلش ک رفتم دکتر بچه عرضی بود گف ک اگ نچرخه سزارین میشی ی هفته دیگ صبر میکنیم ک بچرخه چون لکه بینیم داشتم دکتر گف دیگ باید درش بیاریم چ طبیعی چ سزارین دیگ استراحت مطلق شدم و امپول ضد انقباض میزدم تا ی هفته چون درد داشتم (دکترم خیلی سخت گیره هرجوری بود میخاست طبیعی بیارم) سونو هم برام نوشت ک ببینه چرخیده یا ن همون روز سونو رفتم بچه بریچ شده بود دکتر گف فردا برو یبار دیگ سونو بده چون بیمه قبول نمیکنه هرچی ب زایمانت نزدیک باشه بهتره بری سونو
نامه بستریم داد بهم برای چهارشنبه گف سه شنبه شب برو بستری شو
رفتیم بیمارستان و بستری شدیم گفتن از ۱۲شب به بعد چیزی نخور من اصلا تحمل گشنگیو نداشتم تو بارداری خیلی سختم بود 😂😫 خلاصه صب شد و منم هی استرسام بیشتر میشد ساعت ۸ونیم بود ک دکتر اومد به پرسنار بخش گف ببریدش سونو اگ نچرخیده بود بچه بیاریدش اتاق عمل😐 ینی تا لحظه اخرم منو بردن سونو
بعد از سونو رفتیم اتاق عمل پرسنل اتاق عمل مث فرشته ها بودن اینقده ک مهربون و خوب بودن واقعا اخلاقشون خوب بود بهم سوند وصل کردن و امپول بیحسی زدن
موقع عمل خیلی سردرد داشتم و حالت تهوع در حدی ک میخاستم بالا بیازم بهم دارو زدن و اکسیژن وصل کردن خیلی بهتر شدم
مامان پسری🩵 مامان پسری🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین(بارداری اول)
من بشدت میترسیدم از طبیعی رفتم نامه فوبیا گرفتم برا سزارین بشم..روزی ک نوبت عمل داشتم صبح رفتیم بیمارستان دکترم ساعت یکو نیم عملاش شروع میشد بهم گفت صبونه بخور بعد بیا من نخورده بودم ب شدت گشنه و تشنه بودم.رفتم لباسای زایشگاه رو دادن پوشیدم گفتن ازمایش خون باید بدی ازم ازمایشو ک گرفتن ظرف ادرارم دادن برم پر کنم ب حدی حالم بد شد ک افتادم رو زمین سرم وصل کردن بهم.حالا بگذریم دکترم تقریبا ده دیقه ب دو اومد منو صدا زدن برم در مورد سوند انقد اینجا بد گفتن ک کابوسم بود گذاشتن برام یکم سوزش داشت ولی ن اونقدی ک اینجا میگن رفتم طبقع پایین زایشگاه ک اتاق عملا بود ی اقای پیری اومد گفتم من فشارم پایینه میترسم بمیرم🤦🏻‍♀️گف نه کاری نمیشی من انتخاب صددرصدم بی حسی بود تا اونجارو دیدم گفتم الا بلا بیهوشی😂پمپ دردم از خانومی ک شرح حال میگرف خاستم خلاصه رفتم دراز بکشم تو اتاق عمل دکترم گف اسپانیال بشه گفتم نه بیهوشی میخام داشتم با امام رضا حرف میزدم یهو نفهمیدم دیگه چیشد بعد حس کردم ساعت شیش صبحع شوهرم داره بیدارم میکنه انقد خواب شیرینی بود ک نگم..اقاهه میگف خانوم فلانی چشمات بازه نفس بکش اخساس تنگی نفس داشتم بهم اکسیژن زدن خواب الود بودم گریه کردم فقط گفتم بچم کو ی خانومی ندیدم کی بود گف عالیه بچت ازم پرسیدم چیه بچت
مامان kaya مامان kaya ۱ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان آسنا و سورنا 💕 مامان آسنا و سورنا 💕 هفته سی‌ونهم بارداری
تجربه زایمان طبیعیم
با نشتی کیسه آب رفتم زایشگاه اونجا معاینه کردن گفتن دهانه رحم دو فینگر ۳۰درصد بازه باید بستری شی تا کار های پذیرش انجام داد همسرم ساعت ۱۱شب رفتم زایشگاه اتاق انتظار زایمان سریع بهم آمپول فشار زد و نیم ساعت بعد کیسه آبم پاره کردن یک ساعت نشده اومد دوباره معاینه کرد ۶سانت دهانه رحمم باز شد البته از ساعت ۱۱شب که رفتم اتاق انتظار مامام خیلی خوش اخلاق و مهربونم بود با اینکه برای زایشگاه اونجا بود مثل یه ماما خصوصی کمکم میکرد و ورزش های لگنی انجام میدادم به ۶سانت ک رسیدم دردم زیاد شد درخواست اپیدورال کردم گفت چون بی حسی هس و باید به کمر بزنی عوارض داره نزن اکسیژن بدون درد بهتر منم اوکی دادم همین ک اکسیژن زد اصلا نفهمیدم چی شد و دردام از بین رفت دو ساعت نگذشته بود ک یه لحظه متوجه شدم زیر بغلم گرفتن میبرن اتاق زایمان تا نشوندنم رو تخت مخصوص زایمان بچه اومد سریع زایمان کردم خدارو شکر زایمانم خیلی خوب بود زمانشم به سه ساعت نکشید درد هم داشتم ولی خیلی کم ولی
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۳ ماهگی
پارت‌چهارم...
دیگه شوهرم زنگ زد خاهرم گف چیشد رفتین دکتر نگف کی نامه میده شوهرم گف الان بستری کردن میخان ببرنش اتاق عمل گف دروغ نگو شوکه شدن دیدم پشتش مامانم زنگ زد او خاهرام مجرد زنگ زدن گفتن ت دروغ میگی میخای سرب سرمون بزاری تصویری زنگ بزن نکع شوهرمدهمیشه سرب سرشمن میزاشت شوخی میکرد باورشون نشد شوهرم دیگه شوهرم تصویری گرف من رو ویچر بودم منو دیدن جیغ کشیدن داد نفهما چرا بما‌نگفتین قط‌کردن دیگه من رفتم داخل اتاق عمل ده دقه شد دیدم صدا مامانم خاهرام وخاهرشوهرم پشت اتاق عمل‌میاد خلاصع اومدن امادم کردن ی رگ دیگه گرفت دوتا سوزن زدن ت گردنم رسید ب سوزن بیحسی گف خودتو شل بگیر خم شو خم شدم یکی زد دوبارع گف سفت نگیر شل شو یکی دیگم زد دوبار سوزن زد ت کمرم خلاصه گف خانم سریع سریع خودتو بکش عقب بیوفت پاهام کشیدم عقب سرمو گذاشت ت ی گردی گردنم بالا سرم پایین دیدم پاهام داره گرم میشع ولی هنوز دست میزدن بم حس میکردم همیجوری کم کم یکی اومد باهام حرف میزد ک چرا عمل شدی مستقیم رفتی مطب دکتر یا اومدی زایشگاه گفتم ن اومدم زایشگاه لخته خون دیدم رفتم سونو دادم دکتر گف سریع بروزایشگاه سونوت نشون زایشگاه بده درهمین حین حرف زدن دکتر رسید داخل پرستاره حرفش قط کرد رفتن دیگع پنج دقه ای بچها نگذتشه بود دیدم انگار ی چیزی‌ت شکمم سبک شد شکم خالی خالی شد اینو هم حس کردم ی دقه بعد دیدم یچیزی گف اهووووو اشک اومد ت چشام گریه کردم گف خانم بچت صحیح سالم ی پسر ناز مبارکت باشع منم گریه کردم‌گفتم مرسی دکتر ممنونم بچه رو بردن بیرون من اونجا ودلهوره دیدن بچه اصلا ندیدمش‌خلاصه رفتن دور بخیه زدن اینا ی سه چهل دیقه طول کشید بعدبردنم ریکاوری دوبار اومدن ماساژ شکم رفتن دیگه بعد یساعت ریکاوری صدا شوهرم زدن ک بیاد
مامان میکائیل مامان میکائیل ۲ ماهگی
دیگه بهم لباس و اینجور چیزا دادن و بردنم بخش زایشگاه واسه بستری
اونروز ت بخش زایشگاه فقط من بستری بودن کسی نبود
موقعی ک بستری شدم هنوز دردام کم بودن
ولی کم کم دردام زیاد شدن ولی بازم قابل تحمل بود
ماما همراه نداشتم یکی از مامااای زایشگاه آوند یکم ورزش بهم گف انجام بدم
بعد معاینهم کرد
لحظه ب لحظه دردام بیشتر می‌شد
یک ساعت بعد اومد معاینهم کرد باز گف ۶ سانتی و کیسه آبم ترکید
آره ساعت ۱ونیم ک بستری شدم تا یکساعت اول دردام قابل تحمل بود
ولی تا ساعت ۸ شب ک زایمان کردم حدود ۷ساعت درد خیلی بدی کشیدم
دردام ب حدی بودن ک خودم رو میزدم موهام رو میکشیدم و جیغ و داد میکردم
منی ک فک نمیکردم جیغ بزنم زایشگاه رو گذاشته بودم رو سرم چون واقعا خیلی دردش واسم سخت بود
فقط گریه میکردم دکتر ک اومد معاینهم کنه گف شدی ۸ سانت دو سامت دیگه داری
اون لحظه جیغ میزدم و میگفتم ولم کنید چی از جونم میخوایین و موهام رو میکشیدم و سیلی میزدم تو صورتم 🥲🥲🥲
دیگه دیدن خیلی درد میکشم ی آمپول زد بهم و گاز اکسیژن
گآز اکسیژن خوب بود دردام کمتر میشد ولی حالت خماری میداد بهم
ادامه .....