ادامه😂😂

بعد رژ زدنم رفتم صبحانه خوردم و ساعت 7وربع حرکت کردیم ک 7ونیم اونجا باشیم پدر شوهرم و مادر شوهرمم گفتن ما هم میایم بیمارستان بلاخره ما رسیدیم گفتن کارای تشکیل پرونده رو انجام بدین و منو فرستادن ازمایشگاه ازم خون گرفتن پرسیدم ک این ازمایش برا چیه گفت اکثریت سزارینیا اینو باید انجام بدن ک من دیگه استرسام بیشتر شد گفتم من ک سزارینی نیستم گفت این چیزیه ک ازت خواستن دیگه خون گرفتن و من رفتم پرونده رو دادن گفتن برو قسمت پذیرش زایشگاه رفتم طبقه 3 بود لباس بهم دادن و گفتن برو بیایم برا معاینه یه لباس صورتی پوشیدم ناگفته نباشه چندتا عکسم از خودم گرفتم 😂😂😂انگار قرار بود زایمان بدون درد داشته باشم دیگه استرسام رفته بود دکتر شیفت اومد معاینه کرد و گفت دهانه رحمت کو😂😂 خنده ام گرفت چون هر سری برا نوار قلب بچه میرفتم معاینه میکردن همین حرفو میزدن بلاخره معاینه کرذ و یه ماما اومد نوار قلب بچه بگبره و انقباض ازم پرسید ماما همراه داری گفتم ن گفت اگه خواستی من هستم بهم گفت با اقات مشورت کن خواستی من هستم گفتم کار به اونا نداشته باش اوکیه چون باید ثبت میکردن ک ماما همراه از بیمارستان گرفتم واسم سرم وصل کرد و گفت بریم اتاق زایمان ک امپول رو بزنیم یه ترس عجیبی منو گرفت ماما گفت استرس نگیر دردا یهو نمیاد ک سراغت چون ازش پرسیدم امپول فشار سختم نیست گفت دوزشو کم کم میبرم بالا یهو نمیشه ک قبلش ازش میپرسیدم من ماما همراه بگیرم شما چه کارایی برام انجام میدین😂😂😂یه سوالای عجیبی میپرسیدم ماما نمیدونست چطوری جواب بده گفت از لحظه ای ک سه سانت باز شدی من کلا بالا سرتم تا موقع زایمان خیلی کارا برا زایمان واست انجام میدم بلاخره ساعتای 8و نیم بود