پارت 82 هورناز

سریع ازپشت در فرار کردم وبرگشتم همونجایی که بودم .هنوز خونریزی داشتم وزیر دلم درد
می کرد وهمین سرعتم رو کم کرده بود ولی زود خودم رو انداختم رو اولین مبل ووانمود کردم
نگران منتظر خروج اونا ازاتاق هستم .
مطمئن شده بودم بین مادرم وباالچ ، زمانی که نوجوان بودن ، یه چیزایی بوده .همین هیجان زده
ام کرده بود .مادر باچهره ای معمولی ، نه گرفته ونه خوشحال ازاتاق اومد بیرون ورو به من
گفت :
-بریم سر میز .االن می یاد .
بی حرف راه افتادم .باالچ چند دقیقه بعد ازما اومد . بادیدن میز غذا گفت :
-عجب سفره ی رنگینی!
لبخند کمرنگی نشست روی لبای مادرم .
مشغول خوردن شدیم که وسط غذا باالچ گفت :
-فردا یه نفر می یاد اینجا.
من ومادر دست ازخوردن کشیدم ونگاه منتظرمون رو دوختیم بهش.
باالچ یه لیوان دوغ برای خودش ریخت وگفت :
-می یاد ...می یاد تاصیغه ی طلاق رو برای جدایی تو وخلج به صورت غیابی بخونه .
قاشق ازدست مادرم افتاد تو بشقاب وبنگ صدا کرد .
باالچ کنجکاوانه صورت مادرم رو نگاه می کرد .منم بدتر ازاون .یعنی فردا مادرم می تونست جدا
بشه ؟راحت بشه ؟به همین سادگی ؟
مامان به زحمت گفت :
-مگه می شه ؟خلج ...خلج که اینجا نیست .مگه می شه بدون اون طلاق گرفت ؟من ...من ...
باالچ باصندلیش تکیه داد وگفت :
-نیازی به حضور اون کفتار پیر نیست .

۳ پاسخ

خب بعدش

پارت 84
ماشین باالچ که وارد حیاط شد ، مثل مرغ سر کنده مدام اینور واونور می رفت . بااینکه خودم
بدتر ازاون اضطراب داشتم ، اما تو عالم بچگی می خواستم حامی مادرم باشم .دستای مهربونش
رو گرفتم تودستام وگفتم :
-آروم باش .تو همیشه آرزوت بود که ازش جدا بشی .این تنها راهه .آروم باش . تایه ساعت دیگه
تو آزادی.
نگاه مرددی بهم کرد وگفت :
-یعنی کارم درسته ؟یعنی خدا قهرش نمی گیره ؟
باصدای یاالله باالچ واون مرد ، به خودمون اومدیم و از اتاق رفتیم بیرون .
تو همون آستانه ی ،در مادر گفت :
-تو توی اتاق بمون .
دلخور نگاهش کردم وگفتم :
-برای چی ؟بچه ام ؟نکنه یادت رفته منم زن اون آدینگ بی شرفم ودیگه بچه نیستم .
مامان عصبانی نگاهم کرد وگفت :
-همین که گفتم .برو تو !
پاکوبان به داخل رفتم از وقصد در وکامل نبستم . مگه می تونستم پشت در بسته دووم بیارم .
مادرم که ازراهرو گذشت ، سریع درو باز کردم ودنبالش راه افتادم .انتهای راهرویی که اتاقهای
خواب درش قرار داشتند ، به سالن ختم می شد .کمی بافاصله ازورودی سالن ایستادم وبه دیوار
تکیه دادم .دیده نمی شدن ولی صداشون کاملا واضح بود .
مادرم سلام کرد .می تونستم تصور کنم الان قیافه اش چطوریه .
باالچ واون مرده جوابش رو دادن .چند دقیقه سکوت برقرار شد وبعد مرده گفت :
بنده سالمی هستم .می دونم کامل در جریان علت حضورم هستین واقای اسدی توضیحات جامعی
دادن ،ولی لازم می دونم یه چند تاسوال ازخودتون داشته باشم .شما چند وقته ازدواج کردین ؟

پارت 83
وچقدر من بی خیال بودم وقتی اون پدرم رو بااین لقب زیبا خطاب می کرد .الحق که برازنده اش
بود .
اشتهام به غذا کاملا ازبین رفته بود .یعنی چی نیاز به اون نیست ؟
باالچ رو به مامان گفت :
-غیابی جدا می شی .اینی که می یاد اینجا ، دفتر ازدواج و طلاق داره .آدم خوبیه .به زنایی مثل تو
که اینطوری اجباری ازدواج کردن وهیچ ادله ای واسه اثبات ندارن کمک می کنه .البته مخفیانه .
اگه رو بشه که اون اینکار ومی کنه ، هستن آدمای ظالمی که یه شبه سرش رو بیخ تابیخ ببرن .
مامان بی حرکت داشت گوش می داد .حس می کردم نفس هم نمی کشه .دستم رو گذاشتم رو
دستش وگفتم :
-خوبی؟
انگار که ازخواب بیدار شده باشه ، رو به من گفت :
-هان ؟
توی چشمای قشنگش که بی سرمه هم زیبا بود ، نگاه کردم وگفتم :
-حالت خوبه ؟
سری به عالمت آره تکون داد ورو به باالچ گفت :
-ولی با این کار جون شما به خطر می افته .خلج بفهمه ازش طلاق گرفتم ، هر کسی رو که بهم
کمک کرده رو درجا می کشه.
باالچ بلند خندید وگفت :
-خلج ؟خلج منو می کشه ؟
*
می دیدم مادرم بی قراره ومی دیدم که چقدر براش این سنت شکنی بزرگ ، سخت وغیر ممکن
به نظر می یاد .تردید داشت واین تردید تو همه ی حرکات وسکوتش کاملا مشخص بود .

سوال های مرتبط

مامان ❤جوجه کوچولو❤ مامان ❤جوجه کوچولو❤ ۴ سالگی
چالش
دوستان ی سوالی برام پیش اومده راجع به این که میگن ارزوهاتون رو به بچه ها تحمیل نکنید و بذارید پی علاقشون برن و موفقیت رو اونجوری کسب کنند. حالا نظرتون راجع به این چیه ؟؟؟
خودم نظرم اینه اگر بچه رو به حال خودش رها کنی و دنبالش رو نگیری تو این جامعه که بچه ها آنقدر زود گول می خورن و حرف دیگران خیلی از پدر و مادر و خانواده پر رنگ تر شده ،نمیشه این ریسک رو کرد و بچه رو به حال خودش رها کرد. مثلا اگر ی دانش آموز تو دوره انتخاب رشته باشه و پدر و مادر بدونن که می تونه تو رشته تجربی موفق باشه اما بچه طبق علاقمندی‌های دوستاش جلو بره و بخواد مثلا با دوستاش تو هنرستان باشه و راه اونا رو ادامه بده ،پدر و مادر باید ی سری چیزا رو براش توضیح بدن و راهش رو درست کنن اگر بچه گوش نداد قضیه تحمیل بوجود بیاد چون اون بچه الان داره بخاطر اشتباه وابستگی به دوستان یا حتی شنیده های اشتباه بابت سختیه اون رشته ممکنه به غلط بیافته و راه درستش رو نتونه پیدا کنه .حالا دوست دارم بدونم نظر شما راجع بهش چیه و اگر شما تو این شرایط مثلا انتخاب رشته بچتون قرار بگیرید و بچه انتخابش از روی عاطفی بودن به دوستاش و یا حتی اطلاعات غلط گرفتن از دروس اون رشته باشه چطور برخورد میکنید؟؟؟