تجربه سزارین
سلام مامانا بالاخره منم امروز صبح فارق شدم
صبح ساعت شش اومدم بیمارستان مادران وساعت هشت ونیم بعد از چکاب های اولیه مثل بررسی سوابق بیماری ها وداروهام وازمایش خون وادرار بردنم اتاق عمل بی حسم کردن پیوند رووصل کردن که اصلا درد نداره بعد حدود چهل دقیقه عملم تموم شد که دکتر گفت چون این اواخر انقباض داشتی لایه های شکمت داشته نازک می‌شده و به موقع زایمان کردی چون من سابقه سزارین داشتم وبعد دخترم باوزن۳۱۵۰به دنیا اومد از اواخر عمل هم احساس سنگینی رو معده وقلبم رو داشتم وبشدت لرز کردم که تو ریکاوری ی آمپول زدن بهتر شدم وبعدرفتیم اتاق
ساعت پنج بعدازظهر هم شروع به خوردن نسکافه واب کمپوت گلابی وانجیر کردم ساعت شش ونیم هم با کمک پرستار رفتم دستشویی یکم بلند شدن اول سخته ولی نه اونقدر که بترسید یکم سرگیجه داشتم حین راه رفتن ولی واقعا خیلی سخت نیست هرچی اسونتر بگیرید راحت تر میگذره
سر زایمان یادتون کردم انشالله که همگی به موقع وبسلامتی نی نی هارو بغل کنید

۱۰ پاسخ

سلام عزیزم قدم نورسیده مبارک😍😍😍

بسلامتی ایشاالله❤️

به سلامتی ❤️ سر بلند شدن و راه رفتن اول دردی هم داشتی؟

به سلامتی عزیزم، انشالله عاقبت به خیر باشه، منم فردا ساعت 6 باید برم واسه سزارین، برای منم دعا کن

مبارک باشه عزیزم 😍🥰
سزارین اختیاری بودید؟

سلام عزیزم. خیلی مبارک باشه😍. عاقبت به خیر شه الهی... خوش قدم باشه برات... مرسی ازینکه تجربه تو به اشتراک گذاشتی♥🙏🏻

به خوشی ایشالا عزیزم واسه مام دعا کن

بسلامتی عزیزدلم 😍

عزیز دلم خوشحال شدم برات سلامت باشین خودتو نی نی گلت❤️💚چند هفته سز کردین؟

قدم نو رسیده مبارک عزیزم

سوال های مرتبط

مامان فندق 💙 مامان فندق 💙 روزهای ابتدایی تولد
#تجربه سزارین...

سلام خانما انشالله که همگی روز خوبی رو گذرانده باشید؛
اومدم که از تجربه زایمان سزارینم بگم؛

از اونجایی که بچه من سفالیک بود و کاملا سرش پایین بود دکترم هرسری که میرفتم بهم میگفت باید زایمان طبیعی انجام بدی. البته واسه خودم هم بین طبیعی و سزارین فرقی نبود و بیشتر دوس داشتم طبیعی زایمان کنم تا اینکه هفته آخر که واسه چکاپ رفتم بهم گفت چون دیابتی هستی و سرکلاژ بودی و استراحت مطلق میخوام واست سزارین انجام بدم چون اکثر بچه هایی که مادراشون دیابتی هستن سرشونه های درشتی دارن که منم قبول کردم و قرار شد برای صبح روز یکشنبه ۲۰ آبان عمل سزارین انجام بده، شنبه شب رفتم بیمارستان کارای پذیرش انجام دادم قرارشد یکشنبه صبح ساعت ۸ بیمارستان باشم و یکشنبه رفتم بیمارستان آماده شدم واسه اتاق عمل ساعت یک ربع به ۱۰ بود که منو بردن اتاق عمل و آماده کردن دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی زد و پاهام شروع کردن به داغ شدن و سنگین شدن بعد ۲_۳ دقیقه احساس حالت تهوع کردم که به دکتر بیهوشی گفتم گفت طبیعیه بخاطر بی حسی که بهت زدیم الان خوب میشه و ۱_۲ دقیقه بعد خوب شد، من در حین عمل از تصویری که رو کاشی های دیوار اتاق عمل افتاده بود همه چیزو داشتم میدیدم، چند دقیقه بعد احساس تکون تکون کردم و احساس کردم شکمم داره خالی میشه دیوار نگاه کردم دیدم دکترم بچه رو برداشته و به ثانیه نکشید که صدای گریه پسرم بلند شد و واقعا حس خیلی خوبی بود ، پسرم آوردن تماس پوستی دادن و بعد بردنش که به همسرم و خانوادم نشون بدن.
ادامه تاپیک بعد ...
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود
مامان بچک مامان بچک ۴ ماهگی
تجربه سزارین

صبح رفتم بیمارستان فشار و ضربان قلب بچه رو‌ چک‌ کردن بعد یک‌ربع قبل از رفتن به اتاق عمل برام سوند گذاشتن موقع گذاشتنش یکم سوزش داشت و یکم احساس ناراحتی داشت بعدش تا بی حس بشم بعد رفتیم اتاق عمل و بی حسی نخاعی که برام‌ زدن رو میتونم بگم متوجه نشدم و‌ اصلا درد نداشت چند دقیقه بعد هم نی‌نی رو دنیا آوردن و آوردن گذاشتن رو صورتم خیلی سریع بود و حس خوبی داشت من اصلا فشار هم که بعضیا میگن متوجه نشدم بعدشم رفتم ریکاوری و باز نی‌نی رو آوردن شیر دادم بهش همه چیز عالی بود تا وقتی بردنم بخش اومدن حسابی شکمم رو فشار دادن اون درد داشت بعدم عصر که بی حسی رفت دردام شروع شد که مسکن زدن برام و غول مرحله آخر بلند شدن‌ و راه رفتن بود که خیلی سخته فرداشم مرخص شدم و اومدم خونه چون پانسمان ضد آب بود دوش گرفتم راحت سبک شدم ولی تا امروز بلند شدن برام سخته و گاهی درد دارم که دکتر شیاف داده. امروزم رفتم بخیه کشیدم که اونم متوجه نشدم اصلا و‌ تمام. سزارین واقعا لحظه تولد خیلی خوبه ولی بعدش مراقبت میخواد و اصلا آسون نیست حتما باید کمک داشته باشی یه ۲۴ ساعت سخت داشت و در کل میتونم بگم راضیم
مامان گندم مامان گندم ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3
خلاصه نیم ساعتم گذشت من پیشرفت نداشتم اومدن دنبالم بردن سزارین از کمر بی حس کردن سوزنش یکم درد داشتم ولی نه خیلی تو اتاق عمل دکتره که داشت بی حس میکرد گفت چقدر لگنت بالاست تو اصلا نمیتونی طبیعی زایمان کنی بی حس کرد بعد از چند دقیقه کامل بی حس شدم شروع کرد بعد از چند دقیقه دختر خوشگلمو نشونم داد بعد بخیه هم بردنم اتاق ریکاوری دو ساعت تو ریکاوری بودم بعدش بردنم بخش یواش اثر بی حسی داشت دردم شروع شد نزدیک یک ساعت درد خیلی بدی داشتم که شیاف گذاشتم بهتر شد ولی کامل نرفت دیگه خلاصه یکم خوابیدم دخترمم پیشم بود حالش خوب بود خدارو شکر چون بهم گفته بودن احتمال داره بره دستگاه ترسیده بودم ولی تو اتاق زایمان بهم امپول ریه زدن تا شب که رفتم اتاق عمل اوکی شده بود شکر خدا تا دیروزم بیمارستان بود غروب مرخص شدم اومدم خونه بخیه هامم یکم درد میکنه ولی با شیاف قابل تحمل میشه دیگه همین چیزی یادم نمیاد سوالی داشتین بپرسید جواب بدم ولی کلی بخوام بگم دیگه هیچ وقت راضی به سزارین نمیشم طبیعی هم که بدنم نمیکشه در کل دیگه بچه نمیارم 😂😂😂
مامان بارانا مامان بارانا ۴ ماهگی
تجربه سزارین بیمارستان نیکان.

۵ روز پیش ۳۸ هفته سزارین شدم و صبح رفتم بیمارستان کارای بستری رو انجام دادیم و بعدش از همسرم جدا شدم رفتم لباس پوشیدم و یه تست ان اس تی ازم گرفتن و بعد انژوکت و سرم رو وصل کردن و بردنم اتاق عمل.
اتاق عمل بی حسم کردن ولی چون خیلی استرس و ترس داشتم بیهوشم کردن و بچمو تو اتاق عمل ندیدم . وقتی بیدار شدم ریکاوری بودم که ماما اومد بالا سرم و پسرم رو گذاشت تماس پوستی برقرار کردیم
و بعدش پسرمو بردن چکاب کنن و اومدن واسه فشار رحم
از این قسمت فشار رحم خیلی میترسیدم که تو ریکاوری ۳ بار فشارم دادن درد خیلی بدی داشت. ولی تحمل کردم. ماما گفت بخاطر خودت باید انجام بدیم. دکترمم تو اتاق عمل فشار داد ولی بازم ریکاوری تکرار کردن.
تقریبا ۲ ساعت ریکاوری بودم بعد بردنم بخش.
حالم خوب بود و درد با شیاف قابل کنترل بود کاملا‌
برای من اولین راه رفتن اونقدری سخت نبود و در کل زیاد راه رفتم چون میگن بهتر میشی هرجی بیشتر راه بری.
و در کل همه دردا قابل کنترل بود با دیدن نی نی همه چی یادم رفت
مامان لیا جانم😍 مامان لیا جانم😍 ۶ ماهگی
سلام مامانا
تجربه ی زایمانمو اومدم بگم براتون
من قرار بود ۳۱ اردیبهشت زایمان کنم سزارین
ولی چون دیابت داشتم سونو ان اس تی دادم دکتر روز ۲۷ گفت باید سزارین بشی
صبح ۲۷ رفتم بیمارستان نیکان غرب
کارامو کردم و بستری شدم
من از اول چون میترسیدم از سوند به دکترم گفته بودم برام تو بی حسی بزنه سوندو
رفتم اتاق عمل و آمپول بی حسی از کمرو زدن برام نمی‌دونم بگم چه حسیه امپوله درد نداره ولی انگار یخ می‌کنه ستون فقرات یکم حس عجیبی داره و قابل تحمل
بعد اون گفتن که دراز بکشم و امادگیه اینو داشته باشم که پاهام داغ میشه و سنگین
پاهام داغ شد ولی دکتر گفت قرار نیست که هیچیو نفهمم فقط حس دردو نمی‌فهمم ولی میفهمم که شکممو فشار میدن و فشار میاد به بدنم
بی حس که شدم سوندو زدن و شروع کردن
حدودا بعد ۱۰ دقه صدای بچمو شنیدم و برام یه آمپول زدن تو انژیوم که دکتر گفت حس خواب میگیری
بعد بردنم تو ریکاوری حس لرز داشتم ولی زیاد طول نکشید.بهم آمپول زدن لرزم افتاد
یکم موندم تو ریکاوری بعدم رفتم بخش
بقیشو تو بعدی میگم