۱۶ پاسخ

بله من خیلی حسرت میخورم برای کارهایی که درحق نویان باید انجام میدادم یا بلد نبوذم یا تجربه نداشتم ...خدا رو شکر گذشت

وای یکیم پیدا شد مثل من
دقیقا منم مثل شما فکر میکنم
دوران بارداری هم 3 ماه اول استراحت مطلق بودم بعد دیگه جفتم اومد بالا
ولی در کل خیلی تو گذشته هستم
الان که بچه دارم همش حسرت میخورم میگم چرا از نوزادیش بیشتر عکاسی نکردم یا نبردمش آتلیه
منم خیلی به همه چی فکر میکنم و براش برنامه ریزی میکنم ولی نمیدونم چرا همون جوری که دلم میخاد پیش نمیره
همیشه باب میلم نیست
همیشه ناقصی داره
اگه بخوام کلی حساب کنم کلا در حال حسرت خوردن گذشته هستم که چرا مثلا فلان کارو انجام ندادم
احساس پیری میکنم واقعا
همش میگم دیگه وقتی نیست برای انجام فلان کار
هی میگم نمیشه چون فرصتش تموم شده
خیلی اذیتم اینجوری واقعا

مامان حسین جانم.
من از تیر ماه پارسال درگیر انتقال جنین بودم.
بعد کلی اماده سازی و دارو و امپول ۲۵ شهریور جنینامو انتقال دادم و فقد لیا برام موند...
از اون روز تا روز زایمان استراحت مطلق بودم و عضله هام تحلیل رفت بخاطر تحرک نداشتن..ماساژ میدادن دست و پامو که بی حس و سر نشه و الانم ک لیا توی چهار ماهه یه طور دیگه ای درگیرم..و با این صحبتا حسرت میخورم.ک چرا لحظه زایمان لیا استرس داشتم و لذت نبردم...چرا افسردگی گرفتم و لیا رو تا ۴۰ روزگیش نبوسیدم و اونطور ک باید لذت نبردم از نوزادیش.دلم میخواد برگردم عقب و دنیا دنیا بوسش کنم و لذت ببرم از لحظه ای ک میزارنش روی سینم.
برات دعا میکنم گلم و واسه بهتر شدن حالت صلوات میفرسم💋💘 ببخشید طولانی شد حرفام🤍

من حسرت خور نیستم و واسم مهم نیست ولی خوب واسه کسی که بهم حسودی کنه، ناراحت میشم از کاراش

منم همینم

با همه ی وجود اینارو میفهمم 💔
یه مدت هم مشاوره رفتم بهتر شدم یکم خداراشکر....

منم همین حالو داشتم ...انگار توی یه زندان بودم این آخرای بارداری....

منم دقیقااا خیلی به گذشته فکر میکنم و خودمو اذیت میکنم

منم همین طوریم عزیزم
فک کنم شرایط بارداریمونم عین هم بوده🥲من استراحت مطلق بودم از ۱۹ هفته تا ۳۷ هفته هیچ جایی به جز دکتر نمیرفتم از لحاظ روحی خیلی تو وضعیت بدی بودم وهمچنانم روم مونده و خوب نشدم
به علاوه استراحت مطلق بودنم اتفاقات خیلی بدی برام افتاد الان که فک میکنم میگم چه طوری دووم آوردم🥲

من ن حسرت گذشته نمیخورم هیچ وقت اما آدمیم ک همیشه ب آینده فکر میکنم استرس میگیرم
چیزی ک هنوز اتفاق نیوفتاده من حرصشو میزنم 🤦🏻‍♀️جفتش ب ی اندازه سم هستش

نه جان حسرت خور نیسنم خداروشکر اما تو زندگیم الانا همیشه به چندین اشتباهم فکر میکنم و و پشیمونم.. منم حاملگی خوبی نداشتم

منم حالم خیلی بد بود ویار شدید داشتم ولی مادرشوهرم اینا سر زده میومدن اعصابم میریخت بهم
غریبم تو تهران خیلی چیزا تو حاملگی دیدم ازشون که هیچ موقع یادم نمیره😊

من توبارداری خیلی خیلی اذیت شدم تودوروبریام اشناهام خداروشکر کسی اینجوری نبود ۳ماه اخر کل بدنم کهیرزده بود انگارسوخته بود هرکی منومیشناخت و میدیدبرام گریه میکردسه ماه ازصبح تاشب شب تاصبح فقط توحموم بودم و گریه میکردم یه شونه داشتم دندونه هاش تیزبود باهاش خودمو میخاروندم تااروم شم میومدم بیرون ازحموم کل تنمو پمادمیزدم یک ساعت دیگه دوبار شروع میشد میرفتم حموم.الان رد اون لکا روبدنم مونده معلومم نیست کی ازبین بره ولی باتموم اینا وقتی پسرم و میبینم میگم خدایاشکرت واسه این فرشته

امیدوارم همیشه حالت خوب باشه💓
ولی خیلیا سختی داشتن و مسیر همواری نیومدن اما زندگی همینه اصلا با سختیاس که آسونیا به چشم میاد.... از حال حاضر لذت ببر

این که اسمش حسرت خوری نیست....
شما فقط از چیزایی که بهت گذشته ناراحتی...
منم همینجورم تو بارداری خیلی بهم سخت گذشت الان که یاد اون زمان میفتم حالم بد میشه.

منم از بارداری متنفر شدم
۹ ماه استراحت مطلقققق
حتی حمومم نمیتونستم برم
تموم استخونام خشک شده بود
افتضاح چاق شده بودم

برات دعا میکنم
من که الان برام خیلی سخته
خسته شدم

سوال های مرتبط

مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۰ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۹🌟
تجربه ی کُلی بخوام از زایمانم بگم
اول از همه خدا رو شاکرم به خاطر سلامتی دختر نازنینم چون سختی های خیلی بدی کشیدم
من‌تازه سختی هام بعد از زایمانم بود چون دخترم ۷ماهه بود خیلی خیلی اذیت شدم
و بعد اینکه زایمانم رو دوست داشتم
من از اول بارداریم نظرم بر سزارین بود که شانس باهام یار شد و همون شد که میخاستم
انتخابم هم برای زایمان های بعدی هم سزارینه قطعا
بعدش اینکه بازم خدا رو شکر میکنم که شکمم کوچیک بود چون شکم بزرگ باشه واسه بخیه ها خیلی آدم اذیت میشه و احتمال عفونت هست
ولی من چون شکمم کوچیک بود خیلی راحت بودم
اینم بگم مامانای گل من دخترم ۴۴ روز بیمارستان بستری بود ❤️‍🩹💔
۴۴ روز من خون دل خوردم غصه خوردم ناراحت شدم اشک ریختم آب شدم و عاجزانه از خدا و اهل بیت کمک میگرفتم که دخترم رو خوب کنن
اول کمک خدا و اهل بیت و بعد کمک دکترها و پرستار ها و بعد دعای خیر پدر مادرم و اطرافیان عزیز بود که دخترم تونست خوب بشه
و ناگفته نماند که دختر مامان هم قوی بود که تونست خوب بشه
مامان ریحانه مامان ریحانه ۱۰ ماهگی
#دلنوشته
میگم چقد گهواره خوبه برا نوشتن؛ سبک شدن😶‍🌫️ .... حتی اگر کسی جوابتو نده😉
یه وقتایی که باباش شیفته و ما دو تایی تنهاییم؛ خودم باید با اسنپ برم خونه مامانم یا مهمونی.... .
نهایت تلاشم میکنم وسیله کم بردارم. خب ی وقتایی خوب نیست چون میرم اونجا میبینم مثلا فلان چیز و لازم داشتم و نیووردم.... خب می‌گذرم و میگم اشکالی نداره🫣
کوله ریحانه در هر صورت سنگین میشه و من باید بندازم رو دوشم
۳ طبقه پله رو باهم میریم پایین چون آسانسور نداریم🥴 یه وقتایی ریحانه خوابه باید بغلش کنم ببرمش و دعا دعا کنم بیدار نشه 🥹 یه وقتایی هم تو بغلم بیداره 😍

برا تو راه با اسنپ اصولا شیر درست میکنم بر میدارم که خب خداروشکر دخترم شیرخشک هم میخوره و اینجور مواقع واقعا کمکی کمکم هست🫠
اما ی وقتایی میترسم شیرش تموم شه و نانا شو بخواد تا خواب بره.... استرسی که تو اسنپ میکشم هممممم بماند😄
برا برگشت به خوووونه هم دوباره همین داستانارو دارم😄 که باززز هم بمااااند😄
خلاااااصه تو کل راه به سختی هایِ این قسمت از مادر شدنم فکر میکنم و
بااااازهم خداروشکر میکنم....🩷
قطعا همین‌ها قشنگیای زندگی ماست💞

شما برا چی خدارو شکر میکنید؟🫠🫠🫠🫠🫠🫠