تجربه زایمان پارت هفتم
دکتر اومد و گفت اصلا نترس من تیم نوزادان رو اینجا بسیج کردم که بچتو صحیح و سالم تحویلشون بدم.تو اتاق عمل پر از دکتر بود.دکتر بیهوشی اومد گفت خب عزیزم کی آخرین بار چیز خوردی؟گفتم یکساعت پیش.گفت چیا خوردی صبح تا حالا؟گفتم حلیم و رانی و کیک و اینا.خودشون هی گفتن بخور تا بچه حرکت کنه😑😑گفت ای وای چجوری بیهوشش کنیم؟آخرین بار کی ASA خوردی؟گفتم دیروز.گفت وای نمیشه بیهوشش کرد که.دکترم برگشت به دکتر بیهوشی گفت من نمیدونم شهرزاد کمرشو دوبار عمل کرده اصلا صلاح نیست بی حسی از کمر بشه.یجوری بیهوشش کن.همه پزشکا گفتن با اینکه ریسکیه ولی ما این ریسک رو قبول میکنیم.دکترم گفت شهرزاد من نمیتونم تایم بیهوشی را زیاد کنم خطرناکه پس تا هوشیاری کاراتو میکنم موقع برش بیهوشت میکنم فقط نترس.دیگه همون موقع شروع کردن رو شکمم بتادین بریزن و دکترم گفت حرفی چیزی نداری؟گفتم همه چیزا بعد از خدا سپردم به شما.گفت نترس من همه تلاشمو میکنم.با بسم الله و صلوات کفت بیهوشش کنید.دارو رو زدن تو برانولم و گفتن تا سه بشمار.دو را که گفتم بیهوش شدم.ادامه پارت بعدی…

۴ پاسخ

وای خدا خیلی برات گریه کردم خداروشکر بچت سالمه تایپینگات پرازغصه بود برام دعا کن

چقدر سختی کشیدی 😓🥲

🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥲🥲🥲 چه سخت گذشت بهت

ادامشو‌ کی میزاری گلم ؟

سوال های مرتبط

مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۵ ماهگی
تجربه زایمان
پارت سوم
بستری کردن، بهم سرم وصل کردن؛ و گفتن باید ناشتا بمونی
حدود ساعت دو ظهر اومدن سوند وصل کردن. اصلااااااااا سخت نبود. من خیلی میترسیدم ولی واقعا خوب وصل کرد. بعد اون من را بردن ایستگاه پرستاری ازم عکس گرفتن و بعدش رفتیم یک اتاق و همسرم اومد باهام صحبت کنه. جدی جدی داشتم میرفتم عمل و ترسیده بودم ی خورده. حدود ده دقیقه اونجا موندم و خواهرم و مامانم را دیدم. بعدش رفتیم سمت اتاق عمل.
تو اتاق عمل دکترم را دیدم. اونجا دکتر بیهوشی کلی سوال پرسید. من تو نوزادی خودم تشنج داشتم و آب نخاعم را کشیده بودن. بهشون اطلاع دادم و گفتم دارویی از اون‌بابت مصرف نمیکنم. بیماری خودایمنی هم داشتم. همه را گفتم بهشون. بهم یک آمپول زدن که خودایمنی ام بدتر نشه. گفت بشین سرت را بده پایین و شونه هات را شل کن تا آمپول بزنم. آمپولش درد داشت. دو تا آمپول زد. دردش خیلی وحشتناک نبود ولی درد داشت. گفتن سریع دراز بکش. دکتر بیهوشی گفت پاهات سنگین شده؟ گفتم نه. گفت پاهات گرم شد؟ گفتم نه. گفت تکون بده. من پاهام را تکون دادم. گفت صبر میکنیم. عین یک جرقه پای چپم یهو تیر کشید. جیغ زدم از درد. گفت پس بی حس شدی؟ گفتم نه. دکترم گفت شاید حس میکنه. اومد رو شکمم بشکون گرفت، گفتم دارید بشکون میگیرید. دکتر بیهوشی تعجب کرده بود. بعد ده دقیقه دوباره گفت پای چپت را بیار بالا. اوردم بالا. یهو همه هول کردن. منم حالت تهوع گرفته بودم. یک ماسک گذاشتن و کامل بیهوش شدم.
مامان ILIYA مامان ILIYA ۹ ماهگی
#2
من کل ترسم از همین سوند بود اخه میگفتن دردش وحشتناکه کلی استرس و عذاب خلاصه پرستار اومد گفت خودتو شل بگیر من تا اومدم درد حس کنم گفت تموم شد یعنی واقعاااا دردش از امپول زدن کمتر بود توی دلم گفتم خب اولین مرحله که میگفتن خیلی سخته تموم شد خلاصه بردنم قسمتی که اماده میکنن برای اتاق عمل سرم وصلم کردن تا نوبتم بشه برای عمل دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت میخوای بیهوش کامل بشی یا کمر به پایین گفتم واقعیتش من نمیدونم کدومو انتخاب کنم گفت اگه نظر منو بخوای کمر به پایین بهتر خواهر خودمم بود همینو میگفتم گفتم خب باشه کمر به پایین دکتر سال داری بود گفت اما چون چاقی شاید سوزن نرسه و نشه بیحست کنم حالا بازم امتحان میکنم اگر شد که چه بهتر اگر نه بیهوشت میکنن مشکلی نداری گفتم نه خلاصه بردنم اتاق عمل خانم دکتر داشت آماده میشد دکتر بیهوشی اومد گفت دولا شو نگاه نافت کن تا امپول بزنم ببینم میرسه سوزن یا نه باید بیهوشی کامل بشی من اونموقع از ترس گفتم نه نمیخوام بیهوش کاملم کنید گفت تو که از کمر میخوایی گفتم نه میتزسم گفت من الان وسایلارو باز کردم و بزار امتحان کنم اصلا ترس نداره گفتم خب باشه دولا شدم نگاه کردم به نافم یه لحظه حس سوزشی که امپول میزنن میسوزه اون حسو داشتم و دکتر گفت خداروشکر رسید و بیحس میشی الان گفتم همین یکی امپول کافیه مطمئنی بیحس میشه گفت اره نگران نباش بازم قبلش امتحان میکنن ببینن بی حس شده یا نه کم کم پاهام شروع کرد گز گز کردن و حسشون نمیکردم
مامان رایان مامان رایان ۵ ماهگی
بعد از انجام این کارها ساعت ده دیقه به ده از اتاق عمل اومدن دنبالم، فقط از شدت استرس دوییدم تو دستشویی 🤦‍♀️😂
بنده خدا آقاعه فهمید میترسم تو راه کلی باهام شوخی کرد که ترسم بریزه چون تاحالا نرفته بودم اتاق عمل خیلی ترس داشتم رسیدیم دم در اتاق عمل خانم دکترم از اشناهامون هستت اومد جلو در دنبالم گفت نترسی و این حرفا با شوهرمو مامانمو جاریم خدافظی کردم رفتم تو، من از قبل به دکترم گفته بودم میخوام بیهوش شم رفتیم تو اتاق عمل منو گزاشتن رو تخت عمل دکتر بیهوشی اومد گفت بیهوش کردنت اصلا کاری نداره ولی بنظر من بی حسی رو انتخاب کن کلی باهام حرف زد نزدیک ۱۰ دیقه داشت منو توجیه میکرد من گفتم میگن سر درد کمر درد میگیرم سرمو نباید تکون بدم گفت نه از همین الان سرتو تکون بده اصلا همچین چیزی نیس تو ریکاوری و بخش هم رفتی تکون بده هر چی شد با من، بعد گفتم من میترسم دستامو ببندین گفت اگه قول بدی تکون ندی کاری نداریم که من قبول کردم و حتی پمپ درد هم میخواستم که دکتر بیهوشی گفت نگیر رو بچه تاثیر میزاره خیالت راحت درد آنچنانی نداری با شیاف کنترل میشه
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۱۰ ماهگی
تجربه سزارین
پارت اول
خوب من اورژانسی عمل شدم رفتم مثلا تشکیل پرونده بدم که منو دکتر معاینه کرد و آمپول ریه زدن و گفتن باید عمل بشی
ساعت ۳و ۵۰ دقیقه منو آماده کردن و بردن تو اتاق عمل
اولش گفتم پمپ درد بزارین .نزاشتن گفتن مسکن هامون قویه بعدش دکتر گفت بیهوشی دوست داری یا بی حسی؟ گفتم از بی حسی میترسم سزارین قبلیم بیهوش بودم .دکتر گفت نترس مثل دندان‌ پزشکی هست یه چیزایی حس میکنی اما درد متوجه نمیشی از پرستار و جراح و متخصص زنان و بیهوشی همه مهربون بودن و خیلی بهم روحیه میدادن موقعی که وارد اتاق شدم تپش قلبم ۱۳۲ بود و فشارم ۱۵شده بود کم کم ذکر گفتم نفس عمیق کشیدم تپش قلبم شد ۱۰۰ فشارم شد ۱۱ آمدن و منو نشوندن و گفتن سرت پایین بگیر شونه هات شل بگیر و حواسم پرت کردن متوجه نشدم آمپول کی زدن .بعد گفتن دراز بکش
بعد از دو ثانیه از سر انگشت های پام احساس کردم مور مور شد و آمد تا قفسه سینم حتی نفسم تنگ شد به متخصص بیهوشی گفتم نفسم تنگ شده حتی نمیتونم صحبت کنم گفت طبیعیه یه آمپول زد و ماسک اکسیژن وصل کرد حالم بهتر شد خیلی بهم آرامش میدادن واقعا از بی حسی میترسیدم
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
پارت سوم

خب اون شب که ماما گفت شام بخور عمل نمیشی بهم گفت ممکنه تاشنبه هم عمل نشی صبح جمعه هست و منم صبح جمعه که بیدار شدم میوه صبحانه اینا خوردم مطمعن که امروز عمل نمیشم وقتی شرایطم اورژانسی شد یهویی بردنم اتاق عمل دکتر ازم پرسید چیزی خوردی گفتم نه ترسیدم عملم نکنه بچم چیزیش بشه
بردنم اتاق عمل جای عجیبی بود ترسناک بود استرس داشتم خیلی خیلی شلوغ بوذ هرکی یکاری می‌کرد یه مرده اومد دکتر بیهوشی بود منم بدون لباس خیلی خجالت کشیدم یه آمپول زد توی کمرم درد داشت‌ولی کم گفت آفرین چه دختر خوبی چه تحمل کردی بعد دوتا زن اومدن گفتن زود بخواب زود تا اومدم بخوابم بی حس شدم دیگه نتونستم خوابوندم اون دوتا و گفتن چه زود بی حس شد و شروع کردن دکتر اولین برش رو که زد جیغم رفت هوا گفتم حس می‌کنم درد دارم بی حس نشدم
باور نکردن دومین لایه باز جیغ زدم اینقدر گریه کردم اومدن گفتن گریه نکن ضربان قلبت خیلی رفته بالا
گفتم بی حس نشدم دکتر گفت ببین از شکمت معلوم خیلی وزن بچت کمه اگه بیهوشت کنمقندش میوفته خطر داره میره دستگاه بیهوشت کنم حالا گفتم نه نه ترسیدم بچم چیزی بشه
مامان مهدیار 👶🏻 مامان مهدیار 👶🏻 ۴ ماهگی
پارت ۲ ( تجربه سزارین)

لباس پوشیدم و دراز کشیدم تا نوبتم بشه،خلاصه برام سرم زدن و نزدیک تایم عملم اومدن سوند وصل کنن، انقد اینجا نظرات راجع به سوند ترسناک بود هی میگفتم میشه وقتی بی حسم برام بزنید، که گفتن درد نداره اصلا، منم بیخیال شدم، بعد برام زدن اصلااااا اصلااا اصلااااا درد نداشت بی اغراق، دیگه صدام کردن ویلچر اوردن، منم استرسم بیشتر شد، رفتیم فیلمبردار اومد از منو همسرم فیلم گرفت و حسمونو پرسید، بعدش با همسرم و پرستار رفتیم تا دم اتاق عمل، منم موقع خداحافظی از همسرم کلی گریه کردم،چون واقعا استرس داشتم، بعدش بردنم اتاق عمل، اونجا رفتم رو تخت، دیگه قضیه جدی شد، دکترم اومد، سه تا متخصص بیهوشی، دوتا کارشناس اتاق عمل و‌ چندتا پرستار🫠 هی گفتم توروخدا هرکاری خواستین بکنین قبلش به من بگین بدونم امادگیشو داشته باشم کمتر بترسم، بعد متخصص بیهوشی کلی باهام حرف زد و شوخی کرد کلا جو اتاق عمل عوض شد انقد خندیدیم، دیگه گفت میخوام داروی بی حسی بزنم، منم دستام یخ کرد از استرس😁 دکترم بغلم کرد کلی ، دستمو‌ گرفت باهام حرف زد، اونم امپول بی حسی موضعی کمر رو زد، چون درد امپول اصلی بیشتره، بعد که اون قسمت کمرم بی حس شد، امپول اصلی رو زد، دیگه گفتن دراز بکش، پرده رو کشیدن، دکترم گفت فاطمه اصلا نترس، ما هنوز قرار نیست شروع کنیم، ۲۰ دقیقه طول میکشه اثر کنه، فعلا میخوایم با بتادین بشوریم و اماده کنیم…
مامان سامیار مامان سامیار ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من قسمت اول

سلام مامان جونی ها اینم ماجرای زایمان من…
شب قبلش موقع شام خوردن فندوقم خودشو داخل شکمم سفت میکرد وقتی به شوهرم گفتم گفت ماهه اخره جاش تنگه داره بزرگ میشه واسه اون منم گفتم اااا خب پس😂
بعد شام یه کمر درد اومد سراغ من ولی از اونا نبود که بگیره ول کنه واسه همین شک نکردم بازم به شوهرم گفتم گفت به سرما دادی کمرتو واسه اون منم گفتم اااا خب ‌پس😂😂😂 همسر محترم واسه خودش یپا دکتر شده بود رفت واسم پتو اورد کشید رو کمرمم توی اون گرما
از اونجایی که من ریسک زایمان زودرس داشتم و استراحت نسبی بودم اجازه پیاده روی نداشتم تا ۳۶ هفته شیاف مصرف میکردم از زایمان طبیعی هم فوق العاده وحشت داشتم وقتی به دکترم گفتم سزارین گفت مطلقا ن گفتم هزینه اش رو میدم گفت ن فرم بدنت خوبه من تورو اصلا هشت لایه نمیبرم تو بدنت اماده زایمان طبیعیه گفتم من فوبیا دارم گفت برو روانشناس گفتم من تا حالا استراحت بودم اصلا ورزش های زایمان طبیعی رو انجام ندادم گفت از این به بعد انجام بده😂😂😂😂😂
مامان اقا هامین مامان اقا هامین ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۳
روی تخت خوابیدم و ان اس تی بهم وصل کردن ، همینطوری یکم یکم اب ازم خارج میشد ، اومدن سوند وصل کردن ، که درد داشت واسه من ،و چون کامل شیو نکرده بودم ، اومدن واسم شیو کامل انجام دادن، لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم واسه عمل ، تا اتاق عمل پرستارایی که تو مسیرم بودن خیلی خوش اخلاق برخورد میکردن ، رفتم تو اتاق عمل و متخصص بیحسی اومد ، گفت چون قبلش صبحانه خوردی نمیتونیم بیهوشی استفاده کنیم ، که گفتم خودمم بیهوشی نمیخوام ، میخوام بیحس شم ،حالت نشسته بودم و خم شدم رو به جلو و امپول بیحسی رو تو کمرم زدن ، دردش مثل همون امپولیه که میزنیم ، دکترم هم اومد کنارم و به متخصصه گفت یکم بیشتر آمپول رو ببر داخل به خاطر چربی دورش زیاده ، بعد هم اهسته من رو خوابوندن ، برخورد پرستارا و دکترم عالی بود ، دستام رو دو طرفم دراز کردن و بستن ، پرده هم آویزون کردن ، متخصص بی‌حسی گفت نگران نباشیا تا بیحس نشی شروع نمیکنن ، هی میپرسید پات رو حس میکنی ، در عرض یک دقیقه پاهام رو تا بالای شکمم از دست دادم 😂 اصلا نمیفهمیدم دارن چیکار میکنن ، هیچ حسی نداشتم ، دکترم هر ازگاهی باهام حرف میزد ، ماسک هم برام گذاشته بودن ، تو حالت خلسه بودم 🫠 بعد از فکر کنم ۷-۸ دقیقه دکترم گفت خوش اومدی و پسرم شروع کرد به گریه کردن ، دکترم گفت این هم بند ناف دور گردنش بود 😳😑 مثل اینکه چندتا قبلی هم همینطور بودن ، با وجودی که سونوی شب قبل هیچی به من نگفت ، تو همون لحظه با همون بی حالی پرسیدم چرا پس سونو دیشب چیزی نگفت ، دکترم گفت یه دور مشکلی نداره حتما نخواسته نگران شی 🫤
مامان سورن مامان سورن ۳ ماهگی
#تجربه_زایمان_قسمت دوم

رسیدم بیمارستان نیکان سپید معاینه شدم دیدند رحم تقریبا دیگه به ۵ رسیده سریع به دکترم خبر دادند ،خدا خیرش بده خیلی زود خودش رو رسوند
ساعت ۲ وارد اتاق عمل شدم اما دکتر بیهوشی دیر کرده بود و هرچی پیج میکردند نمیومد ، من با وجود درد زیاد ترس بهم غالب شده بود
دکار بیهوشی اومد و هرچی التماس کردم من رو بیعوش کنند گوش نداد،با گریه های من بی حسی رو زد شروع کردند به ضدعفونی بدن من همه رو حس میکردم گفتم تورو خدا شروع نکنید من همه رو میفهمم ،دکتر بیهوشی نفهم گفت آره میفهمی ولی حس نمیکنی قطعا😐 گفتم به خدا حس میکنم گفت پای راستت رو بیار بالا ،آوردم۰ پای چپت رو بیار بالا،آوردم
یهو گفت بیهوشی بزنید😶
یعنی اونقدر بیشعور که به من حق انتخابی ندادن ومن تمام عوارض کوفتی بی حسی رو کشیدم اما بیهوشی واقعا خوبه۰
تو ریکاوری هم زود بهوش اومدم فقط حس بد اینجا بود که یه راهرو سفید بود همه پرستارا با هم در حال حرف زدن بودن هرچی میپرسیدم بچم کجاست؟حالش چطوره همه رد میشدن و میرفتن دیگه شک کرده بودم مردم و حالیم نیست😰
مامان Arta مامان Arta ۸ ماهگی
مامان رادین و آیدین مامان رادین و آیدین ۱ ماهگی
پارت ۲
فاصله دردا خیلی زود شد زیر ۵ دقیقه و نیم ساعت بعد معاینه کرد گفت همون ۲ سانتی و منم ترسیدم که میخواد طولانی بشه تعویض شیفت انجام شد و مامای دیگه اومد و گفت پاشو پاهاتون بکوب زمین وقتی دردا میاد وقتی درد نداری قر کمر بده نیم ساعت اینطوری انجام دادم و حالم بد بود و خدا خدا میکردم ۴ سانت بشم و از قبل گفتم که اپیدورال یا اسپاینال میخوام وقتی دردام فاصله ش شد ۲ دقیقه اومد صدای قلب و گوش داد و معاینه کرد گفت آفرین مامان شدی ۵ سانت گفت سجده بخواب رو تخت و کمر تو بچرخون و گفتم بی حسی گفت ست وسایل و ندارن خیلی حالم بد شد گفت گاز میخوای گفتم آره حتما میخوام و متخصص بیهوشی اومد و از عوارض گاز و طرز استفاده گفت و فشار گرفت و رفت وقتی اولین بار استفاده کردم از گاز دوباره معاینه شدم گفت ۷ سانت شدی یه ربع بعد دیدم داره حس زور زدن دارم گفتم داره بچه میاد گفت الان معاینه کردم گفتم بخدا داره میاد اومد معاینه کرد گفت فول شدی داره میاد چن تا زور زدم گفت پاشو بریم اتاق زایمان تا راه برم برسم بند ناف اومد جلو ۲۰ دقیقه ای زور دادم تا اون بره کنار ۱۰ دقیقه زور دادم تا به دنیا بیاد البته هر چقدر گفتم برش بده نداد تا اینکه خود بچه فشار اومد و اومد بیرون