۹ پاسخ

خب بعد

عجب مکافاتی داشتیدا

بله عزیزم درسته ایشالله بخوشی بخندین همیشه

اوفف چه بچه رو مخی من بودم یکی میزدمش😂

۳_ تمام مدت هم می خندیدم میگفتم حالا هر کی ببینه میگه اینها مجبورن
اونهم میگفت قدر مامانو بدان من همیشه اینطوری میرم بیرون
دیگه رسیدیم یه جایی همسر من اومد دنبالمون آرتین رو گرفت و یه کمی خرید کردیم و برگشتیم ولی واقعا دوتا بچه داشتن خیلی سخته
طفلکی خواهرم شهر غریب با این دوتا شیطون خیلی صبور شده ❤🌱

همیشه به شادی گردش

اره عزیزم خیلی سخته واقعا مادرا از خودگذشتگی زیادی میکنن، من با یدونه بچه از همه چی افتادم

۲_ یه کم جلوتر پسرخواهرم اعتراض کرد که بچه تو بردار من بیام عقب کالسکه ،من آرتینو برداشتم بغل ،اومد عقب نگاه کردم دیدم اونهم خوابیده
فکرکنید با کالسکه و بچه بغل و آخر به خواهرم گفتم من وایمیستم پیش اینها و پسرم رو بغل میکنم تو برو مغازه هارو نگاه کن و بیا 😁😂

۱_ رسیدیم یه مغازه براشون خوراکی گرفتیم ،اون دوتا گفتن مال مارو باز نکنید ،خوراکی پسرمنو باز کردیم خوردن 😊😂بعد پسرش گفت منم میخوام سوار کالسکه بشم گفتیم خیلی خوب بیا با آرتین سوارشو گفت نه ،تنهایی
اون تنها سوار شد ،پسر من و دخترخواهرم دوتایی سوارشدن ،یه کم جلوتر من نگاه کردم دیدم دخترش خوابیده ،به زور پسرشو راضی کردیم با پسر من بشینن تا دخترش تخت بخوابه

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
مامانا بیایین یه مشورت، خواهرم بچش ۳سالشه ،با بچه من همیشه همبازیایه خوبی ان ،معمولا هر روزی که خونه مامانم میریم زنگ میزنیم به هم که باهم تو یه روز اونجا باشیم ، هفته پیش خونه مامانم مدام من مواظب بچه ها بودم اون نشسته بود سر گوشی ،من بچه هارو سر گرم میکردم ،شوهرش که اومد من رفتم تو اتاق لباس پوشیده بپوشم از دور دیدم بچم دستش به در بوده و بچه اجیم دوبار درو کوبید رو دست بچم جوری که بچم هلاک شد از گریه ،شوهراجیم دوید طرفش و دستشو گرفت تو دستش و به اجیم میگفت کاش طوری نشده باشه من سریع خودمو رسوندم اجیم گفت بچه ات خودش درو بست رو دست خودش ،درصورتی که من دیدم بچه اون زد برام مهم نبود که کی زد همین که بچه ام اروم شد و سالم بود و دستش فقط قرمز شده بود و رفت دنبال بازی برام کافی بود حرفی نزدم فقط به مامانم گفتم من رفتم لباس بپوشم اینجور شد مامانم به اجیم گفت میخاستی مراقب باشی اجیم جلو شوهرش به مامانم گفت بچه اون کوچیکه اون باید مراقب باشه ، خیلی ناراحت شدم دیگه اومدم خونمون ،و این هفته هم که همه جمع شدن خونه مامانم،مامانم گفت بیا گفتم همش باید نگاهم به بچه ها باشه خونه بمونم بهتره ،با خواهرم قبلا زیاد تلفنی حرف میزدیم از اون شب یه هفته گذشت نه من زنگ زدم نه اون زنگ زد حتی بگه دست بچت ات خوب بود طوری نشده بود که ، الان میخاستم ببینم ناراحتیم بیجا بوده؟باید زنگ میزدم من؟؟