من با مادرشوهرم تو ی خونه زندگی میکنم الان که زاییدم خونه بابامم شوهرم خونه خودمون اون بیدارش میکنه صبونه میده لباساشو میشوره این به کنار من چون یهو کیسه آبم پاره شد و خونه رو یهویی ول‌کردم این ازاین اخلاقا داره کلا خونه منو خونه تکونی کرده حمام دسشویی اتاق خوابها کشوهای لباس و اتاق بچم و..... خلاصه همه جا الان درکنار حس تشکر خیلی بدم اومده ک تمام سوراخ های خونه رو دیده و فهمیده چه خبر این موضوع رفته رو مخم چن وقته😔 شوهرمم کلید دستش میده

فکر کن مادر خودت خونه ات رو تمیز کرده
اونوقت ناراحت میشی؟؟؟؟
عیب نداره
خداخیرش بده

منم دوست ندارم س روز بيمارستان بودم شوهرم خونه تنها بوده اومدن خونم با خاهرشوهرم ظرف اينارو شستن دستشون درد نكنه ولي منم دوس ندارم خونه نباشم كسي بياد خونم ايناام ي جورين ك به همه چي دقت ميدن خوشم نمياد

من با مادر شوهرم زندگی میکنم چند روز بیمارستان بودم بچه ها رو یه بار حموم برد ۵۰۰بار هی گفت الان دیگه قبل اینکه بخواد ببره حموم خودم یا پدرشون میبریم حموم یه کاری میکنه هی منت میزاره اعصابمو خورد میکنه

اوووو چ خفن
دلم خواس

خواهر کاریه که شده دیگه بهش فک نکن.ولی ان شاالله رفتی ازش تشکر کن.و باز مثل قبلت باش که هی نخواد سرک بکشه تو خونت.البته شاید اونم از رو دلسوزی اینکارو کرده خیر ببینه من هیچکس نیست کمکم بده خونم خیلی کثیف شده همش خاکه

بابا اينقدر حساس وبدبين نباشيد خدا خيرش بده اومده تميز كرده چي ميشه مگه فكر كن مامان خودت

مث مادرشوهر من دیگ همه جامو سرک کشیده بوذ

شوهرت باید مشورت کنه باشما
حتی مادر خودتم باید با اجازه به اینکارروکنه چون اونجا حریم خصوصی شماوهمسرت

میخواد کمکت باشه ،تو رو دختر خودش میبینه ،از این دید ببین
مثلا دیدیش بگو مادر من اصلا راضی به زحمت شما نیستم،شما با اینسن و سال ک نباید کار کنی ،خودم نم نم به خونه میرسم

خب خونرو تمیز کرده دیگه بفکرتونه خوب خداشانس بده
مادرشوهرم ی زنگ واسمون نمیزنه

منم بدم میاد کسی تو خونه زندگیم سرک بکشه ولی الان تو این شرایط از خدامه یکی بیاد خونمو تمیز کنه حیف که هیچ کس نمیاد 😂😂

حقیقت من دوست دارم اینطور مواقع در‌حد‌جارو‌کشی و دستمال کشی مثلا مادرشوهرم بیاد کمک کنه
اما متاسفانه اصلا دست نمیزنه 😂درصورتیکه من‌قبلا خیلی این کارا کردم‌براش
ولی اینکه بی اجازه بیاد خونمو بریزه بیرون هرکسی باشه خوشم‌نمیاد‌کلا

منم یک روز مادر شوهرم تنها خونمون بود حس خیلی بدی گرفته بودم
اصلا بهش اعتماد ندارم
خودش یکاری کرده که بهش بی اعتماد باشم
همش میگم الان همه چیو باز کرده دیده ببینه من چی دارم چی ندارم یا دعایی نریخته باشه تو چیزی همش از اونروز ذهنم درگیرشه