۱۲ پاسخ

من بودم مثل خودش وقتی زایمان کرد یه سر میرم و میام و تمام

از روی تاپیکت متوجه شدم به خاطر اینکه پسر داری و خودش دوتا دختر بهت حسادت کرده خواهری که به خواهرزاده اش حسادت کنه به درد گِل میخوره ..باهاش سنگین باش و زیاد باهاش رفت و اومد نکن

من بودم پا رو دام میزاشتم و نمیرفتم باید بهت احترام میزاشت حتی اگه باردار نبود خواهرشی آخه

هر چند خواهرت باشه پا بزار رو دلت وتلافی کن ۲۵روز بعد برو دیدنش بابا هرکی هر کار کرد براش جبران کن حرص نخور همون هدیه ای که داد هم بده خودش

نرو با هرکی عین خودش رفتار کن

کار درستی میکنی اگ مثل خودش رفتار کنی حساب کار دستش میاد

مگه میشع .ولی توام مثل خودش رفتار کن .ولی ادم خواهر زادشو مثل بچش دوست داره من میمیرم‌واسه خواهر زاده هام‌.ولی احترام خودتو و شوهرتو نگه دار که کوچیک نشین و خودشونو بابا نبینن

من بودم عین خودش دل چی خواهر وقتی طرف برات ارزش قایل نشده خواهر یا هرکسی

من زایمان کردم جاریم پاش نذاشت بیادخونه ن خودش ن شوهرش،و یک ماه بعدش بچش سقط شد دیگه هرجامامیدید پشتمون میکرد بجای اینکه ماازش دلخورباشیم برعکس بود،حالا دوباره بارداره اینطور ک پیداست من وشوهرمم پامون نمیزاریم بی احترامی دخترم شده

دوره زمونه عجیبی شده خدا رحم کنه بهمون وگرنه این ادما ....

یعنی قبل ختنه این حرفو به مامانت زده؟ ک من پسر ندارم ک بخواد جبران کنه پس نرم؟

بنظرم نرو و از همین الا نشون بده که باید به بچه تو شوهر و خودت احترام بزارن هرکس جای خودشو داره ولی هیچی مثل بچه نیست از الا براش احترام بخر

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۴ ماهگی
پارت دوازدهم
ساعت پنج صبح گوشی مامانم زنگ خورد خواهرم بود
گفت مامان کارت ملی بابا رو‌بده بابا حالش بد شده ما باید دارو براش بگیریم
خواهرم و شوهرش اومدن بیمارستان مامانم رفت پایین
دیر کرد خواهر کوچیکم رفت نیومد
حالا من ن میتونستم بلند شم گوشی رو بگیرم زنگ بزنم دوتا بچه پیشم خدایا پس چیشدن. اینا
خلاصه ب همراه تخت روبه رویی گفتم میشه گوشی منو بدید گوشیو داد زنگ زدم‌مامانم پس کجا موندی گفت الان میام
گفتم چیشد گفت هیچی کارت ملی بابا رو‌میخواستن
ساعت ۶شد(صبح) مامانم گفت من خسته شدم میخوام برم استراحت خونه ی زهرا (زهرا دختر خالمه خونشون نزدیک بیمارستان بود)گفت میگم زهرا بیاد پیشت گفتم‌مامان زشته ۶صبحه بزار یکم بگذره زنگ بزن بیاد بعد تو برو بخواب
گفت نه من خیلی خسته ام
خلاصه زنگ زد دختر خالم اومد پیشم
مامان رفت خواهر کوچیکم گفت منم میرم استراحت خلاصه دختر خاله های دیگم اومدن پیشم خانوم دوست همسرم‌اومد
خواهرشوهرم اومد
هی با من شوخی میکردن من اصلا شک نکردم ک چیزی شده
اینم بگم یکم قبل ترش پدرشوهرم و شوهرم اومدن
به شوهرم گفتم چی شده گفت هیچی بابا حالش خوب نیست ما باید بریم بیمارستان یا رضایت بدیم اینتوبه بشه یا دستگاه هارو جدا کنن
ب نظر تو چیکار کنیم
ک من گفتم واقعا تو این شرایط چه انتظاری داری ک من نظر بدم اما دستگاه جدا نشه
مامان پارسا مامان پارسا ۱۱ ماهگی