۱۱ پاسخ

منکه میخام ببرم آتلیه عکس بگیرم تولد نگیرم چون فعلا ک خود بچه متوجه نمیشه فقط داستان درست کردن اطرافیان می مونه

منم براپسرم که۱۳ سالشه ۳ بارتولد دورهمی گرفتم اخرم خانواده شوهراخم وتخم وحرف وحدیث باکلی پذیرایی که شدن دیگه هرسال براش کیک وکادوبزرگ میگیرم مث گوشی دوچرخه اینامیگم پولی که میخوام شکم بقیه کنم میزارم روکادوم دخترمم امسال سال اولش بودیه کیک گرفتم خونه بابام بودم برامادرشوهرمم بردم که شاخم ندادخخخخ ۷مهرتولدپسرمه میخوام چهارتاازدوستاشوبگم همین

نگیر خواهر من نگیر اعصاب داریا وقتی فامیل پایه نداری ارزش نداره روز خوبتونم خراب میشه خونوادگی بگیر خودتون فقط یا بیرون یا اتلیه

بگو فهمیدن تولد داریم خودشون اومدن بچه هاشون بهونه گرفتن مام بریم

بنظرم ببر اتلیه کیک بگیر اونجا عکس بگیر این واون ناراحت نمیشن

کل خانوادشونوبگو بعدمیتونی یه کیک کوچیکم بگیری بری خونه مامانت یه تولدم اونجابگیری

عزیزم کاری ک خودت دوس داری رو بکن
جاریت رو بگو اگرم کسی چیزی گف بگو تو ی. ساختمونیم

اگه میخای دورهمی باشه حتما به جاریتم بگو چون زشته

خانواه خودت خودشون نخواستن بیان جای ناراحتی نداره جاریها تو بگو بیان که دلخوری پیش نیاد

به نظرم حالا که داری مادرشوهزت اینا رو دعوت میکنی دیگه کلا خانوادشون رو بگو

چرا خونوادت نمیان؟

سوال های مرتبط

مامان دوتاتوت فرنگی🍓 مامان دوتاتوت فرنگی🍓 ۱۳ ماهگی
مامانا من بعد اینکه از سر کار میام
بچه هام فقط نگام میکنن لبخند میزنن و شاید دوباره مشغول بازی شن
اصلا سمتم نمیان یا گریه نمیکنن یا بی قراری
قبلا که نمی‌رفتم سر کار و همسرم از بیرون میومد همش می‌رفتن سمتش حتی پسرم تا دم در دسشویی می‌ره میشینه گریه می‌کنه
اما خب چرا برا من اینجوری نیستن ؟! همش فکر میکردم من براشون تکراری شدم برا همین نسبت به همسرم اینجوری هستن اما الان که میرم سرکار برمی‌گردم کاملا عادی هستن ..‌اماذخب بقیه وقت ها که خونه ام خوبن باهام هی میان سمتم..‌ خودم از سر کار میام خیلی دلتنگشوننچم حتی امروز خودم اومدم سمتشون بغلشون کنم اونا نمیومدن سمتم..با اینکه خیلی بهشون محبت میکنم دائم بغل و بوس و نوازش ...رفتم سمت پسرم دست دراز کردم سمتش همش مادرشوهر رو نگا میکرد حتی بغلم هم نیومد.خیلب ناراحت شدم تو دلم آخه من بچه خیلی دوس دارم از اول هم عاشق بچه بودم فک میکردم بچه ها مانسون رو باید بیشتر دوست داشته باشن اما خب الان میبینم بچه هام انگار نسبت بهم زیاد گرم نیستن .... برا شما هم اینجوریه ؟؟
مامان هسته🍋 مامان هسته🍋 ۱۵ ماهگی
مامانا بیایین یه چیز تعریف کنم قصاوت کنید
من مادرشوهرم و همعروسم بهم میرسن پچ پچ و اینا میکنن، یا یه جورایی با هم خیلی صمیمی برخورد میکنن، تا جایی که گاهی پشیمون میشم از بودنم تو اون جمع!
ولی چون بچمو مادرشوهرم نگه میداره، زیاد میبینمشون،، وگرنه کمتر میرفتم و میومدم،که خودمم اذیت نشم، خیلی به شوهرم اصرار میکنم که پرستار بگیریم اما مخالفت میکنه و میگه هنوز کوچولوعه،
بعد امروز عصر رفتبم‌بیرون(من چون شوهرم یه مدت نیست،وقتی میاد ما بازم مجبوریم بریم اونجا چون دلتنگ مادر و پدرش ه و حق داره، وقتیم که نیست من شبا اونجام که نخوام بچه رو صبحا زابراه کنم)
عصری که همو دیدیم همون آش و همون کاسه بود، منم ذهنم آشفته شد و خسته شدم، همعروسم بارداره، زرفته بود دوتا کلاه خریده بود، من کلاهی رو برداشتم و گفتم قشنگه مبارکه برا دوسالگی خوبه، گفت نه برا یکسالگی اندازه هست، گذاشتم سر دخترم گفتم ببین بزرگه، مادرشوهرم گفت شاید پسرمون سرش بزرگ باشه، منم خیلی ناخواسته گفتم:(( بچه که نمیتونه سرش از یه اندلزه مشخص بیشتر رشد کنه، وگرنه دور از جون بچه اینا، باید بره دکتر)) صلا حواسم نبود نباید بگم، در اصل حرف بدیم نزدم ولی به منظور بدم نگفتم فقط خواستم بگم این کلاهه سایز نیست، انگار ناراحت شدن دوتاشون، چیزی نگفتن بهم ولی رفتارشون بدترم شد، من ادمیم تحملم زیاده، بعدشم هر چی شوهرم اصرار کردم برا شام نریم کار دارم قبول نکرد
بنظرتون کارم اشتباه بود؟! عذاب وجدان دارم 🙃