# پارت دوم تجربه زایمان
من دردام خیلی شدید تر شده بود ب ماما پیام دادم گفت برو بیمارستان
رفتیم تو ماشینم هی اقام پنجورک میکندم ک یواششش برووو درد دارم
رسیدیم ساعتا ۱۲ بود ماما معاینه کرد گفت ایول ۴ سانتی بدو بخواب بستری شی منم کرک و پرام ریخته بود فکرش نمیکردم انقد زود بشم ۴ ساتت
میگفتم یک روز درد کشیدم هنش نیم سانت پیشرفت داشتم به این سه ۴ ساعت شدم ۴ سانت😃
ساعتای ۱۲ بستری شدم ماما توپ اورد ک ورزش کنیم گفت اول نوار قلب بگیریم با سرمت بزنم بعد منم انقد درد داشتم میخواستم سوزنو از جا بکنم
دردا هی بیستر میشد گفت سجده شو تو سجده موقع دردا زور بزن ی چتدبار همینکارو کردم میگفتم دیگ نمیتونم چرا من اومدم طبیعی غلط کردم
جیغم نمیزدم فقط میگم آییی ماما هم رو همین حساب میگفت ن خوبی نیاز نیست بی حسی دریافت کنی منم هی التماس تروخدااا بی حسم کنین
گفت برگرد معاینت کنم ک گفا خیلی خوبه ۶ سانتیی موقع انقباضا کیسه ابم سوراخ شد خونم میومد ازم یکم مامانمم کمرمو پاهام حسابی با روغن جرب کرده بود ماساژ میداد حسابی اب روغن قاطی کرده بودم منم بد دل هی میگفتم دستمال بدین اینجا پاک کنم تو اون دردا😂

۱۲ پاسخ

دمممت گرم

گلم چندهفته زایمان کردی دخترگلت وزنش چقدر بود

منتظر ادامه اش هستم سحررر

خب.

لایک کن بقیه شو بخونم

فقط تیکه اخره پارتت عالی بود دستمال چیه داری جر میخوری اون وسط😂😂😂😂😂

ماما همراه داشتی ؟

با چه روغنی ماساژ میدادن عزیزم؟

درداش قابل تحمل بود؟من بین طبیعی و سزارین شک دارم😢

چقدر عالی فقط بگو چیکار کردی تو دختر🥲 زود باز شدی

چیکار کردی از یک شدی چار

ای جانم خداروشکر که سالم‌تموم شدی

سوال های مرتبط

مامان پناه💓💙 مامان پناه💓💙 هفته بیست‌وهفتم بارداری
سلام اومدم ک‌ زایمانم را تعریف کنم هفته ۳۹ و ۳ روزم بود زیر دلم درد میکرد و کمرم ترشح شفاف ام زیاد داشتم روز اول تحمل کردم ولی روز دوم نگران شدم آخه بچه خودشو سفت کرده بود و تکوناش کم شده بود ساعت ۱۰ صب رفتم زایشگا و بستری شدم و دهانه رحمم ۲ بود و کم کم سوزن فشار زدن و هی استراحت میدادن ک ۱۲ شب شد قط کردن ک صب زود شروع کنن ک من دردام بیشتر شد و تا صب رو توپ ورزش کردم و راه رفتم ک صب زود سوزن فشار زدن و ب ۴ سانت ک رسید ماما همراهم اومد دردام شدید شده بود ماما ام هی بم ورزش میداد ک بچه بیاد تو لگن و دهانه رحمم پیشرفت کنه داشتم مرگو جلو چشام می‌دیدم خیلی سخت بود تو اوج درد باید ورزش میکردم و نفس عمیق و ب ۶ سانت و ذسیدم کیسه ابو پاره کردن ک دوباره دهانه رحم ۵ شد و من خودمو باختم ک چرت بعد کلی تلاش از ۶ رسید ب ۵‌ ک ماما گف ن الان زود پیشرفت می‌کنه و بازم ماساژ شروع شد از درد داشتم میمردم انقد التماس کردم ک من دیگ نمیتونم منو سزارین کنین 😭😭 و هی بم زور میومد ک ماما نمیزاشت زور بزنم میگف الان وقتش نیس دهانه رحمت ورم می‌کنه زایمانت سخت تر میشه و خیلی سخت میشد کنترل کرد ک دیگ وقتی ب ۸ سانت رسیدم دیگ نگف زور نزن و هی زور میزدم هی تشویقم میکردن ک خوبه موها سر نی نی داره معلوم میشه چن تا دیگ زور بزنی میبریمت رو تخت زایمان منم هی انرژی می‌گرفتم و هی زور میزدم دیگ بدنم ب لرز افتاده بود ک بلند شدم رفتم سر تخت زایمان و با چن تا زور محکم نی نی ب دنیا اومد و دردا برام بی معنی شد🥹🥹🥹♥️ انشالا همگی بسلامتی فارغ بشن بماند یادگاری ۱۳/1/1402
آواتار مامان عشق کوچولو مامان عشق کوچولو عشق کوچولو هفته پنجم بارداری
😍😍😍😍 من پرستارم ، لحظه ی بدنیا اومدن نوزاد یکی از ... ادامه پاسخ
مامان همایون مامان همایون ۱ سالگی
قسمت دوم تجربه زایمان طبیعی:
ساعت ۸ صبح ماما همراهم رسید و منم دردام خیلی شدید شده بودن، بهم کمک کرد آب میوه و شربت و خرما و اینا خوردم یکم ماساژم داد و منو برد تو وان آب گرم. یک ساعتی اون تو بودم اونم حواسش بهم بود، گفت واسه اینکه دردات منظم تر بشن یکم سرم فشار بهت وصل میکنم. سرم فشارو که زد دردام خیلی بیشتر شدن و منم از درد داشتم میمردم، اونم موقع دردا ماساژم میداد.
دیگه حدودای ساعت ۱۰ و نیم شدم ۶ سانت گفتم بی حسی میخوام. دکتر بیهوشی اومد تو نخاع آمپولو زد و من آروم شدم اصلا دیگه انقباضا رو حس نمیکردم. ماما هم از موقعیت استفاده کرد و کلی بهم ورزش داد مخصوصا سجده.
دیگه حدودای ساعت ۱۲ اینا بود که احساس زور زدن داشتم ماما هم میگفت هر موقع احساس زور داشتی محکم زور بزن. دکترمم همون موقع اومد کیسه آبمو سوراخ کرد.
دیگه ساعت نزدیکای ۱ بود که دکترم اومد باز معاینه کرد گفت این آماده ی زایمانه، سریع مامای بخش اومد و منم خیلیییی احساس زور داشتم، با ۴ یا ۵ تا زور شدید بچه اومد تو بغلم.
خیلی سعی کردم جیغ و داد نکنم ولی نمیشد 😁 خیلی درد داشت اون زور زدنای آخر، بخیه نگفتن چندتا خوردم ولی کمه خودم نگاه کردم.
دیگه اگر سوالی داشتید بپرسید مامانا ❤️
آواتار مامان دلی مامان دلی دلی ۱ سالگی
عزیزم میشه بگین کدوم بیمارستان رفتین راضی بودین؟
مامان کیان مامان کیان ۴ ماهگی
پارت ۲
تجربه زایمان (طبیعی)
صبحش بیدار شدم برم خونه مادربزرگم طبق هرروز که تنها نباشم درد نداشتم رفتم صبحونه خوردم که دردام اوج گرفت راستی روز قبل یکم معاینه تحریکی شده بودم به خودم میپیچیدم عرق میکردم ولی قابل تحمل بود به ماما گفتم گفت تایم بگیر هیچ جا نرو دوساعت خونه درد کشیدم تا ساعت ۱۰بعد گفت بیا مطب معاینه شی رفتم گفت ۵سانتی عالیه با شوهرم و ماما تو همون مطب ورزش کردیم و ماساژ های مخصوص که دردام آروم بشه تا به حدی رسید که گریه کردم بعد معاینه کرد گفت ۶سانتی عالیه پاشو بریم رفتیم بیمارستان بستری شدم خیلی سریع بردن رو تخت منو اول نوار قلب گرفتن بعد کیسه ابمو زدن که بعد اون تازه دردام شروع شد ولی بازم برام قابل تحمل بود یکم اذیت داشت که بعد هی آروم میشد داشتم از حال میرفتم چشام بسته بود خوابم میومد گفتم تورو خدا بی دردی گفت باید معاینه شی که من ۸رو به۹بودم ماما هی دستام ماساژ میداد و ورزش میداد باهاش همکاری میکردم منم بعد گفت دراز بکش بچه داره میاد از زور زدن بگم که بهترین بود
مامان هامین مامان هامین ۵ ماهگی
امروز ساعت۶ربع اومدم بیمارستان تا معاینه کردن شده بودم یک سانت گفتم اخ جون س سانت دیگ اپیدروال تموم از معاینه ام بگم درد داشت و اینک من کلا خودمو سفت میکنم شاید بخاطر اون بود.گفتم ماما همراه میخام گفت بدرد نمیخوره تو خوابت میبره اونم کنارت میشینه یا دردت زیاده‌نمیتونی ورزش کنی خلاصه ماما کنسل شد ساعت۷ربع رفتم بالا و دیگ لباسامو عوض کردم یکمم درد داشتم کم بود اومدن انژوکت زدن و نوار قلب میگرفتن کلا منم میگفتم چقد دردش کمه خلاصه بهم ساعت۸قرص فشار دادن بازم دردا خوب بود قابل تحمل گفتم میتونم راه برم گفت نیم ساعت راه برو منم راه رفتم بعدش صدام کرد گفت بیا میخام معاینت کنم البته از قرص فشارم چند ساعت گذشته بود ساعت۱۲دوز بعدی بود قبل۱۲ اومد معاینه چقد دردناک بود اونجا خوب فشار داد گفت همکاری کن من پامو تووو شکمش فشار میدادم نمیزاشتم گفت پاهاتو شل کن ک ۴سانت بشی منم همکاری کردم با اینک دردناک بود خلاصه شدم ۴ و دردا شدید دکتر بیهوشی میخاست بیاد ک تخت بغل رو اپیدروال بزنه دیگ بعد از یساعت اومد اول اونو زد بعد من و دردا شدیدمیشد اپیدروال اصلا تزریقش درد نداشت ولی وقتی زد من دردام بود و انقباضام شدیدترم شده بود
مامان بهار مامان بهار ۹ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۱😁
یروز قبل ۳۹ و ۶ روز بودم رفتم بیمارستان معاینه و ان اس تی دردی نداشتم ۱ فینگر بودم،گقت برو صبح بیا بستری بشی،صبح ساعت ۹ رفتم تا ۱۱ دکتر اومد معاینه و اینا گفت لگنت بده ۱ فینگر خیلی بدی میخوای بستری بشی یا نه گفتم آره گقت از نظر من برو خونه فردا بیا گفتم نه نامه بده برم،ساعت ۱۲ و نیم بستری شدم،سرم زدن آزمایش گرفتن دردام کم کم داشت شروع می‌شد ماما همراهم و گرفتم گفت ۴ سانت شدی میام،ساعت ۲ دردام بیشتر شد شدم ۳ سانت کیسه آبم و زدن ماما همراهم هم اومد دردام بیشتر شده بود،بهم کمی ورزش داد خرما خوردم چایی،معاینه شدم ۴ سانت بودم،توپ داد بهم کیسه اب گرم،وقتی درد داشتم میگفت بشین پاهاتو باز کن نفس عمیق بکش،دردام دیگه خیلی زیاد شده بود معاینه شدم کم مونده بود ۶ سانت بشم،خیلی خوب پیشرفت کرده بودم،بعد نیم ساعت دردام واقعا خیلی بد بود غیر قابل تحمل فقط میرفتم دسشویی سعی می‌کردم زور نزنم ولی نمیتونستم،دست خودم نبود داد میگشیدم ولی به حرف دکتر هام خوب گوش میکردم معاینه ام کردن گفتن ۹ سانتی خیلی عالی پیشرفت کردی از ساعت ۴ تا ۶ و نیم از ۳ سانت شدم ۹ سانت،داشتم موهامو میکشیدم از درددددد
مامان ✨️𝒜𝓃𝒾𝓁✨️ مامان ✨️𝒜𝓃𝒾𝓁✨️ ۱ ماهگی
# پارت سه تجربه زایمان
ما همجنان درد میکشیدیم با هر بار انقباض از کیسه ابم شره میکرد
نیم ساعت بعد ماما معاینه کرد گفت ۸ سانتی ی رب بعد گفت ۱۰ سانتی حالا وقت زور زدنه منم تو این مرحله گیر کرده بودم نمیدونستم جطور زور بزنم ب گلوم زور میدادم😂😂😂 خلاصه گلومم این وسط پاره شد
ماما میگفت فقط زوررر موقعی ندفوع داری اون زور بزن قویی منم چندبار زور زدم یکم سرش میومد بیرون دوباره میرفت داخل موقع زور انقد میترسیدم مدفوع کنم😂😂 به خیر گذشت
هی میگفتم برش بزنین زودتر درش بیارین دیگ نمیتونم بلاخره ب پروسه برش هم رسید اممول بی حسیو زد برش زد با قیچی اینو بگم اثلا ن درد امپول حس کردم ن درد برشو چون اون قسنت انقد فشاره اون لحظه هیچی حس نمیکنی
برشو زد با انقباض بعدی گفت زور بزننن ک بیاد انقد زور دادم کلشو کشیدن بیرون بعد ی زور دیگ شونش اومد کشیدنش بیرون ی صدا تلپی داد واقعا سبک شدمم گذاشتنش رو شکمم اقسنگ ترین حس دنیا بود😍😍😍انقد میگفتم خدایا شکرت باورم نمیشد من تونستم 🥹🥹 دیگ بردن تمیزش کنن لباس بپوشن مرحله اخر زایمانن ک خروج جفته ی زور کوجیک زدم جفتمم کشیدن بیرون هی میگفتم کو ببینمشش واقعا جالب بود 😅😅
دیگ بخیه زدناا سروع شد من هی میگفتم مقعدم سالمه؟😂😂حین زورا هی میگفتم مقعدمم طوریش نشد؟😂ماما میگفت انقد روش حساسی بیمس میکردی😂🤦‍♀️
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان لیمو مامان لیمو ۱ ماهگی
مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
پارت سوم ،خیلی درد داشتم و همش مامانمو صدا میکردم و مامانم هم شنید صدای منو پشت در زایشگاه و مامانم هم داشته گریه می‌کرده ک از قضا ی خانمی ب مامانم میگه چرا ماما همراه نگرفتی و مامانم هم از خود بیمارستان برام ماما همراه میگیره و منم چون جیغ و داد زیاد میکردم ی آمپول دیگه بهم زدن و دوباره خاب رفتم ک وقتی بیدار شدم ی خانمی گفت من ماما همراهتم و یادمم نیست ک داشت کمرمو ماساژ میداد ولی من وحشتناک درد داشتم و هی میگفتم منو ببرین سزارین کنین ک گفتن نه تو لکنت خوبه و این دردا طبیعیه،یهو حس مدفوع کردن اومد سراغم و ماما هم گفت اگه میخای زور بزنی بزن و منم ماسک اکسیژن برام گذاشتم و هی زور زدم و نفس کشیدم و جیغم میزدم ک گفت موهاشو دارم میبینم و اینا اونجا دردام قابل تحمل نبود ک کم کم بردنم تو ی اتاق دیگه دکتر اومد رو سرم و من زور میزدم ماما هم کمکم میکرد بچه ک بدنیا اومد گذاشتنش رو بغلم و منم براش دعا کردم ،خلاصه ماما همراه برای من با اینکه دیر تر برام گرفتن ولی برام مثل فرشته نجات بود چون در دام فول شده بود و خیلی احساس خوبی همراهشون داشتم