۷ پاسخ

ناشكري نكن عزيزم خدا قهرش ميگيره هااا بچه گناه داره خودتون خواستيد كه بياد به اين دنيا بايد ارزش بذاري براش

نگران نباش عزیزم همه اولش همینن ، منم اینجوری بودم ، فقط باید سعی کنی زودتر خودتو از این حال بیاری بیرون وگرنه تبدیل به افسردگی میشه و ولت نمیکنه

عزیزم خیلی طبیعیه روزای اول و ماه های اول واقعا سخته ولی بهت این امیدو میدم که چن ماه دیگه همه چی خیلی خیلی بهتر میشه فقط صبر داشته باش و به خودت سخت نگیر

این جور نگو خیلی ها حسرت این روز ها رو دارن
منم هشت سال خوردمو خوابیدم گشتم
دوبار سقط داشتم چه قدر گریه کردم چه قدر دکتر رفتم با هربار پریود شدنم داغون میشدم خیلی دلم بچه میخواست
باردار شدم اذیت کشیدم خونه استراحت مطلق سرکلاژ کردم
ولی به نظرم مادر شدنم شیرین ترین بخش زندگی هست
خدا زنی بی بچه نکنه زن به مادر بودنش به بچه به دنیا اوردنش

عزیزم احساساتت کاملا طبیعیه و به نظرم هر مامانی که تازه زایمان کرده همه ی اون حسارو تجربه کرده.
منم اول زایمانم همینطوری فکر میکردم حالم خیلی بد بود، داغون بودم، واقعا حس‌میکردم همه چی برا من تموم شده ست. حتی فکره اینکه چجوری بچه م تا اخر عمرم با منه دیوونه م میکرد. همش از هورمونا و خون ریزی و شیر دادنه. نکران نباش، من الان بهتر شدم، و دارم به زندگی‌ جدیدم عادت میکنم کم کم.
تا مامانت از پیشت نره نمیتونی رو پای خودت وایسی. سعی کن با شرایط جدید خودتو وفق بدی.

عزیزم این حالتا طبیعیه قرار نیست که همیشه اینجوری بمونه، هم تعادل هورمونات برمیگرده هم کارای نی نی رو میکنی. مطمئن باش خدا توانش رو داخلت دیده که بهت لیاقت مادر شدن داده.اون نوزادم توی دنیا مهمترین پناهش تویی. خودت رو سرزنش نکن چون این افکارت دست خودت نیست

عزیزم من ک دوقلو دارم ارزو خواب دارم اما ابن روزا میگذره این روزا درسته سختی ها خودش داره اما خییلی شیرین

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۶ ماهگی
من دیروز بعد از ۱۴روز اومدم خونه خودم . تا دیروز خونه مادرشوهرم بودیم البته خیلی با هم نزدیکم هروقت کمک بخوام زود خودشو میرسونه .تا الان چندبارم گفته که اگه سختم بود بازم بریم پیششون بمونیم ولی روم نمیشه آخه تاالان خیلی زحمتِ منو بچمو کشیده... روزا که تنهام خیلی دلم میگیره .دوس دارم چندساعت بشینم گریه کنم همش بغض دارم .اصلا دست خودم نیست.. از استرسِ زیاد تمام بدنم می لرزه. همش فکرمیکنم باید چیکارکنم. چجوری به خودمو بچه برسم .. زایمانم طبیعی بود خیلی دردکشیدم اما الان می بینم که این حالم صدبرابر از درد زایمانم بدتره.شوهرم که غروبا میاد آروم میشم .. اصلا دلم نمیخواست بیام خونه.. اصلا نمیخوام تنها باشم . بچمو خیلی دوس دارم ولی همش دوس داشتم تا یکی دوماه پیشِ بقیه بمونم ‌. بجز شوهرمو مادرشوهرم کسی رو ندارم . مامانِ خودمم مسنه از پس کارای خودشم خوب بر نمیاد . گاهی وقتا میشینم بخاطر بی کس بودنم کلی گریه میکنم . نمیدونم همه همینجوری ان.. توروخدا بگین چیکارکنم