مامانا
این موقع دقتی پیام میدم اکثرا جواب میدن بیاین خواهشا نظر بدین
من واقعا دیگه درمونده شدم از سر دخالت های اطرافیان از سر افکار خودم ک نمیدونم کارم و روش تربیتیم و رفتاری ک با بچه انجام میدم درست هست یا نه
مامانم و بابام ک کلا میگن تو هیچی حالیت نیست و چون ما کمکت کردیم و تو میای ب ما در روز سر میزنی ما اجازه داریم تو همه چی بچت دخالت کنیم و نظر بدیم
ما اصلا اهل ربت و امد خانوادگی نیستیم فامیل نداریم مامان و بابام با همه قهران ب طبع اون ماهم بت کسی رفت و امد نداریم
بچم هیچ مهمونی و اینا نمیره تا مویعی ک تابستون بوذ هر روز روزی جند بار میبردمش پارک و بازیو آب بازی و... الان ک هوا سرد شده بیرون نمیبرمش خیلی بهونه میگیره همش سرشو گرم میکنم یا میبرمش رو تراس بیرونو نگاه کنه
وقتی از رو تراس نگاه میکنه بیرونو خیلی دلم میگیره گ چرا کس و کاری ندارم و این بچع باید از پشت نرده و میله ببینه بیرونو
خونه مامانک اینا تا جمد وقت پیش هر روز میرفتم ۳ ۴ ساعت میموندم منتها چون خیلی گیر بم میدن و تو همه چی نظر میدم اعصابم کشش نداره دیگه نرفتم جند روزه
الانم همش ویام میدن بهم بچت افسرده میشع بچت فلان میشه و ...
شما بیاید بگید بچم افسرده میشه اینجور ؟
اصن شما چجور با بچه تا میکنید تو خونه تو پاییز و زمستون
بخدا دیگه مغزم کشش نداره همش حس میکنک در حق بچم بدی میکنم
ازونورم میرم پیش دوستام ، میگن براش قانون بذار خیلی ددریه خیلی فلانع

۵ پاسخ

ن بابا چرا افسرده عادت میکنه بیشتر خونه بمونه بیشتر باهاش بازی کن اینجوری با این حرف و فکرا خودتو پیر میکنی

چه خبره دیگه یعنی بچه های ما الان افسردن؟؟ماکلا هفته ای یه بار میریم بیرون ک اونم میریم خونه مادرشوهرر یا مامانم دیگ کل هفته تو خونه ان نه افسرده ان ن هیچی خداروشکر...الکی خودتو عذاب نده اینجوری خودت افسرده میشی بیشتر توی روحیه بچت تاثیر داره

نه بابا الان که زمستونه داره میاد باید عادت کنن افسرده نمیشه الکی عذاب وجدان نگیر تو خونه سرش گرم کن یه مدت بهونه گیری میکنه بعد از سرش میوفته ماهم الان اکثرا خونه ایم

نه بابا چرا افسرده بشه حالا واسه وقتايي كه حوصلش سرميره ببرش شهربازي سرپوشيده يا پاساژ يا هايپر واسه خريداتون اينجوري تعامل و روابطش بيشترميشه باادما اينكه همس ببريم خونه ي مامانامون همس ادم تكراري ميبينن بابت اينكه فكرنيكني فقط شما تنهايي بايد بگم كه الان همه تنهان و رفت وامدا خيلي خيلي كم شده همه تو يه شرايطيم مگر استثنائات

والا پسرمنم صبح تا شبخونه هست شب باباش یبار میبره بیرون فکرنکنم افسرده بشه ب حرف هیچ کس گوش نده روش خودتو برو

سوال های مرتبط

مامان قندعسل مامان قندعسل ۱ سالگی
مامانا
میشه لطفا هرکسی پیام منو دید نظرشو بهم بگه
از شدت فکر و خیال تا الان ۳ تا نوافن خوردم
من اصن مادری کردن خودمو دوس ندارم 😓 خس میکنم بچم کنارم خوشخال نیست ، حس میکنم باید و نباید هایی که باید ب عنوان یه مادر ب بچم بگم رو نمیدونم ، همش حس میکنم هر کاری که دا م برای بجم انجان میدم اشتباهه، به خصوص به خصوص در مورد بیرون رفتن و اینجور چیزا
من دیروز یه تاپیک گذاشتم ک بقیه چجور میرن خونه مادرشون .من خودن هر روز میرم و خیلی دخترم به بابام وابستس اونم خیلی دوستش داره هر روز میبرش یه ساعت پارک ماهم کلا رفت و امد خانوادگی با کسی نداریم یعنی هیج فامیلی نداریم همین شده عامل اختلاف منو شوهرم .ازونورم شوهرم اصلاااا ب بچه محبت نمیکنه صبح تا شب ک سرکاره بعدشم میاد با گوشی بعدشم لالا. به من میکه کمتر برو خونه مادرت . بچه رو نذار ببره بیرون بابات
من چکار کنم
دخترم تا چشماشو باز میکنه میره دم در وایمیسه ک یعنی بریم بیرون
کم اپردم دیگه
من دارم اشتباه میکنم تو تربیت دخترم 🙁😭
مامان قندعسل مامان قندعسل ۱ سالگی
مامانا کیا بیدارین ؟
من شبا این موقع ها که میشه خیلی خودم خودمو سرزنش میکنم ک میتونستی مادر بهتری باشی میتونستی غذای بهتری ب بچت بدی میتونستی بیشتر باهاش باری کنی میتونستی نذاری تلویزژون و مدبایل ببینه و ....
ولی فردا ک میشه واقعا تو طول روز یه جور دیگه پیش میره همه چی از نشستن دائم پیش بچم واقعا دیگه بعد یه تایمی خسته میشم ازینکه هر ردز با یه سری اسباب باری تکراری بازی کنم خسته میشم وقتی بی حوصلگی دخترمو و نق ها پ بهونه ها و جیغ هاشو میبنم تلویزیونو روشن میکنم خودشم میره موبایلو میاره جیغ جیغ ک برام موبایل بذار غذاهم دستپختم ازین بهتر نمیشه 😓
صبونه هام من فقط تخم مرغ ب روش های مختلف میدم چیزی دیگه مثه فرنی اینا نمیخوره
اما عذاب وجدان ولم نمیکنه همش قیافه کسل دخترم ک بغضی تایما تو خونه ب شگم میخوابه رو زنین از سر اینکه حوصلش سر رفته جلو جشمه کسیم ندارم بچم خیلی تنهاس تمام اینا خیلی ب مغزم فشار میاره
با دوستم مشورت کردم میگفت زندکیو اسون بکیر هیچی نمیشه تلویزیون ببینه موبایل ببینه از بچه داری لذت ببر اما این فکرا هر شب مثه خوره افتاده ب جونم
مامان قندعسل مامان قندعسل ۱ سالگی
مامانا
خسته شدم دیگه از چالشای بچه داری
نمیدونم براب من اینجوره یا همه همینیم
مغزم درد میکنع
بچم از صبح ک بیداز میشع جلو دره بریم ددر
همش تو ددرم بیرونم ک میرم اصلا راه نمیره تو کالسکه و اینام نمیشینه فقط بغغغغل کمرم داغونه
وقتیم میایم میشینیم تو ماشین ک برگردیم خونه انقد جیغ میکشع و درو فشار میده خودمو شوهرم قاطی میکنیم
غذا که اصلا یه جوری غذا نمیخوره دیگه دست و دلم نمیره غذا درست کنم چون شوهرم ک کلا وعده های غذایی رو سرکارع اونجا غذامیخوره خودمم با هله هوله سیر میشک این بچم گ هیچی نمیخوره همه رو پرت میکنع هرچی درست میکنم باید بریزم دور
خوابش ک 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
ساعت ۳ شب میخوابه با زوررر انقد رو تخت غلت کیخوره هی باید پاشو بکشم بیارم دو قطره شیر بخوره
بازیم هرچی میام بشینم باش بازی کنم میذاره میره
فک کنک خیای گند زدم تو بچه داری
کلافم خستم
دلم مبخواد لرگردم ب دوران قبل
خیلی دوسش دارم جونمه زندگیمه ولی کشش دیگه ندارم از الان هول فردا رو گرفتم چجوری سرگرمش کنم همش باید بشینم کنارش از اسباب بازی بدم میاد دیگه
نه خونه مرتبه
ن غذا دارم
هیچی ساعت ۳ ام ک میخوابه دیگه جونی برام نمونده ک وایسم کاری کنک
روابط زنوشوهریمونم ک افتضاح روزی ۱۰ دفعه بحثمون میشه من مجبورم ب خاطر دخترم سکوت کنم ک تنش بهش وارد نشه
من کلت ۲۸ سالمه همه چیم داغون هیکلم داغون قیافم داغون موهام داغون
بچم همه چیش داغون از خواب بگیر تا خوراک تا بازی و ....
دلم واسه وقتایی که سرکار بودم برو بیایی داشتم تنگ شده
از دخالتاشون خستم اما خرمت پدرمادری اجازه نمیده چیزی بگم چون تو این مدت خیلی کمکم کردن
نوشتم ک بخونین شاید کسی چیزی گفت من یه کن اروم شم بدونم مثل منم هست
مامان رادین مامان رادین ۱ سالگی
ما بخاطر جابجایی شهر محل زندگیمون مجبوریم مدتی پیش خانواده هامون زندگی کنیم تا وقتی بتونیم کلا جابجا بشیم. الان من فعلا خونه بابام هستم همسرم شهر دیگه خونه ی باباش هست.حس میکنم رادین خیلی داره بد عادت میشه. خیلی بیش از حد بهش توجه میشه. چیزی میخواد نمیتونن بهش نه بگن مخصوصا بابام. یچیزی که نباید دست بزنه بابام بهش میده بعد با قربون صدقه میخواد ازش بگیره. من میگم از اول نده بهش مثبا عینک یا سیم هندزفری یا کنترل تلویزیون. یا وقتی تایم نامناسب میگه ددر من میگم الان وقتش نیست اینقدر گریه میکنه که بابام یا مامانم بغلش میکنن میبرنش بیرون. اصلا مهلت نمیدن من با چیز دیگه سرشو گرم کنم. تا گریه میکنه دلشون میسوزه خیلی هم باهاشون صحبت کردم فایده نداره. شبها و ظهرها موقع خواب دست بابامو میکشه میاره تو اتاق خودمون میگه بیا اینجا با من بازی کن. بابام با اینکه خیلی خسته اس اصلا مقاومت نمیکنه همینجور که رادین دستشو میکشه اونم قد خودشو کوتاه میکنه و دنبال رادین راه میفته. بعد رادین اینقد خسته اس که میفته رو بهانه گیری های عجیب و غریب نه خودش میدونه چی میخواد نه ما میدونیم. هرچی به بابام میگم تو برو تو اتاق خودت بذار یکم گریه کنه خودش اروم میشه دلش نمیاد. بعد که بابام راضی میشه بره بخوابه رادین میره سراغ خواهرم دستشو میکشه که تون بیاد پیشمون تو اتاق . با یه دستش دست منو میگیره با یه دستش دست خواهرم .خیلی وابسته شده بهشون. پس فردا باید برم خونه مادرشوهرم اونجا هم طولانی بمونم. اونجا هم با یه سری مسائل دیگه روبرو میشیم. حس میکنم بچه ام داره بد بار میاد. بهانه گیر و لوس داره میشه. معلوم نیست چند ماه وضعیتمون همینه 😔
مامان مسدود شدم💔 مامان مسدود شدم💔 ۱ سالگی
خونه ی ما خیلی سرد و بی روحه شوهرم صب زود بیدار میشه منم تازگیا بیدار هم نمیشم بهش صبحانه بدم خودش میخوره و میره سرکار عصر بعد نماز میاد خونه شامشو میخوره یه کم فیلم میبینیم ساعت ۸ و نیم ۹ میره تو اتاق میخوابه اصلا با بچه هم بازی نمیکنه بچه رو تو پذیرایی نگه میدارم نه میتونم تلوزیون روشن کنم نه بچم میتونه راحت بازی کنه و سر و صدا کنه مجبورم یه گوشی بگیرم دست خودم یه کوشی هم بدم دست بچم با گوشی بازی کنه بعدشم میخوابه میبرم میزارمش رو تخت خودم تا ۱۲ و خوابم نمیبره میام لم میدم رو مبل و بازی میکنم بعضی وقتا تا ۳ هم خوابم نمیبره دچار نشخوار فکری شدم بخاطر همینم تو تلگرام حدس کلمه بازی میکنم ک تمام فکرم رو بزارم رو پیدا کردن کلمات وگرنه از شدت فکر و خیال روانی میشم دلم میخاست بچم خیلی شاد باشه تو محیط شاد بزرگ شه هیجان داشته باشه ولی اون طفلکم شانس نیاورده خانواده هامون ک دور هستن خودمونم برای هم کافی نیستیم من و بچم جز خدا هیچکیو نداریم