ادامه تجربه زايمان🤍
بعد از اينكه بي حسي زدن عملو شروع كردن و حدود ٥ دقيقه بعدش پسرمو اوردن كنار صورتم كه واقعاااا اون لخظه هر چي درد بود از يادم برد اصلاااا ديگه تو حال خودم نبودم و شيريني اون لحظه انقدر زياده كه قابل گفتن نيست،
بعدش پسرمو بردن توي ريكاوري
من كم كم داشت حالم بد ميشد، فشارم خيلي پايين بود و بدنم كاملا داشت ميلرزيد ديگه حتي كنترلي روي فكمم نداشت انقدر لرزشم زياد بود، سر درد شديد هم اومده بود سراغم، به پرستار اتاق عمل كه گفتم يه دارويي بهم زد و تقريبا ١٠ ثانيه بعدش حالت تهوع شديد گرفتم و هر چي توي معدم بود رو بالا آوردم. و سردرد و لرزشم همون لحظه خوب خوب شد، بعد از اون پرستار بهم گفت بخواب تا كارت تموم بشي و بري توي ريكاوري. حدود يك ساعت بعد رفتم داخل ريكاوري كنار پسرم و پرستار اومد كه كمك كنه بهش شير بدم بخوره، اوت موقع پسرم قشنگ شير خورد و يه كم اونجا مونديم تا بريم توي بخش.
دامه…

۲ پاسخ

👌👌👌😍😍😍

واقعا خیلی سخت خداراشکر حال هر دوتا تون خوبه

سوال های مرتبط

مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۲ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین ۳

قبلش هم پرستار بهم گفت بشین روی تخت پاهاتو دراز کن دستاتو بزار روی زانوهات و سرتو به داخل خم کن و نفس عمیق بکش بعد هم دکتر امپول رو زد، بعدش دراز کشیدم و پاهام کم کم مور مور میشد و همش میترسیدم نکنه تیغ جراحی رو بزنن و من حس کنم خیلی میترسیدم ، دستام رو بستن، پرده کشیدن رو به روم ، حقیقتا اصلا متوجه نشدم که بریدن و چطور شد فقط بعد از پنج دقیقه تقریبا صدای گریه دخترم و شنیدم اینقدر اون لحظه یه حس خاصی داشتم و فقط اشک میریختم🥹
خیلی حس خوبی بود دو سه دقیقه ای طول کشید تا اوردنش کنارم بدنش خنک بود وقتی اوردن چسپوندن به صورتم فقط بوسش میکردم و اشک میریختم خیلییی حس خوبی بود خیلی زیاد کل استرسم اون لحظه رفت ترسم رفت . بعدش بچه رو بردن بیرون پیش مامانم اینا و بخیه هارو که زدن خیلی طول کشید همونجا روی تخت یه لرزی هم افتاده بود توی بدنم و فقط میلرزیدم از سرد ، سرد افتاده بود توی بدنم ، جوری بود که تخت میلرزید، بعدشم که منو نیم ساعتی توی اتاق ریکاوری بردن تا حس پاهام بر بگرده
مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم
مامان نیکان

🩵 مامان نیکان 🩵 ۳ ماهگی
منتظر بودم بچه رو بیارن ببینم که با پارچه سبز آوردنش صورتش انقد تمیز بود دلم میخواست بذارن روی صورتم که اینکارو نکردن☹️فقط سه ثانیه بهم نشون دادن🥲۸:۴۵ بچم بدنیا اومد که باز وقتی داشتن جفت و اینجور‌ چیزا در میاوردن درد حس نمیکردم ولی اینکه دستشون داخل شکمم هست و تکون میخوره رو حس‌میکردم.ساعت۹:۲۵ منو بردن ریکاوری و ده دقیقه اونجا بودم بعدش بردنم اتاق خودم که از تخت جابه جام کردن و من اصلا هیییچ حسی نداشتم و اومدن نوار بهداشتی گذاشتن دوتا و شیاف و شکممو فشار دادن که هیچی حس نکردم یه آمپول به باسن هم زدن بازم حس نداشتم
ساعت۱۲ونیم این موقع ها بود که بیحسی داشت میرفت و دردام داشت شروع میشد
بااینکه کلی امپول زدن داخل سرم،یه حس خیلی بدی بود🥲راستی یادم رفت بگم برای منکه گفتن عوارض امپول بیحسی اینه که فک لرزش داره و من از اتاق عمل تا یه ساعت بعد عمل که اومدم توی اتاق فکم خیلیییی صدا میداد و دندونام بهمدیگه میخوردن،که شوهر و برادرم فکمو توی اون تایم نگه داشتن.
بیحسی که داشت کم میشد کمر درد شروع شد همراه با درد جای بخیه و درددددد شکممممم🥲🥲که‌میگن رحم میچرخه تا جاشو‌پیدا کنه و چون دستکاری میکنن توی شکمو درد داره و برای من درد شکم بیشتر بود🥲
این وسطا هم پرستار اومد سینمو با دست فشار میداد نوکشو باز میکرد که شیر بیاد وبچه رو آوردن شیر نمیتونست خوب بگیره
یه درد باز به این دردام اضافه شد که درد سینه بود از بس فشار دادن
مامان توت فرنگی 🍓🩷 مامان توت فرنگی 🍓🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان 1

روز چهارشنبه 1اسفندماه رفتم بیمارستان و بهم گفتن برو سونوگرافی از جنین رفتم سونو دادم و داخل سونو گفتن وزن بچه بالا هست برو فردا بیا ببینیم کمسیون سزارین قبول میکنه که سزارین اجباری بشی یانه که در پرانتز بگم (وزن بچم اصلا بالای چهار کیلو نبود و سونو اشتباه کرده بود )و بهم گفتن از شب قبل ساعت ۱۲چیزی نخور خلاصه صبح پنجشنبه رفتم بیمارستان و اول گفتن ان اس تی بگیر وقتی ان اس تی گرفتن ضربان قلب جنین بالا و پایین میشد استرس و ترس از همونجا شروع شد دکترم بیمارستان بود و گفت ساعت ۲آمادش کنید سزارین اورژانسی بشه . خلاصه حدود ساعت یک و نیم منو فرستادن اتاق عمل و تا دکتر اومد ساعت حدود ۲بود دکتر بیهوشی وقتی میخواست بی حسی بزنه گفت چقدر ورم داری و فشارم تو اتاق عمل بالا بود من گفتم از ترسه اما غافل از اینکه چی در انتظارمه . خلاصه ساعت ۲و ۲۰دقیقه بعد از ظهر دختر قشنگم ماهلین خانم بدنیا اومد . آوردن بهم نشونش دادن بعد اون یهو حالت تهوع گرفتم به اونی که بالا سرم بود گفتم یه سوزن ضد تهوع زد و بعدش نمیدونم چی تزریق کرد که کامل خواب رفتم وقتی بیدار شدم تا دارن میبرنم ریکاوری و بشدت لرز وحشتناکی داشتم خدا خیرش بده یه پرستاری اومد دوتا از این بخاری ها گذاشت زیر پتو یکم گرم شدم دخترمو آوردن یکم بهش شیر دادن و بعد گفتن بریم بخش دم در ریکاوری پرستار شکممو فشار داد از درد جیغ میزدم فقط من کلا آدم سست دردی نیستم اما خیلی وحشتناک بود دردش از همونجا دردام شروع شد بعد که اومدم تو بخش یه سرم زدن بهم که خودش باعث انقباض میشد و هرچی میگفتم واسم یه مسکن یا شیاف نمیزدن از ساعت چهار و نیم تا ۹شب درد کشیدم بعد تموم شدن سرم بهم یه شیاف زدن یکم آروم شدم.
مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان کیانا مامان کیانا ۱ ماهگی
تجربه ی من از زایمان سزارین پارت ۳
دکتر بیهوشی یه نگاه به موهام انداخت و گفت چه خوشگله و فلان و بیسار من فقط سر تکون دادم😂 یه خنده ریزی کرد بعد گفت من دکتر بیهوشی ام منم انقدر از سوند کلافه بودم فقط گفتم خوشبختم😂 امپول بی حسی اصلا درد نداشت با اینکه سه بار اون سوزن بی صاحابو کرد تو کمر من
خلااااصه پاهام داغ شد و بی حسیم شروع شد، من بعد از بی حسی حالم خیلی بد شد تنگی نفس گرفته بودم و حالت تهوع شدیدی داشتم خیلی بد بود واقعا، هی تند تند با صدای بلند نفس میکشیدم دکتره به جای اینکه دلداریم بده فقط گفت خانوم چیکارمیکنی حواسمون پرت میشه😐😂 میخواستم فحشش بدم که دیگه صدای گریه ی بچمو شنیدم و خیالم از بابت سالم بودنش راحت شد، متاسفانه حالم انقدر بد بود بچه رو نشونم ندادن وقتی رفتم ریکاوری اونجا اوردن گذاشتنش کنار سینم که مک بزنه بازم درست درمون نشونم ندادنش ولی ماشالله بین بچه های دیگه خیلی ساکت و اروم بود بچم، حدود دو ساعت تو ریکاوری بودم یه بار وقتی بی حس بودم اومدن شکممو ماساژ دادن فکرمیکردم همین یه باره ولی زکی🤣 دوبار دیگه هم وقتی داشتم از ریکاوری میومدم بیرون و بی حسیم تقریبا رفته بود ماساژ دادن که یه دور رفتم اون دنیا و برگشتم
موقع خروج از ریکاوری اومدن فشارمو چک کردن گفتن خیلی پایینه برش گردونید تو ریکاوری به پرستاره گفتم خانوم ماساژم دادید فشارم اومد پایین ولم کنید برم تروخدا حالم خوبه گفت نه مسئولیت داره و فلان، ولی بعد از یه ربع باز چک کردن فشارم یکم اومد بالا و راهی بخش شدم
بله و باز دوباره جا به جایی و این بار با درد جای بخیه
با کمک شوهرم و پرستار منو انداختن روی تخت بخش و سریع دکمه ی پمپ درد رو فشار دادم ولی تا اثر کنه دیگه دردامو کشیده بودم و تف بهش😂
مامان نینی جون مامان نینی جون روزهای ابتدایی تولد