میخوام یکم دردو دل کنم من پسر بزرگم یک سال و نیمشه ۱۰ ماهش بود که ناخواسته باردار شدم تصمیم گرفتیم نگهش داریم و با اینکه خیلی الان سخته از تصمیمم پشیمون نیستم.بارداری سختی داشتم و سه ماه آخر استراحت بودم مامانم این سه ماه اومد پیشم و خودش و شوهرم به پسرم میرسیدن
توی اون مدت ویهان خیلی به باباش وابسته شد چون من نمیتونستم بهش برسم زیاد با من کاری نداشت
الان از وقتی زایمان کردم دیگه کلا سمتم نمیاد نه بغلم میاد نه اصلا نزدیکم میشه وابستگیش به باباش خیییلی شدید شده همش دنبال سر اونه حتی پیش مامانمو خواهرمم میره اما کاری با من نداره خیلی دلم گرفته نتونستم مادر خوبی واسش باشم تو سنی که بیشتر از همه به وجود من نیاز داشت از مادر محروم شد خیلی دلم میگیره انگار یادش رفته من مامانشم وقتی میخوام بغلش کنم گریه میکنه یکی بگه چیکار کنم😭
الان با این وضعیتم تنها اووردشم توی کوچه یکم قدم بزنه حالش عوض شه

۸ پاسخ

عزیزم نگران نباش شاید یکمی حسادت میکنه بهش محبت کن واسش وسیله بخر بگو هامین خریده بگو داداشت دوست داره

وقتی دور و بروتون خلوت شه میاد سمتت فعلا گزینه های دم دست تری داره ،نگرانش نباش تیقد بیاد که کلافه شی سمتت

خیلی راحت میشه جذبش کنی
الان خودت حال و‌حوصله نداری
اما اگر تونستی روزی چند دقیقه باهاش بازی کن
بازدی درمانی عالیه
و قصه درمانی
وقتی می‌خواد بخوابه کمرش رو‌ماساژ بده و قصه س هدفمند تعریف کن
قصه ی پسری که با مامانش بازی میکنه پارک‌میره و‌کامانش دوسش داره
باهم برید حموم اما تو حموم نزار اذیت بشه
با هم آب بازی کنید

سلام عزیزم، اصلا نگران نباش
فرق بین بچه و بزرگ همینه، بچه ست چون عقلش نمیرسه شما بزرگتری درکش کن، بهش زمان بده، باهاش بازی های سبک کن
اسباب بازی و خوراکی بخر که دوست داره بگو اینارو داداشیت برات خریده
بگو ببین داداشت چقدر دوستت داره، همش میگه کی بزرگ میشم با داداشم بازی کنم ... علاقه مندش کن به نی نی
اصلا غصه نخور، درست میشه
مام داشتیم این روزهارو ... مادرشو تحویل نمیگرفت...پسر بزرگ خواهرم، روتو میکردی اونور داداش کوچیکه رو له میکرد... اما الان نفسشون بهمدیگه بنده و وابسته مادر

منم وضعیت تورو دارم دقیقا اما نگران نباش من همه که رفتن دوباره خودم و پسرم تنها شدیم آنقدر بهش محبت کردم دوباره برگشته سمت خودم بچه ها چیزی نمی‌فهمن که هرکس یه ذره لوسشون کنه محبت کنه میرن سمتش توام یواش یواش سرپا بشی دیگ بچت دوباره وابسته خودت میشه

گلم بچه عادت کرده بهشون
منم عمه ام جاریم میشه چون تو یه ساختمان هستیم من دوسش داشتیم پسرشو خیلی نگه میداشتم یه مدت نمی‌فهمید منو بغل میکرد همه جا
مثل پسر شما بعدش درست شد
بچه ست دیگه زایمان کردی خودت می‌رسی درست میشه عقلش نمیکشه

خب اون سه ماه یعنی بغلشم نکردی ؟مگه پیشت نبود

عزیز دلم، دلم گرفت پس وقتی باباش سر کاره چی می‌کنه

سوال های مرتبط

مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۳ ماهگی
سلام مامانا من حدود بیست و چهار روزه زایمان کردم ولی یک شب با شوهرم خوابیدم یعنی در کل منظورم این هستش که خیلی من شوهرم از هم سرد شدیم من نه ها شوهرم آخه بعد این همه روز دو شب پیش کنارم خوابید اونم با اسرار خودم بعد فردا شب دو باره جاشو ازم جدا کرد وقت میپرسم میگه دختر زیاد گریه می‌کنه نمیتونم بخابم آخه مگه تنها دختر منه مگه تنها من خواستم به دار بشیم و اینکه بگم یک پسر سه ساله هم داریم که من و خیلی بهش وابسته هستم اونم همینطور نمی‌دونم چیکار کنم اگه شوهرم کنارم بخوابه نمی‌دونم پسرمو کجا بخوابونم نمیخام ازم دور بخوابه چون همیشه یه طرفم پسرم بود یه طرفم باباش ولی الان یه طرف دخترمه یه طرفم پسرمو میخابونم نمی‌دونم چیکار کنم اگه شوهرمو زیادی اسرار کنم پیشم بخوابه باید پسرمو جاشو جدا کنم و خود شوهرم بخاطر که بی خواب نشه نمیاد پیشم بخوابه ولی اگه همینطور پیش بریم خیلی از هم دور میشیم بنظر شما چیکار کنم که نه شوهرمو از دست بدم نه پسرمو از خودم دور کنم بخصوص حالا که یک آبجی هم داره و بهش حسودی می‌کنه
مامان دیارا مامان دیارا ۵ ماهگی
مامان مهدیس و مهرسا مامان مهدیس و مهرسا ۳ ماهگی
سلام خانما من فک کنم دارم وارد فاز افسردگی میشم😭😭😭
دختر اولم که بدنیا اومد خیلی خیلی سفید و خوشگل بود اصن هرکی میدید میگف این بچه به کی رفته الانم ماشاالله خیلی خوشگله.من و همسرمم سفید پوست و تقریبا چهره متوسط و روبه خوبی داریم
دختر دومم الان ۲۰روزه بدنیا اومده، بدنیا اومد خیلی سفید بود‌ ولی الان رفته رفته داره سبزه میشه و اینکه لباش یکم تیره هست که پیش سه تا متخصص قلب و ریه بردم همشون گفتن هیچ مشکلی نیس رنگدانه لبشه.
هرکی هم میاد دیدن دخترم میگه وای این چرا شبیه خواهرش نیس نه از خواهرش نه از این کوچولوتون و از این قبیل حرفا
دست خودم نیس همش حس میکنم بچم زشته😔 حس میکنم همه مسخره میکنن
بعد این فکرا هم کلی بهم میریزم و میشینم گریه میکنم که من چه مادر بدیم و این چه فکرهاییه ناشکری خدا میشه به خودم میگم خداروشکر بچم سالمه ولی دست خودم نیس
دخترخالم همراه من زایمان کرد اون بچش خیییییلی خوشگله ماشاالله همه میان دیدنم حتی مامانم میگه ماشاالله بچه فلانی چه خوشگله چه سفیده
نمی‌دونم من حساس شدم چیکار کنم اصن یجوری شده از مادر شدن دوبارم انگاری ناراحتم
خدامنو ببخشه😭😭😭😭😭