سلام مامانا اومدم با تجربه زایمان خلاصه و کوتاه میگم براتون

دیشب ساعت ۱۰ تا ۱۲ تو خواب ی دردایی داشتم و جدی نمیگرفتم خیلی خوابم میومد
دیگ ساعت ۱۲ پریدم از خواب
شوهرمم بیدار کردم ک پاشو ی دردایی دارم اگر منظم بود بریم بیمارستان ۳۹ هفته شده بودم و هیچ دردی نداشتم از دو روز قبل فقط سجده میرفتم تا ی نشونه ای بیاد برام وگرنه باید میرفتم با آمپول فشار و خیلی برآم سخت بود
دیگ خلاصه با شوهرم ورزش کردیم تو خونه و وقتی دردا شرو میشد شوهرم کمرمو ماساژ میداد و تا آروم میشد ادامه می‌داد منم تا تموم شدن نفس عمیق می‌کشیدم دردام هر ۵ دقیقه بود از وقتی شرو شد تا نیم ساعت مونده بع زایمان بدش شد هر دو دقیقه و حس زور زدن داشتم
ساعت ۴ باشوهرم راه افتادم سمت بیمارستان تا ۵ رسیدیم شوهرم رف ماشینو پارک کنه و منو مامانمم تو حیاط بیمارستان راه میرفتیم تا شوهرم اومد ۵و نیم شده بود و من دردام هنوز ۵ دقیقه بود بخاطر مامانم ک خیلی استرسیه سرو صدا نمیکردم و با نفس عمیق دردام کنترل میکردم رفتم سرویس و حس زور زدن داشتم بدش با شوهرم و مامانم رفتیم کارای پذیرش رو کردیم تا کارا انجام شد ساعت ۶ شده بود دیگ رفتم ماینه گفت ۸ سانتی زور نزن ک بچت سرش اومده وگرنه همین جا زایمان میکنی منم هعی تحمل کردم و تا رفتم رو تخت زاییدن دکتر اومد کیسه آبم با دستش پاره کرد و گفت زور بده ۶ و ۴۰ دخترم اومد بغلم 😍
گفتن چون بچه دوممه پارت نمیکنیم خودت پاره بشی میدوزیمت دیگ پارم نکردن و خودم پاره شدم از داخل و ۵ تا بخیه داخلی خوردم
اینم تجربه من سوال داشتین بپرسین مامانا❤

۷ پاسخ

به سلامتی عزیزم مبارک باشه ❤️😍

کدوم بیمارستان زایمان کردی

چه زایمان راحتی🥰🥰😍🥹انشالا برای منم همینقدر راحت باشه

قدم نو رسیده مبارک....چه خوب زایمان کردی خواهر....منم زایمانه دومم هس...انشالله برامنم راحت باشه🥲

چند سانت بودی که دردات شروع شد

چقدر خوب مدیریتش کردی بدون اینکه استرسی وارد کنی به خودت. هر کسی جای تو بود همون ساعت 10 میرفت بیمارستان

مبارک باشه عزیزم. بسلامتی انشالله زیرسایه پدرومادر بزرگ بشه..فقط وقتی خواستن بدوزن آمپول بی حسی زدن بهت؟

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۶ ماهگی
دیروز ۱۴۰۳/۳/۲ ساعت ۵ صبح از خواب پریدم دل درد کمردرد داشتم اما منظم نبود تا ساعت ۹ بود که دیدم دردم ۵ دقیقه منظم شدم و رفتم سرویس با ادرارم خون اومد نشونی رو دیدم دیگه اماده شدم ساعت ۱۰ شد تا رسیدم بیمارستان ۱۱ بود معاینه شدم ۲ سانت بودم رفتم تا ساعت ۱ پیاده روی دوباره رفتم معاینه گفت نزدیک س سانت رفتم پیاده روی دوباره تا ساعت ۳ نیم شدم ۴ سانت دیگه بستری کردن دردام خیلی شدید هر ۳ دقیقه میگرفت ول میکرد با معاینه اخری کیسه ابم سوراخ شد وقتی رفتم داخل دوباره معاینه شدم ۵ سانت شده بودم دیگ کیسه اب ترکید بردن اتاق زایمان منو دردام خیلی شدید بود بهم گفتن برات اکسیژن وصل میکنیم ۲۰۰ تومن هزینه جدا میگیریم و دردت کم میشه منم قبول کردم اکسیژن اوردن بجای ک دردام کمتر بشه بیشتر شد سه بار مدفوع کردم از زور زیاد دیگه جیغ دادم شروع شد از ساعت ۶ زور میزدم دیگ ۱۰ سانت شده بودم زور زدم ماما گفت دارم سرش با موهاش میبینم زور زیاد میزدم خیلی خیلی درد هم داشتم اصلا تخت مناسبی برای زایمان نبود بنظرم برام خودم دستام
مامان محمد علی مامان محمد علی ۵ ماهگی
سلام مامانا میخام تجربه زایمان طبیعی مو براتون بزارم تا استرستون کم بشه
من شب عید غدیر دعا کردم زودتر بچمو بغل بگیرم صبح عید ساعت ۹ با درد توی کمرم بیدار شدم فک کنم ی ساعتی درد داشتم ولی خواب بودم متوجه نشدم بعد بلند شدم رفتم حموم یکم کارای خونه رو کردم حدود یک ساعت هی دردا رو چک کردم ک کم میشه یا زیاد ک دیدم ادامه داره ساعت ده و نیم رفتم دستشویی ک لک قهوه ای با ی مخاط سفید یا سبز مانند دیدم ترشح دهانه رحم بود تا دیدم فهمیدم وقتشه زود رفتم خونه مامانم ک دو کوچه بالاتره صبحونه خوردم و منتظر شدم دردام منظم تر بشه کم کم دردام زیاد شد اولش هر ۱۰ دقیقه بود ولی کم کم شد هر ۵ دقیقه ساعت ۳ بود ک مامانم گفت بریم بیمارستان ولی من هنوز نمیخاستم برم میخاستم شب برم ک دیدم دردام زیاده اخر ساعت ۴ بیمارستان بودیم معاینه کردن ۷ سانت باز بودم خیلی خوشحال بودم فک کردم نهایت ۲ سانت باشم ک منو فوری بردن رو تخت زایمان خابودن دکترو زنگ زدن بیاد بعد ساعت ۵ گفتن ۸ سانت شدی دیگه کیسه ابو پاره کردن
بعد پاره کردن کیسه اب دردم وحشتناک شد فقط زیر دلم میسوخت انگار با چاقو میزنن زیر دلم مثل مار ب خودم میپیچیدم ک بعد ی ربع حس مدفوع داشتم منم زور زدم یکم دردم کمتر میشد بازورایی ک میزدم خلاصه دکتر ۵و ۳۰ دقیقه رسید منم جیق زدم ک درد دارم هی زور میزم تا دکتر اومد بالا سرم بچه رو کشید ۵ تا زور زدم ک ب دنیا اومد راحت شدم بعد گفت برش پرینه نخوردی ولی ی مقدار خراش خورده بودم ک برام بخیه زد بخیه هاش اصلا حس نکردم دیگه درد نداشتم خداروشکر تموم شد
اومد وارم تجربم بدردتدن بخوره
مامان آرسام 💙 مامان آرسام 💙 ۸ ماهگی
تجربه ی زایمان 3♥️
منم گریه میکردم شدید سریع رفتم تاکسی بگیریم تا نشستم داخل ماشین که برم خونه درد هام شدید شد هر چی گفتن بریم بیمارستان نرفتم گفتم میرم خونه تموم درد هامو میخوردم بعد میام بیمارستان از خونه تا بیمارستان نیم ساعت راه بود رفتم خونه با کمک بقیه راه میرفتم گریه میکردم قابل تحمل نبود درد هام از ساعت ۶نیم تا ساعت ۱۰ نیم داخل خونه درد خوردم ساعت ۱۰ نیم گفتم بریم بیمارستان ماشین آوردن با شوهرم و خواهرشوهرم و برادرشوهر رفتیم تا رسیدم بیمارستان معاینه کرد گف ۴نیم سانتی سریع لباسهامو تنم کرد هنوز پذیرش نکرد بودن منو منو برد داخل بخش سرمو گذاشت ماما اومد معاینه کرد کیسه آب مو پاره کردن بعد نیم ساعت که درد میخوردم آمد گف ۸ سانتی زور بزن منو همکاری میکردم هر کاری میگفت میکردم بعد یک دو ساعت که درد میخوردم اومد گفت بلند شو بچه سرش بیرونه منم نمیتونستم راه برم خود ماما کمک کرد رفتم رو تخت جاک داد ۱۲:۲۰ دقیقه زایمان کردم تا بچه رو گذاشت روسینم تموم دردهای آروم شد خدا روشکر گذشت ولی خیلی سخت بود برام تا سه شب خواب میدیدم 😁ولی بدن تا بدن است بعضی ها کمتر درد دارن بعضی ها بیشتر
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مامان حسین مامان حسین ۸ ماهگی
سلام دوستان خوبید
بیایید از زایمانم بگم امروز زایمان کردم
من دردم از ۱۱ شب دیشب شروع شده از هر ۵ دقیقه ۳۰ ثانیه شروع شد با درد قابل تحمل ک ۶ صبح رفتم بیمارستان
اونجا معانیه شدم یک سانت باز بودم
گفتن برو راه برو ساعت ۱۲ طهر بیا منم رفتم راه رفتم ب کمک شوهرم و دوش آب گرم و ماساژ کمر از دردام خیلی کم میکرد
تا این ک ۱۲ رفتم گفت تازه شدی یک سانت و نیم گفت برو دو سه ساعت دیگه بیا خلاصه ساعت ۳ رفتم سه سانت باز شده بودم ک کیسه ابمو پاره کردن بهم سرم زدن بردن زایشگاه دردام هر یک دقیقه می‌گرفت و ب قدری درد میکرد ک کل بیمارستان صدامو میشنید
خلاصه بعد از پاره کردم کیسه آب تا ب دنیا اومدن بچه شاید کلا نیم ساعت طول کشید
من مرتب بین باد هایی ک می‌گرفت ول میکرد نفس عمیق و دم و بازم انجام می‌دادم ک ماما گفت عالیه همکاریت و موقعی ک بلد میگرفتن خیلی زور میزم و زور زن باید اینجور باشه ک انگار زور میزنی مدفوع کنی دقیقا اینطور خیلی کمکت میکنه موقعی ک باد میگیره رو تخت زایشگاه فقط خودت ب خودت میتونی کمک کنی مرتب دم بازدم انجام بدین
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان دو پرنسس💖👸 مامان دو پرنسس💖👸 ۷ ماهگی
سلام خانما اومدم از تجربه ی زایمانم بگم براتون 😍
فوق العاده دردش سخت بود و غیر قابل تحمل اما خداروشکر ک گذشت روز ۵ شنبه بود ک بیدار شدم از خواب ساعت ۱۱ ونیم صبح حس کردم یه دلپیچه تو شکمم و کمرمه گفتم بزار تایم بگیرم ببینم چطوریه دردام هر ۵ دقیقه میگرفت و شکمم سفت سفت میشد و ول میکرد دیدم ادامه داره ساکمو وسایلمو آماده کردم رفتم حموم و آماده شدم ک دردام خیلی زیاد شن اول آروم آروم بودن همینطور موندم تا ساعت ۸ شب ب شوهرم گفتم بریم زایشگاه دردام داره بیشتر میشه وقتی رفتیم گفتن بزار معاینه ات کنیم وقتی معاینه کردن گفتن هنوز دو سانتی با اون همه دردی ک داشتم فقط دوسانت بودم😢 بعد نوار قلب اینا گرفتن گفتن برو ما بستریت نمیکنیم تا ۴ سانت نشدی برو دردات خونه بکش خلاصه ک رفتم خونه تو نت خوندم پیاده روی خیلی خوبه هی راه میرفتم ساعت۳ شب دردام خیلی خیلی زیاد شد غیر قابل تحمل ب همسرم گفتم زود منو ببر داره میاد حس کردم خیلی اومد پایین و حس مدفوع داشتم زود رفتیم بیمارستان ساعت ۳ ونیم شده بود معاینه کردن گفتن ۵ سانتی دیگه گریه ام گرف با اون همه درد هنوز ۵ سانت بودم بستریم کردن و درد هی زیادتر و وحشتناک تر میشد شروع کردم جیغ زدن و داد و بیداد ساعت ۵ اومد چک کرد گف داری فول میشی یکم صبر کن بعد اومد پیش پاهام نشست و وسایل گذاشتن قیچی چراغ اینا یهو حس مدفوع داشتم با سوزش کمر فقط جیغ میزدم جیغ جیغ تا یهو ب دنیا اومد و دخترمو گذاشتن رو شکمم و تمام😍 بعدم بی حسی زد و بخیه برام زد اما خیلی درد داشت چون خوب بی حس نشده بود و هی شکمم فشار میداد میگف هنوز از تیکه های جفت مونده تو شکمت باید تمیز شی خیلی اذیتم کردن هر ده دقیقه می اومدن شکمم فشار میدادن که دردش مثل زایمان بود 😒
مامان ایلماه مامان ایلماه ۱ ماهگی
پارت ۶
اومد معاینه کرد گفت شدی ۵ سانت خیلی خوب پیش رفتی کیسه ابتو میزنم یه ساعت دوساعت دیگه زایمان کرد ساعت ۶و نیم غروب کیسه ابمو پاره کرد ولی شدت دردام بیشتر شد و فقط نفس عمیق میکشیدم بهم گفته بود گاز بی‌حسی هم داریم و یا اپیدارول گفتم ن گاز بی حسی مثه اکسیژن بود موقع دردا بایستی مثل قلیون میکشیدی داخل و نفس عمیق میکشیدی میگفت حس سر خوشی به آدم میده ولی رو من تاثیر نداشت حس حالت تهوع بهم دست می‌داد یه دو سه دفعه استفاده کردم و گذاشتمش کنار دردام خیلی بیشتر شده بود شدتش من همچنان نفس عمیق میکشیدیم خواهر بالاسرم بود خواهرشوهرم رفت و خواهر اومده بود پیشم ماما اومد گفت موقع دردات زور بزن منم همینکار میکردم تا اینکه ساعت ۷ شد و شیفتش و بایستی عوض می‌کرد یه ماما پیر ن خیلی بد اخلاق ن خیلی خوش اخلاق اومد بالای سرم اومد معاینه کرد رو همون ۵ سانت بودم و رفت من موقع دردا زور میزدم دوباره اومد معاینه کرد ۶ سانت شدم و گفتن سرش بالاس باید حالت سجده بشی که بیاد پایین همینکار کردم و موقع دردام شدید زور میزدم بعد یه رب اومد گفت شدی هفت سانت زور نزن ولی من تا چشمشو دور میدیدم زور میزدم معاینه کرد گفت ۷ سانتی دردام دقیقه هاش کمتر از ۱ دقیقه بود ولی مدت زمانش زیاد بود
مامان هیرمان مامان هیرمان ۴ ماهگی
زایمان پارت ۲.....

رفتیم بیمارستان‌ بله گفتن کیسه آب پاره با دوسانت‌ باز خلاص اومدن سوزن فشار زدن کلش ریخت با خون اومد ۱۱ صبح تا ۱۱ شب فقط درد میکشیدم
دوبار امپول فشار زدن ک من خودمو‌ یه دردیوار‌ می‌کوبیدم‌ از درد ک ساعت ۶ شب گفتن ۵ فینگری. دوباره امپول ورزش ساعت ۱۱ نیم گفتن فول شدی من حس کردم بچه داره میاد گفت وقتی درد داشتی زور بزن نفس عمیق زور ی نفس ی زور خلاصه ماماعه‌ دستش سبک بود دستش درد نکنه خودم تنها بودم ک فشار دادم دیدم سرش نصفش اومده بیرون صداشون زدم ک بیاید بچم اومد
اومدن امپول بی‌حسی زدن با قیچی بریدن با ۳ زور محکم‌ اومد اون لحضه انگار دنیامو‌ دادن بهم کلا خالی شدم و دردم تموم شد بچه رو بردن با وزن ۲۷۰۰ ...۳۷هفته و ۵ روز گذاشتن‌ تمیزش کردن لباس تنش کردم اومدن سراغ من برای دوخت دهانه رحمم ۵ تا بیرونی خوردم ۵ تا داخلی بی‌حس بودم هیچی نفهمیدم الان خونریزی در حد پریود دارم ی کوچولو‌ فشار رو بخیه هامه‌ نمیتونم‌ خوب بچمو‌ شیر بدم........
انشلا ک شما بسلامتی فارغ بشید مثل من درد نکشید