پارت ۲
تجربه زایمان
تو پارت قبل گفتم که گفتن بچه تحمل سوزن فشار ندارع و قرص دادن
از صبح که قرص دادن همینجور هم آن اس تی میگرفتن یکم ضربان قلب بچه کم و زیاد میشد سریع سرم میزند که خنثی کنند ومنن الکی درد می‌کشیدم از صبح درد می‌کشیدم سبک با حال خراب رد میکردن که برو بخش
انقد بخش هم شلوغ بود که حتا استراحت هم نمیشد کنی صبح باز منو بردن زایشگاه اونجا آمپول فشار زدن صبح زود دردا هم شروع می‌شد ولی همین که اوج میگرف سرم میزند که خنثی بشه چون رحمم فشارش زیاد شده بود سه روز بود که تو بیمارستان بودم و خیلی خسته شدم بودم از درد از تو بیمارستان موندن از اینکه هنوز بچم دنیا نیومده بود صبح همراه من کسای میومدن زایشگاه و شب با بچه برمی‌گشتند ولی من خالی میرفتم با روحیه داغون برمیگشتم دیگه حوصله نداشتم بمونم بیمارستان التماس میکردم منو ببرین اتاق عمل ولی نمیبردن و بداخلاقی میکردن شوهرم همش دنبال کارام بود که ببرتم بیمارستان خصوصی درد داشتم حسابی بسکه رو تخت خوابونده بودنم پان ورم کرده بود دستام بسکه دانشجو ها میخواستم خون بگیرن و نمبتونستن کلا زخم بود و خیلی باهام بداخلاقی میکردن باز شب منو فرستادن بخش بقیش تو‌ پارت بعد میگم اگه زیاد بگم ارسال نمیشه

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط