سلام من اومدم تجربه زایمان طبیعی خودم رو بزارم البته قبلش بگم که لطفا خودتونو با کسی مقایسه نکنید
و بدن هر کسی و تحمل دردش با هم فرق میکنه...
من کلا دختر حساسیم از یه امپولم میترسیدم هیچکسم باورش نمیشد من طبیعی زایمان کنم و بتونم
حتی خودم
خیلیا هم بهم میگفتن طبیعی سخته و تو نمیتونی و برو سزارین
چون من کلا اجازه یه معاینه ساده هم نمیدادم به دکترم
خلاصه که از اول بارداریم یه حسی بهم میگفت میتونم و از پسش بر میام و خدا کمکم میکنه با ایندحال خیلی میترسیم از شش ماهگی کلاسای آنلاین که توی بهداشت گفتن تو گروه عضو شدم ورزشای بارداری انجام میدادم و تحقیق میکردم تو یوتیوب چندتا کلیپ نگاه کردم تجربه های زایمان بقیه رو خوندم این چند وقت اخرم تجربه مامان هدیه که تقریبا عین خودم بود رو خوندم و گفتم اگه خدا کمک اون کرده باذاین شرایط پس منم میتونم و از پسش بر میام خلاصه از هفته سی پنجم ورزشای لگنی روزی یکساعت انجام میدادم و پیاده رویم روزی نیم ساعت میرفتم

از چهارماهگیم واسه اینکه بچمو صحیح سالم بغل بگیرم و زایمان راحتی داشته باشم نذر کردم قران رو بخونم و تا جز سی هم هر روز میخوندم تا تموم بشه
ماه نهم هر روز سوره انشقاق و نادعلی میخوندم و سر نمازم خیلی گفتم خدایا کمکم کن و تنهام نزار...
مامانمم میگفت تو نمیتونی برو سزارین اما ته قلبم میخاستم ک زایمانم طبیعی باشه خلاصه
رسیدم به سی هفت هفته دوسه روز بودم که رفتم معاینه لگنیذخیلی میترسیدم صبحش بدنم میلرزید از استرس دکترم میگفت تو با این شزایطت میخای طبیعی بزایی؟؟ خیلی ترسیدم

ادامه تاپیک بعدی...

۱ پاسخ

بقیشم بزار

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۱ ماهگی
#تجربه_سزارین_یک
چون تو این مدت کلی تجربه زایمان خوندم داخل گهواره و بهم کمک کرد میخوام تجربه سزارینم رو بگم شاید برا کسی مفید باشه
#پارت یک سزارین
من ماه های آخر بارداری کلی گشتم تایه دکتر پیدا کردم که سزارین اختیاری انجام بده برام و یه بیمارستان خوب و قیمت معقول چون دکتر خودم راضی به سز نمیشد 
خلاصه که دکترم  رو پیدا کردم و چند هفته آخر رو رفتم پیشش
قرار بر این شد ۳۸ هفته و ۵ روز سزارین بشم و یه تاریح رو با همسرم انتخاب کنم ما ۱۹ آذر رو انتخاب کرده بودیم  و اون موقع ۳۵ هفته و ۵ روز بودم
یه مراقب رفتم بهداشت تو این بین که گفتن شکمت زیاد اومده پایین و تقریبا تا هفته های آینده زایمان میکنی و چون زایمان من طبیعی بود کلی ترسیدم که نکنه قبل سز اختیاری درد طبیعی بیاد سراغم و به همین خاطر هفته بعدش یه نوبت دیگه پیش دکتر گرفتم و رفتم بهش گفتم
گفت اگه شکمت اومده پایین نشونه نزدیگ شدن به زایمانه پس ۳۸ هفته و ۵ روز خیلی دیره خواست معاینه لگنی انجام بده که من نزاشتم چون حس میکردم با معاینه دهانه رحمم بزودی باز میشع خلاصه که تاریخ سز رو گذاشتیم ۳۸ هفته و یک روز۱۵ آذر
ادامه تو تاپیک بعدی
مامان ꜱʜᴀʜᴀɴ مامان ꜱʜᴀʜᴀɴ ۱ ماهگی
بخش اول تجربه زایمانم😁🔥 :
خب اول اینکه من کلا آدم ترسویی هستم و از زایمان هم واقعا میترسیدم و استرس این و داشتم که قرار چطور این مرحله رو پشت سر بزارم ؛ اول میخواستم طبیعی زایمان کنم یعنی دکترم گفت می‌برمت طبیعی اگر وسطاش دیدم نمیتونی می‌برمت سزارین ولی هرچی جلوتر رفتم و به موعد زایمانم نزدیک میشدم می‌دیدم من آدم طبیعی نیستم و از پسش برنمیام و کم کم تصمیمم بر این شد که برم سزارین 🤓👩🏻‍🦯 ؛ اما مامانم مخالف بیحسی از کمر بود و می‌گفت بعداً کمردرد میگیری و فلان و از اون جایی هم که میدونید بیهوشی کامل رو به سختی قبول میکنند.
خلاصه با دکترم صحبت کردم که من بیهوشی کامل و سزارین اختیاری می‌خوام چون بچه اول بودم و مشکلی هم نداشتم میگفتند باید طبیعی بیاری که دیگه تو ۳۸ هفته و اینا بود که دیگه خیلی درد لگن داشتم و واژنم تیر میکشید و اذیت میشدم حتی دکترم می‌گفت بیشتر صبرکن ولی دیگه نتونستم و دوشنبه ۲۸ آبان شبش بود که شوهرم دید خیلی اذیت میشم رفتیم دکتر و به هر زحمتی بود نامه سزارین و گرفت برای فرداش😍
مامان دخملی 🩷 مامان دخملی 🩷 ۲ ماهگی
#تجربه زایمان
خب بالاخره فرصت شد بیام از تجربه زایمانم بگم ..من ۳۶ هفته رفتم سونو وزن گفت وزنش ۳۲۰۰ هست که تا ۴۰ هفته ممکنه به ۴ کیلو برسه منم چون میخواستم طبیعی زایمان کنم خیلی ترسیدم مدام استرس داشتم که من از پس طبیعی بر نمیام ، خلاصه به فکر سزارین بودم چند تا دکترم رفتم ولی قبول نکردن گفتن وزن بچه باید بالای ۴۵۰۰ باشه که سزارین کنن این وسط ماما همراهم خانم وثوق خیلی بهم دلگرمی میدادن هر وقت میرفتم پیششون کلی از استرسم کم میشد .. خلاصه گفتم هر چی قسمته دیگه خدایی که تا الان کمکم کرده از این به بعدم هوامو داره .. دیگه همه توانم رو گذاشتم واسه زایمان طبیعی.. تو ۳۸ هفته و ۲ روز رفتم معاینه تحریکی دهانه رحمم تا ۳ سانت باز شد ولی خبری از درد نشد به لکه بینی افتادم که گفتن طبیعی هست ، ۳۹ هفته و ۱ روز بودم روز جمعه ۲۷ ام ساعت ۶ صبح با کمر درد بیدار شدم پاشدم یکم راه رفتم دیدم تقریبا هر دو دقیقه درد دارم میگرفت و ول میکرد حالت تهوع خیلی شدید هم گرفتم حالم بد شد گفتم دیگه دردام شروع شد هم خوشحال بودم هم یکم ترسیدم .. خلاصه شوهرم رو بیدار کردم گفتم درد دارم تا جایی که بشه تو خونه تحمل میکنم بعد بریم بیمارستان من درد میکشیدم اون ذوق میکرد که بچه داره میاد😂 خلاصه تا ساعت ۹ و نیم هر طور بود تحمل کردم و دوش آبگرم گرفتم دیدم دردام بیشتر شد واقعا نمیتونستم تحمل کنم رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن دهانه رحمت ۴ سانته ۶۰ درصد نرمی ، گفتن معاینت خیلی خوبه بستری میشی امروز زایمان میکنی ، ادامه رو تو کامنت ها میزارم
مامان علی آقا 🩵 مامان علی آقا 🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت یک
من از ۳۲ هفته قرارداد ماما همراه رو بستم
قرار شد ورزش های روتین رو کم کم انجام بدم
که البته به علت تنبلی انجام نمیدادم هر از گاهی حوصلم سر میرف یکی دو حرکت میزدم😅
از ۳۵ هفته از روزی نیم ساعت پیاده روی رو شروع کردم
اونم نه هر روز
گاهی که بیکار تر بودم میرفتم
تا ۳۷ هفته رسوندم به روزی یک ساعت
و قرار بود این تایم هعی بیشتر بشه که بازم بدلیل تنبلی 😁 تا روز زایمان همین مقدار موند متاسفانه😅
۳۷ هفته و سه چهار روز که بودم رفتم سونو
گفتن وزن بچت ۳۲۰۰ هستش و آب دورش کمه
وقتی رفتم پیش دکترم گفتش بچه ات اگه تا ۴۰ هفته بمونه ممکنه وزنش بره بالا زایمانت سخت بشه از طرفی آب دورش هم که کمه پس بهتره تلاشت رو بکنی تو همین هفته ها زایمان کنی عقب نیفته
دیگه معاینه لگن شدم
(دکتر من مدلش جوریه که زود همه رو میفرسته سزارین ، خیلی به طبیعی اصراری نداره واسه همین همش میگفتم با خودم اگه بهم بگه لگنت خوب نیس باید سز شی قبول نمیکنم و چن جای دیگه هم میرم معاینه )
دکترم بعد معاینه گفت سر بچه ات کاااملا تو لگنت فیکسه و خیلی اومده پایین
دهانه رحمت خیلی خوبه یکم نرم شده
لگنت سایزش برا طبیعی عاالیه
با وجود توضیحاتی که راجب دکترم دادم خیالم راحت شد که پس از لحاظ بدنی آمادگی زایمان طبیعی رو دارم
مامان سفید برفی مامان سفید برفی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۱
سلام مامانا بلاخره اومدم با تجربه زایمان طبیعیم من از هفته ۳۴ با سونو فهمیدم سر جنین اومده تو لگن خوشحال خندان برای خودم میچرخیدم که چه خوب سرش اومده تو لگن فقط با نیم ساعت پیاده روی ،تا اینکه از هفته ۳۶ به طور جدی روزی دوسه ساعت پیاده روی و از ۳۷ رابطه جنسی بدون جلوگیری و ورزشای لگنی و امادگی زایمان رو انجام میدادم تا اینکه هفته ۳۸ رفتم معاینه در عین ناباوری گفت یه سانتم باز نیستی برو تلاش بیشتر کن ۳۹هفته بیا معابنه تحریکی کنم من رفتم اوضاع مثل قبل بود فقط دردای پریودی و کمردرد داشتم دوباره ۳۹ رفتم دوباره گفت خانوم دهانه رحم بستست معاینه تحریکی کرد برگشتم خونه ترشحات موکوسی اضافه به دردام شد گفتم حتما دیگه دارم باز میشم ولی ای دل غافل که هیچ اثری نداشت ۳۹ هفته یه ویزیت دیگه رفتم گفت اگه تا ۸ابان که میشه ۴۰هفته دوروز زایمان کردم که کردم نکردم با این نامه برم بستری برای امپول فشار ادامه تایپیک بعد...
مامان معین وآرمین🫀 مامان معین وآرمین🫀 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول
سلام من بعد ۲۲ روز که حالم بهتر شده اومدم تجربه زایمانم رو بگم.
من بارداری پر استرسی داشتم. ان تی بالا، آمینو سنتز، آبله مرغان، همه اینا رو گذروندم تا به هفته ۳۶ رسیدم، دکتر رفتم گفت وزن بچت ۳۳۰۰ هستش، اگه میخوای طبیعی زایمان کنی مواظب تغذیت باش تا وزن خودت و بچت بالا نره، من وقتی از مطب دکتر اومدم استرس گرفتم که وزنش بالا بشه، نمیتونم طبیعی زایمان کنم، وقتی رسیدم خونه از فرداش ارادمو قوی کردم و مرتب شروع به ورزش کردم، قبلش ورزش میکردم ولی مرتب نه و اینکه زودم خسته میشدم.
یک ترک یک ساعته ورزشی دانلود کردم و هر روز تو خونه میزاشتم و یک ساعت بدون توقف پیاده روی تند میکردم، خیلی خسته میشدم ولی برای اینکه بچه بیاد پایین و دردم بگیره ادامه میدادم تا زایمان راحتی داشته باشم.
از هفته ۳۷ که تموم شد. وارد ۳۸ هفته شدم هر روز شربت خاکشیر گلاب زعفرون میخوردم، هر شب شیاف گل مغربی میذاشتم، پله های خونمونو صدتا میشموردم میرفتم بالا و پایین. واقعا خسته شده بودم، همش هم استرس نشتی کیسه آب و تکون های بچه رو داشتم.
ولی توکلم به خدا بود، از اول بارداریم هر شب زیارت عاشورا ، حدیث کسا رو می‌خوندم. ماه آخر هم هرشب یه دور تسبیح سوره قدر رو می‌خوندم و می‌خوابیدم و همیشه از خدا میخواستم که با یک یا علی زایمان کنم.
ادامه پارت بعدی
مامان نازگل مامان نازگل ۶ ماهگی
#زایمان_طبیعی
سلام مامانا تقریبا ده روزه که زایمان طبیعی داشتم و اومدم از تجربیاتم براتون بگم...(اگر قراره زایمان طبیعی انجام بدین و دو دل هستین این متنو نخونید)
حرفام همه نظره شخصیمه شاید خیلیا قبولش نداشته باشن
اول اینکه به هیچکس توصیه نکنید زایمان طبیعی انجام بده چون این نوع زایمان برای هرکسی متفاوته.و همچی بستگی به آستانه و اون تحمل درد شما داره. این که میگن دردش دو ساعته رو شوخی نگیرید.اون لحظه برای شما خیلی کند تر از دو ساعت میگذره. برا من یسال گذشت.فک نکنید بعد زایمان همچی تموم میشه شما علاوه بر بخیه خونریزی دارید و تا چند روز خیلی اذیت میشین.
من با یه ذهنیت مثبت رفتم. و به کم تحقیق کردم. و به خودم گفتم از پسش بر میام ولی وسط راه احساس ناتوانی کردم
لطفا بدون تحقیق نوع زایمانتونو انتخاب نکنید یه بیمارستان خوب برید که پرسنل حواسشون به شما باشه. موقع آه و ناله حتی جیغ زدن شمارو درک کنن.
و در نهایت هر دو نوع زایمان سخته. اگر سوالی داشتین جواب میدم
مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۴ ماهگی
خب اومدم از تجربه زایمانم(سزارین) بگم تو دوتا پارت میگم به طور خلاصه بخوام بگم من دکترم و انتخاب کردم و از اول رفتم تحت نظرش از همون اول هم گفتم سزارین می‌خوام کل شرایط منو دکترم میدونست و از بابت دکتر و بیمارستان خیالم راحت بود چون خیلی تعریفشو شنیده بودم بهم تاریخ داد اما خودش رفت سفر و یه روز قبل از تاریخم از سفر میومد خب استرس زیاد داشتم که نکنه تو تایمی که نیس چیزی بشه که مجبور باشم زودتر زایمان کنم دکترم گفت خیالت راحت همون تاریخی که دادم خودم میام و زایمان میکنم با اینکه استرس داشتم اما دکتر تا حدودی آرومم میکرد و کلا دکترم اهل استرس دادن نبود هزینه خود دکتر رو پرداخت کردم و آخرین ویزیت هم پیشش رفتم و یه سونو نوشت برام سونو رو انجام دادم و فهمیدیم که دو هفته رشد جنین عقبه و رشد شکمش صدکش رو پنج بود خب استرسای من بیشتر شد چون دکترم نبودش البته هفتمم کامل بود خلاصه به دکتر پیام دادم گفت صلاح من اینه زایمان کنی فردا با پزشک جایگزینم اسم پزشک جایگزینش هم خیلی شنیده بودم یکم خیالم راحت شد هرطور شد شب رو سر کردیم و شد صبح زایمانم ادامش پارت بعد
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان #سزارین 1

من وارد ۴۰ هفته شده بودم و کامل کامل آماده بودم برای زایمان طبیعی اما هیچ دردی سراغم نمیومد ، دهانه رحمم هم که هیچی باز نشده بود و ماما همراه گرفته بودم که یکبار معاینه تحریکی کرد و یکسانت باز شدم ، بازهم درد خاصی نداشتم دردی بود که قابل تحمل بود خیلی خیلی ورزش میکردم پله میرفتم که زایمان طبیعی راحتی داشته باشم ، ولی دیگه من چهل هفته بودم ، ماماهمراهم گفت باید هر روز نوار قلب بچه رو بگیری و یه سونو هم نوشت برام، سونو رو رفتم انجام دادم وزن بچه ام چهار کیلو بود ، حقیقتن اون شب خیلی از زایمان طبیعی ترسیدم و فقط گریه میکردم و میگفتم وزن بچه بالاست و من نمیتونم.
خداراشکر توی این راه خدا خیلی خیلی هوامو داشت و کمکم کرد ، عکس سونو رو فرستادم برای ماماهمراهم ، گفت وزن بچه بالاست چهار کیلوعه و قبلش هم که معاینه لگنی کردع بود گفت زیاد لگنت مناسب زایمان طبیعی نیست اگر بخایی طبیعی زایمان کنی احتمال اینکه سر بچه توی لگن گیر کنه خیلی زیاده و بعدش باز مجبوری سزارین کنی ، همون شب اینقدر من ترسیده بودم و گریه میکردم که همسرم گفت سزارین کنی بهتره و پیشنهاد دکترم و ماماهمراهمم سزارین بود، فردا صبحش ماماهمراهم بهم زنگ زد و گفت بیا بستری شو برای سزارین منم ساعت هفت صبح بیدار شدم و رفتم حموم موهای شکمم و کامل زدم ، البته کلی هم استرس داشتم و توی راه همش خدا و حضرت فاطمه زهرارو صدا میزدم نذر کردم از بغل زیاد سید مظفر هم مه رد شدم کلی گریه میکردم و دعا میکردم تا خلاصه رسیدم بیمارستان نوار قلب بچه رو گرفتن و دکتر کشیک معاینه کرد و نامه داد برای سزارین ، پرستارا هم اومدن من و آماده کردن که بفرستن برای زایمان