۱۴ پاسخ

خداروشکر به خیر گذشت خدا گل دخترتو برات حفظ کنه

نیلوفرجان خداروشکر که به خیر گذشت و هر دو سالم هستید نامدار باشه دختر کوچولوت😍😍🧿🧿🧿🧿🧿

خداروشکر 👌🏻👌🏻👌🏻

خداروشکر به خیر گذشته عزیزم خدا حفظش کنه عزیزم

خداروشکر ک گذشت هرچند سخت مهم اینه الان کوچولوت سالم تو بغلته 😍😍

خداروشکر بخیر خوشی گذشته

عزیزم بخیر گذشت خداحفظش کنه برات. یه سوال شماقبل زایمان بیمارستان سونو نگرفته بود ازتون؟؟؟ حرکات کم بود مشکوک نشدن ب بندناف؟؟؟؟

خدا حفظش کنه برات انشاءالله

خداروشکر به خیرگذشت عزیزم خدا حفظش کنه عزیزم انشالله همه مادراهم صحیح وسالم کوچولوشونا بغل کنن🫀

خدارو شکر به خیر گذشت.. برا ماهم دعا کن خواهر ♥️

خداروشکر هزار مرتبه شکر که به سلامتی بغل گرفتیش

من 17بستری شدم 18زایمان کردم بدون دردحتی یه سانت بازنشده بودم دوروزبستری تاباسوزن فشاردنیااومدهیچ وقت فراموش نمیکنم اون روزهای سخت رو

خدارو شکر 🥰

عزیزم خداروشکر که تموم شد
مامان قوی و صبور
خدا نی نی گلتو حفظ کنه

سوال های مرتبط

مامان جوجه🌼 مامان جوجه🌼 روزهای ابتدایی تولد
مامان پسر مامان پسر ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت پنج

زور بزن افرین دختر داریم میبینیمش زور بزن😭
یه سوزش و صدای گریه های پسرم😭😭😭
وای خدای من باورم نمیشه
ساعت ۱۴:۳۰ هامون من به دنیا اومد💖
بقیه اپیدورالم تزریق کردن، بخیه زدن و پسرم برای کنترل بردن نوزادان و من دو ساعت توی اتاق زایمان زیر سه تا پتو که میلرزیدم از سرما خوابم برد
و ساعت ۱۶:۳۰ بهمراه پسرم وارد بخش شدیم و همه عزیزانم با چشم‌های گریون به استقبالمون اومدن و برای من درد همونجا تموم شد🌸
الان که روی تخت دراز کشیدم و‌پسرم کنارم خوابیده و در کمال آرامش حال خوب هستم باید بگم بنظر من طبیعی و‌سزارین فقط یه انتخابه که باید نسبت به توانایی های مادر و‌وضعیت جسمانی انتخاب بشه،،زمان بستری من سه تا مادر اومدن زایمان کردن و رفتن ‌‌و‌بسیار زایمان راحتی داشتن،،دو‌تا خانم اومدن سزارین شدن که من مدام میگفتم خوشبحالشون ولی فردا توی کلاس شیردهی بسیار آزرده و‌دردمند بودن
برای من سخت گذشت ولی گذشت،،خب پسرمن توی ۳۳ هفتگی ار حالت بریچ دراومد و به دهانه رحم فشاری نیاورده بود که کمک کنه،و اکر الان با همون شرایط به عقب برمیگشتم صبر میکردم شده روزی دوبار nst میدادم ولی صبر میکردم تا جایی که میشد تا حسابی دهانه رحم نرم بشه و سر بچه فشار بیاره
البته بنظر مامای ماهر هم بسیار توی پیشرفت زایمان تاثیر داره
الهی که برای همه این تجربه شیرین و لذت بخش باشه
بیخشید طولانی شد🙏🧡
مامان MAHVA👼🏻👧🏻 مامان MAHVA👼🏻👧🏻 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۵

میگن از هرچی بترسی سرت میاد دقیقا حکایت منه
به پهنای صورتم اشک میریختم
سریع لباس اتاق عمل تنم کردن و با عجله وارد آسانسور شدیم نه همسرم و دیدم نه مادرم و دیدم
چقدر اون لحظه دوست داشتم کنارم باشن
کادر اتاق عمل حاضر بودن سریع اسپاینال تزریق کردن انگار رگه های گرما به پام وارد شد و بی حس شدم
روبروم پرده کشیدن و صدای دکترم و میشنیدم که باهام حرف میزد تا از استرسم کم کنه
نمیدونم چقدر طول کشید از گریه زیاد بی حال و بی جون شده بودم تا دکترم گفت فرشته تو خدا دوباره بهت داد 😭😭😭
دو دور بند ناف دور گردن دخترم پیچیده بود صورتش کبود و سیاه شده بود اما نفس می کشید خداروشکر نفس می کشید
برای من اندازه یک سال گذشت
دکترم به کسی که تو اتاق عمل بود گفت اینجوری نشونش ندید اول تمیز کنید
دخترکم و تمیز کردن و آوردن بغل صورتم گریه امونم نمیداد
دکتر گفت سریع انتقالش بدید بخش نوزادان
دخترکم و بردن و من موندم و هزارتا فکر
بعد از بخیه منو انتقال دادن به بخش ریکاوری نمیدونم چقدر اونجا بودم اما همون اول بهم دارو زدن زمان و مکانم و گم کرده بودم و صدای ازدحام میشنیدم
مامان آرتمیس مامان آرتمیس روزهای ابتدایی تولد
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود