مادر یعنی خدای روی زمین
پدر یعنی تکیه گاه
چقدر داشتن هر دوتا خوبه😢🥰
امروز که دختر خاله ام اومده بودم خونه ام انگار مامانم اومد خونه ام یعنی قشنگترین حس دنیا بود برام اومده بود پیش دخترش که با دخترش اومد پیش من مثل مامان ها هر چی که واسه دخترش آورده بود واسه منم آورده بوده انگار مامانم اومده بود آقا اهورا که کلی خوشحال بود حس قشنگترش این بود که باهم رفتیم خرید واسه خودش مانتو بخره دقیقا تایم هایی که بامامانم می رفتم خرید واسم زنده شد نمی دونم حکمت خدا چیه که دختر خاله ام کپ مامانم بود یعنی با دیدنش کلی اشک ریختم کاش پدرومادرها همیشه پیشمون باشن آقا اهورا چند روزه تو خلوت خودش با خدا حرف می زنه خدایا میشه مادر جون شمالی او بدی بیاد پایین من ببینمش باهاش بازی کنم دیگه تنها نباشم خیلی دوستش دارم 🥰
قدر پدرومادرها را خیلی خیلی بیشتر بدونیم برن دیگه بر نمی گردن وحسرت نداشتنشون همیشه با ماست ونابود می کنه 😢

تصویر
۵ پاسخ

عزیزم روح مادرت شاد...منم باهاتون همدردم واسه کارای خیلی ساده ای که با مامانم میکردیم مثل خرید و صحبتای دو نفره خیلی دلم تنگ میشه...

بیا پی وی

روح مادرتون شاد .داغ عزیز خیلی سخته😔😔

خدا به دلت صبر بده به حق حضرت زینب
خدا قرین رحمت کنه مادرتو عزیزم

روح مادر عزیزتون شاد🖤🖤🖤

سوال های مرتبط

مامان سُهیل مامان سُهیل ۵ سالگی
"فرزندم مرا عصبانی نمی‌کند، او فقط خشم درون مرا آشکار می‌کند."

این جمله را وقتی فهمیدم که زمان‌هایی که عجله داشتم، سرم درد می‌کرد، از دست کسی یا چیزی کفری بودم یا هزارتا کار داشتم و نمی‌دانستم کدام‌شان را اول انجام دهم، وقتی توی ترافیک مانده بودم و ماشین‌ها بی‌هوا جلویم می‌پیچیدند توی هر رفتار بچه و هر کلمه‌ای که از دهانش خارج می‌شد، چیزی بود که مرا از کوره در ببرد. برای هر حرکت نابجایش یک فریاد و تهدید توی هوا ول می‌دادم و مدام این سوال توی سرم وول می‌خورد که این بچه چرا این‌قدر یک دنده‌ست؟ چرا اینقدر حرف می‌زنه؟ چرا این قدر یواش راه می‌ره؟ چرا….؟

اما او فرقی نکرده بود من کم حوصله بودم .
وقت‌هایی که سرحال بودم، خبر خوشی شنیده بودم، وقتم آزاد بود، همه چیز آرام بود و من خوشبخت بودم، برای همان کارها و همان کلمات دلم غنج می‌زد و ذوق می‌کردم که چقدر این بچه شیرین است، چه خوب حرف می‌زند، چقدر اعتماد به نفس دارد، چه پشتکاری دارد و …

مادر یا پدر  شدن مثل این میماند که آدم دوباره به خودش معرفی شود.

من با فرزندم چهره‌هایی از خودم را دیدم که هرگز نمی‌دانستم در من وجود دارند.

من کم حوصله باشم  همه بدند همه اشکال دارند همه میخواهند مرا اذیت  کنند من شاد باشم  همه خوبند  وبا گذشت  ما همه ذات خودمان را تفسیر میکنیم  دیگران را خوب یا بد میدانیم درحالی که اینگونه نیست.