۶ پاسخ

حالا مردهای ما میگن ما اصلا دهن به دهن با زن نمیزاریم زشته

مردم عصبی شدن بیچاره بچه ها

آدما آنقدر بی اعصابن که بدون فکر عمل میکنن، واقعا متاسفم برای مرده که بچه اش چی می خواد بشه با اخلاق باباش😵‍💫

دیگه از آدم بزرگا هیچ انتظاری نیست واقعا شان و احترام سن و سالمونو حفظ نمیکنیم

مرده گاو بود
وگرنه بچه ها همه افتادن تقصیری نداشتن
اینکه اینجوره بیخود میکنه بچشو‌ میزاره بیاد تو خیابون

بیشعور دوتا سیلی هم‌زد بچه رو‌من جای‌مادرش بودم سه تا میزدم تو صورت مرده

سوال های مرتبط

مامان آقا اهورا❤ مامان آقا اهورا❤ ۵ سالگی
مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 ۴ سالگی
مامانا یه حرکتایی خیلی ذهن منو درگیر کرده
من یه اخلاق های خاصی دارم،خیلی با آدم ها نمیتونم گرم بگیرم مدرسه که میرفتم در حد همون درس و رفت و آمد دوس بودم یا اینکه عصر ها با دوستام بازی می‌کردم الان هیچکدوم دوست من نیستن در حد همکلاسی یادشون میکنم
دانشگاه هم همینطور فقط همون ترم باهاشون دوس بودم ،تو جزوه نوشتن و امتحان کمک هم میکردیم یا همون دوران دانشگاه باهاشون بیرون رفتم بعدش رفتارمون سرد شد انگاری که الان همو نمیشناسیم بعد اون سرکار رفتم دیگه سخت گیر تر شدم با همکارام سلام علیک و احوالپرسی داشتم اصلا نه حرفی میزدم نه چیزی ازشون می‌پرسیدم اونا میگفتن تو خیلی یخی یا خیلی بد اخلاقی اخلاق نداری و تندی ،اونا همدیگرو میدیدن همو بغل میکردن برای من واقعا خنده دار بود که چرا باید هرروز که همکارمو میبینم بغلش کنم
مادرمو اینجوری هروز بغل نمیکنم الان همکار رو بغل کنم
الان میبینم تقریبا دوست صمیمی و قدیمی ندارم نمیدونم این اخلاقم درست بود یا نه
شما چجوری بودین ؟تعریف کنین لطفا
تجربه هاتونم بگین
برگردین عقب مثل قبل رفتار می‌کنین یا نه؟خیلی دوس دارم نظر کسایی که تو محل کار و دانشگاه با همه صمیمی بودن رو بخونم ببینم باز پشیمون هستن یا نه
مامان 💙دوتا فسقلی💙 مامان 💙دوتا فسقلی💙 ۵ سالگی
بچه ها امروز یه اتفاقی افتادخیلی بد بود
شما میبودین چجوری بچه رو کنترل میکردین واقعا مغزم رد میده
بعد از اینکه رفتم دنبال عرفان باهم رفتیم که یه ماشین زیپ برای لباس ثنا بگیریم تو مغازه ی کیف سازی عرفان از این پایه های چرخ دار که واسه کیف بچه هاست از اونا رو دیده شروع کرده به گریه که من اینو میخوام و جیغ زدن کلی باهاش حرف میزدم که نمیشه به درد نمیخوره الان برای تو مناسب نیست و ....
تو کتش نمیرفت این آخری که کار لباس ثنا درست شده بود میخواستم لباسشو بگیرم عرفان مانتوی منو گرفت محکم کشید سمت اون چرخا همراه با جیغ زدن یهو دکمه ها مانتو تیلیک تیلیک از پایین شروع کردن به کنده شدن تا دوتای بالا که دکمه ی روی سینه میشه شانس آوردم لباس زیر مانتو مناسب بود اگرنه آبروم رفته بود
بخدا اینقد از دستش عصبانی شدم اینقد عصبانی شدم که زدم رو لپش (محکم نه)آروم ولی زدم
پیش اونهمه آدم با مانتو کنده بچه ای که گریه میکنه اصلا یه وضعی😭😭😭😭
بخدا گاهی نمیدونم چجوری متقاعدش کنم اینکارا رو نکنه شما باشین چیکار میکنین؟؟؟؟
تا رسیدیم به خونه این هی گریه میکرد من مانتوم رو گرفته بودم از شدت ناراحتی نمیتونستم باهاش حرف بزنم 😭