۱۰ پاسخ

وای چقدر بهش سخت گذشته نمیتونه حرف بزنه؟ منم خواستم زارم مهد ولی گفتن چون نمیتونه کامل حرف بزنه اگ اذیتش بشه نمیتونه بگه افسردگی میگیره
کثافت های اشغال بلدن فقط ماهی خدا تومن پول بگیرن من جای تو باشم زنگ میزنم بهشون میگم میگم از تون شکایت میکنم ک وظیفه تون رو انجام ندادید

خواهر من مربی مهد اونم میگه زیاد اهمیت نمی‌دن

وای اخی بچه🥺دختر خاله ی منم کار اموزی میره مهد میگه با بچه ها بد رفتاری میکنن دعواشون میکنن بچه ها انگار افسردگی دارن

سلام عزیزم
لطفا از این حرفم ناراحت نشو ، قصد فضولی هم ندارم, باید کوچولوت هم کاملحرف بزنه هم اینکه مطمین باشی میاد تع یف میکنه اونموقع ببری مهد
معمولا بهتره سه سال به بالا ببری، مگر اینکهدو طرف سرکار برن
واینکه شما تا زمانی که اوکی بشه کوچولوت باهاش میرفتی ، دوست من ۴۴ روز با دخترش رفت توی مهدکودک تا عادت کنه چون یهو ببینن نیستی توی روحیه ش تاثیر میذاره
واقعا اهمیت نمیدن ، حتی پوشکهارو دیر عوض میکنن بعضی بچه ها همه ش پاهاشون میسوزه
بعضی جاها داروی خواب میریزن که سر ظهر بچه ها بخوابن ، من خودم نذاشته اما چون دوستام و اطرافیانم زیاد تجربه کردن دیدم دارم میگم

وای گفتی منم یک جوری شدم البته مهد دخترم خوبه مربی هاشو دوست داره فکر نکنم اذیتش کنند

نگو عزیزم چقد ناراحت شدم.خدا انشاالله بلایی نازل کنه بر سر اونایی که بچه ها رو اذیت میکنن.من حساسم خواهر.خدا بکشه چنین آدمایی رو ب مرض لاعلاج مبتلا بشن

باید نامحسوس کنترل میکردی
بچه ۷ساله نبود که
بچه سه ساله اصلا رو رفتارش تعادل نداره نمیشه به امان خدا ول کرد
من خودم دو ماه فرستادم هر روز میرفتم غیر مستقیم کنترل میکردم
دیگه پاییز اومد نبردم بخاطره ویروس و...

خب باید خودت وایستی ن اینکه بچه رو بزاری ب امان خدا

واییی خاک عالم توی سرشون اینا چه فرقی با اسرائیل قاتل بچه کش دارن ایناام قاتلن از نظر من

آره درست گفته همینطوره منم مهدکارکردم امامن دلم میسوخت چون خودمم دخترم کوچیک بودنازشون میکردم دلم نمیادبچه گریه کنه

سوال های مرتبط

مامان کوروش❤️داریوش مامان کوروش❤️داریوش ۳ سالگی
دروووود مامان گلیاااا
خیلی فکرم درگیره و ناراحتم
یه لحظه نمیدونم بگم سهل انگاری یا بی دقتی یا زورگوییم باعث شد بچم از ظهر داره عذاب میکشه و تازه یکی دو ساعته رسیدیم خونه و دوش گرفت و غذاش دادم و آب با گلاب هم دادم و یه کتاب خوندم و خوابید و خودم هم گیج خوابم
سفره ناهار رو پهن کردیم اومدم داریوش رو ببرم سمتی که خودم میخواستم بشینم و دستشو گرفتم بلند شه
حالا بنظرم محکم نگرفتم ولی اون لحظه از شدت درد و گریه کبود شد بچم و دیگه تکون نداد دستش رو و ناله می‌کرد
اون قسمت که نبض داره ،اونجا میگه درد میکنه و دستشو برمیگردونم اون قسمت بیاد بالا از درد گریه میکنه
ببینم اگه بهتر نشد تا فردا،حتمن ببرمش ارتوپد
داغووووونم از ظهر
کل این چندروزه از دماغم درومد و از اون لحظه تو بدترین حالتم و اصن فپقلبم درد گرفته
اینم توخواب باز دستشو تکون نمیده
خودم با دست خودم به بچم آسیب رسوندم و عذابش دادم
😔😔😔🥺🥺🥺
کسی تجربه داشته؟؟
فعلا که با زردچوبه و زرده تخم مرغ بستم تا فردا ببینم چی میشه
یعنی انقدر نذر کردم خدادکنه که صبح پاشد دیگه بی تابی نکنه
بروفن هم چهارساعت پیش دادم
مامان خداوند میدهد مامان خداوند میدهد ۳ سالگی
سلام مامانا
بچه های پسر شماها هم بابایی هستند
دیگه خسته شدم هر جمعه بخاطر خواب همسرم خونمون شرر میشه
اتاق همسرم سه ساله جدا هست بخاطر اینکه محل کارش خیلی دوره
پسرم اصلا هیج جوره ولش نمیکنه
شیر میگیرم گریه حتما بابا خوابه بیدار بشه اون بهش بده
به زور نیم ساعت با کارتون سرگرمی کردم که نره سراغش
آنقدر گریه جیغ زد تا باباش مثل دیوانه اومد سراغش پرت کرد رو تخت شیشه رو فرو کرد تو دهنش بچم در شیشه هم پرت کرد خورد تو پیشانی بچم بچم با گریه شیر رفت تو حلقش با شیون بلندش کردم غذای یکساعت پیش بالا آورد
بچم اینجا تنهاست باباشو کم میبینه ولی میاد براش وقت میزاره
چیکار کنم از بابایی بودن کمش کنم هر کاری میکنم بازم باباشو یاور دیگه دوشت داره
دیشب سه بار باباشو بیدار کرد منو راه ببر اونم تا ۱۲/۵بیدار بود سه بار راهش برد
بچم هم آسایش از باباش گرفته
کسی بوده بچش از بابای برگشته باشه مامانی بشه
نمیخوام از نظر روحی آسیب ببینه ی نیم ساعت بچم تو سکوت تنا موند بدون صحبت چرا بابا اون کار رو کرد شیر تو حلقم ریخت
دلم خیلی گرفته
دلم میخواد ساعتها گریه کنم
هیچ وقت اهل درد و دل کردن نیستم دوست دارم کسی خطر از شرایط تم نداشته باشه
بعضی موقع میگم براش ابرو نزارم بعد فکر میکنم راه رو باز میزارم برای بی احترامی به بچم و همه به خودشون اجازه میدن هر رفتاری با بچم داشته باشند