۸ پاسخ

عه میگم من چرا تو اتاق عمل همش خوابم می‌گرفت پس ب منم خواب آور زدن یعنی بزور لای چشم باز بود ک بچه امو ببینم بعد یهو هم گفتن سز میشی ترسیدم کل بدنم میلرزید حتی صدام

احتمالا بخاطر استرس بالات فشار خونت و قلب زده بالا

منم موقع عمل فشارم رفت رو ۱۷ خواب آور دادن

عزیزم کدوم بیمارستان زایمان کردی

ب منم خواب آور بود زدن یکم آروم بشم استرس داشتم

شاید داشتی زیاد تکون میخوردی

خواب اور زدن بهت ‌‌...
حتما استرسی چیزی داشتی یا ب هر دلیلی ضربان قلبت رفته بالا خوابوندنت

اشکال نداره ک
منم بیهوشی کامل بودم

سوال های مرتبط

مامان فاضل🥺❤️ مامان فاضل🥺❤️ ۴ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت 3
وقتی چشامو باز کردم خودمو تو بخش دیدم و مادرشوهرم و مادرم بالا سرم بودن
مادرشوهرم پسرمو گرفته و بهم میگف دنیا بو کن بچتو تمام دردا هم فراموش میشه من بو کردم و یکمم هم شیرش دادم و بهترین بویی بود که بو کرده بودم🥹🥲 خوشحال بودم که بچم به دنیا اومده بود و سالم بود ولی وسط خوشحالیم یهو احساس کردم انگار فلجم و شکمم درد میکنه بعد فهمیدم که سزارین اورژانسی شدم و بیهوش کامل بودم و خودم هیچی نمیدونستم و بهشون گفتم چرا عملم کردن و ناراحت بودم چون سزارین نمیخواستم 🥲 بعدش گفتن پاهاتو تکون بده ولی نمیتونستم بهشون گفتم حس ندارم نمیتونم، بازم بعد این حرفم یه دقیقه طول نکشیده بود که من بازم تشنج کردم و بیهوش شدم، بیدار که شدم خودمو توی یه جایی دیدم که همه بهشون دستگاه و سرم وصل بود و همه ناله میکردن و منم همینطور و تا پرستار اومد و گف سلام خانم شما دو روزه اینجایین و تازه به هوش اومدین بعد پرسیدم اینجا چه بخشیه که گف خانم اینجا بخش آی سی یو هس 😔😔 پرسیدم پس بچم کو گفتن خانم بچت رو بردن خونه فقط شما اینجایین😭😔 دنیا رو سرم خراب شد وقتی فهمیدم من تو این بخش آی سی یو هستم
مامان ممد جواد مامان ممد جواد ۶ ماهگی
پارت دو.. اسنپ گرفتم و رسیدم بیمارستان‌.همین که رسیدم ان اس تی وصل کردن و وایساد کنارم پرستار و چند دقیقه نکشید زنگ زد به دکترم و اومد گفت سریع لباس بپوش بگو شوهرت بیاد امضا کنه بریم اتاق عمل..من آمادگی نداشتم گفتم چی شده گفت هیچی ضربان افت کرده چرا دیر اومدی من سریع زنگ زدم شوهرم و مامانم که بیایید..شوهرم خودشو رسوندبنذه خدا با لباس کار و امضا کرد رفتیم اتاق عمل..اونجا قرار بود از کمر بی حس کنن و گفتم فیلم بگیرن دکتر بیهوشی همین که فهمید آمپول هپارین رو زدم گفت من انجام نمیدم با دکترم کلی صحبت کردن و هر لحظه تپش قلبم می‌رفت بالا میترسیدم دکترم اومد بهم گفت که بی حس نمیشه و خطر داره و باید بیهوش شی بچه مهمترع و ناچار قبول کردم بیهوش کردن..وقتی ب هوش اومدم فقط درد و حس کردم و اومدن منوبزارن رو اون یکی تخت که ببرن بخش همین که جابجام کردن دیدم خیس شدم و گفتم و نگاه کردن سریع رفت دوبا ع به دکتر گفت بازم میترسیدم هی میگفتم بچه کو میگفتن الان میاریم بزار به هوش بیای..منو بردن اتاق خودم و مامانم و دیدم اومد کنارم
مامان هامین مامان هامین ۷ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۶ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان آیــــــسل💋 مامان آیــــــسل💋 ۵ ماهگی
پارت ۸
دیگه همه پرستارا و تکنسین بیهوشی و دکتر خودم جمع شدن منو زود بردن اتاق وسط امپول بی حسی زدن من دردم گرفته بود صبر نکردن من دردم قطع شه بعد بزنن همونجوری امپولو زدن و حتی صبر نکردن کامل سر بشم شکممو بریدن
میگفتم من هنوز حس دارم میفهمم دارین میبرین
ولی چون بیرون دعوا بود هیشکی به حرفم گوش نمیکرد
صدای گریه بچم اومد و میگفتم نشونم بدید میگفتن کارش تموم شه میاریمش
گاز بی هوشی برام زدن و من تو خوابو بیداری بودم
حتی وقتی بهوش اومدم دیدم داره یه پسره برام بخیه میزنه گفتم چرا بچمو نمیارید گفت اوردن دیدیش گفتی چقد خوشگله و دوباره خابیدی
گفتم یادم نمیاد
لرز شدید گرفته بودم تو اتاق بخیم تموم شد منو بردن ریکاوری
اونجا هم سرم گرفتم و بعد منو برگردوندند بخش
توی بخش همه میدونستن من کیم میگفتن دم شوهرت گرم اون نبود تو مرده بودی و فلان من از دردی ک بهم وارد شده بود هیچی حس نمیکردم عین دیونه ها بودم
رفتم تو اتاق جاب جام کردن و گفتن بچت اماده شه میاریمش
وقتی میگم درد یعنی نه سوندو فهمیدم ن امپول بی حسی ن فشار شکم هیچکدوم در مقابل دردی ک تجربه کردم سر سوزنی حس نمیشد
مامان مهراد🧒،همتا👧 مامان مهراد🧒،همتا👧 ۷ ماهگی
پارت دوم
بنام خدا
شب بیمارستان تامین اجتماعی ماهشهر بستری شدم.خوابم نمی‌برد تاساعت۳صبح.۳خوابیدم تا۶وبعدبیدارشدم، ساعت۱۰اومدن سِرُم بهم وصل کردن و سوندرو.سوندسوز میزد. ولی چکارکنم،وبعد منوتوولیچرگذاشتن ورفتیم اتاق عمل تمییزبود.‌من درخواست پمپ درددادم. ولی قبول نکردن. هزینه دادم واسه مشاوره. ولی خداازشون نگذره. تواتاق عمل خیلی آنژوکت زدن که رگم پیدا شه اما دکتربیهوشی گفتم پمپ دردمیخوام.گفت ممنوع شده تو تامین اجتماعی،گفتم دکتر اگه میدونستم میرفتم جای دیگه بخدا. بعد دکتر آمپول بی حسی زد و بعد۳دقیقه گفت پاتوببربالا، من بردم بالا،شد۶دقیقه گفت پاتو کج کن،من کج کردم. گفت چرا پس بی حس نمیشی.و متاسفانه بیهوشم کردن.و بعد فورامنوخوابوندن روتخت، بعد با بتادین شکمموپاک کردن. و عملوشروع کردن و من‌دیکه خواب بودم.‌یاابوالفضل وقتی به هوش اومدم،انقد درد داشتم که نمیتونستم حرف بزنم بخدا.فکرکن هم بی حس شدم هم بیهوشی.خیلی درداوره بخدا بیهوشی. توریکاوری بخاطر بیهوشی استفراغ داشتم، و خیلی دردداشت،خیلییی .به پرستار ریکاوری گفتم درددارم نمیتونم.گفت چقد غرمیزنی. گفتم چه غری زدم خب درددارم مسکنی بزن برام.بخداانگار بعضی پرستارا انسان نیستن،رفتم بخش. انقد دردداشتم نمیتونستم تکون بخورم.خیلی بیهوشی عوارض داره. بعد ۱۱ساعت گفتن چای خرمابخور،خوردم ولی انقدردردداشتم بخدا،طلب مرگ کردم،بعدیکروز من پاشدم راه رفتم. و بعد سوپ خوردم. بخدا خانما بیهوشی نکنید و پمپ دردداشته باشید حتماااا،بدون پمپ دردسخته،خیلی. حتما قنداق و دستمال مرطوب،دستمال کاغذی.روکش توالت نی.چای خرما،سوپ‌باخودتون داشته باشید(واسه خودتون مثل من خورش زیاددرست کنیدفریزکنید،وقتی نی نی بیادغذاداشته باشید