واقعا نمیدونم کارم درست بود یا نه ولی خوب دیگه واقعا کلافه شده بودم هر روز جانان کوهی از اسباب بازی میاره از اتاقش وسط سالن یه ساعتی بازی می‌کنه و بعدش هیچ همین جور ولو و اصلا حاضر به جمع کردنش نیست با روانشناس کودک در ارتباط بودم واقعا هیچ ترفندی که می‌گفت جوابگو نبود از امروز تصمیم گرفتم واقعا ول کنم روانشناس رو قبلا با دکتر در ارتباط بودم حضوری وقتی رفت دیگه گفت من آنلاین ویزیت نمیکنم مجبور شدم روانشناس عوض کنم این اصلا راضی نیستم
خلاصه امروز گفتم اسباب بازی هاتو جمع کن گفت نمیکنم منم پلاستیک زباله آوردم در کمال آرامش هم رو ریختم پلاستیک زباله گفت مامان این چه کاری اینا مال کنه اشغال نیست گفتم اا آخه من فکر کردم آشغاله وقتی وسط حال ریختی و نمیخوایش اشغال گفت نه می‌خوامش گفتم اگه میخوای پس ببر دقیق سر جاشون بزار من اگر وسط حال باشند فکر میکنم اشغال و لازم نداریشون که جمعش نمیکنی
نمیدونم کارم درست یا غلط اما حداقل جواب گرفتم
قبلا به روش همکاری
مسابقه
کمک
امتحان کردم هیچچچچ اصلا جوابگو نبود
دکتر میگه نباید تهدید کنی خوب وقتی جواب نمیده چیکار کنم مجبورم والا بچه های الان معلوم نیست چی روشون جواب میده
والا قبلا یه دختر گلم به ما میگفتن اینقدر خر می‌شدیم که جاروبرقی هم میکردیم تا این حد

۹ پاسخ

کاره خوبی کردی

بهترین کار رو کردی
بعضی وقتا بچه ها میخوان صبر و تحمل مارو امتحان کنن ببین چقدر میتونن آزادی داشته باشن
منم با همین روش به نیلا یاد دادم اسباب بازی هاشو نیاره پذیرایی یا اگه میاره جمع کنه
یه مدت هم عادت کرده بود موقع جمع کردن وسیله ها چندتا اسباب بازی کوچیکشو میذاشت پشت کوسن ها 🤦‍♀️ بهش گفتم ممکنه حواسم نباشه و برن توی جارو برقی !

ببین دختر منم همیشه وسیله هاش وسط پذیرایی بود به خدا کلافه شده بودم راضیش کردم که دلسا بیا برات خونه درست کنم الان کل وسیله هاش داخل خونشه

تصویر

نه کارت درست بود
بخدا ما خودمون کاهی اوقات از صدتا دکتر بهتر میدونیم چیکار کنیم کافیه یکم فکر کنیم

روانشناس ها بنظرم خیلی دیگع حساسیت ب خرج میدن،کار درستو شما کردی

پسر منم همینه .شاید گاهی ک بخوایم بریم بیرون بگم بدو یه کم کمکم کنه ولی اخرشم خودم جمع میکنم اعصابم نمیکشه گوش نمیده بحثمون میشه .منم یکی دوبار میگم جمع نکرد یه ذره بعدش خودم جمع میکنم

من از صبح دلسا می‌ریزه نزدیک غروب که میشه میگم تو مامان شو منم دخملا
بعد تو بازی دوتایی جمع میکنیم وسیله هارو .
باهم میریم آشپزخونه بساط شاملو آماده میکنیم نمک .زرد چوبه تخم مرغ رو میدم دلسا بریزه تو ظرف .
جارو نپتون(دستی قدیم🤣)میدم بهش کمی می‌کشه .

یا خدا چ اعصابی داری من دیروز از سرکار اومدم دیدم خونه جای سوزن انداختن نیست انقدر ک همه چیزو دخترام ریخته بودن وسط مغزم سوت کشبد گفتم زود باشید جمع کنید گفتن جم نمیکنیم ما کوچولوییم 😏 من خوراکی ک خریده بودمو نشونشون دادم گفتم اگرجمع کنید میدم بهتون کلی گریه کردن آروم ک شدن یکمش دادم بعد گفتم اگر بقیشم میخواد جم کنید کدخداروشکر کردن
امروزم همین بود

اینم توی خونش😅😅

تصویر

سوال های مرتبط

مامان ادرین مامان ادرین ۳ سالگی
سلام مامانا خوبین بیاین کمکم بخدا کم آوردم من سه ماهمه حاملم نمیدونم یا من حساس شدم یا اخلاق پسرم تغییر کرده دیگه آنقدر ازیت نمیکنه بخدا ازش بدم میاد وقتی خوابه آرامش دارم پسرم خیلی قبل بچه با ادب با فهم شعور بود خیلی فهمیدس ولی چند وقته برعکس شده این بچه خیلی بی تربیت شده جواب میده لج میکنه کار زشت میکنه مثلا هی میگی دست هات کثیفه برو تمیز کن یا بشور یا با دستمال کاغذی تمیز کن اصلا بحرف نمیکنه میگم دست به شربت نزن سرش باز نکن میریزه دقیقن باز میکنه و ریخت رو فرش یا بابام صداش میزنه میگه مثلا کنترل رو بیار میگ من نمیارم و یا مامانمو میزنه یا مامانم به من گفت میرم میام برداشته تو ماشین میگه هر غلطی میکنی زود بیا برعکس اصلا ما تو خونمون اینجوری حرف نمی‌زنیم بهم محبت میکنیم هرچی میخواد خوراکی می‌خریم باباش باهاش حرف میزنه محبت میکنه نمیدونم این چه مرگش شده با باباش لج میکنه هی میگه اسباب بازی هامو میشکنم اونم میگه نمیخرم باز جیغ میزنه گریه میکنه میگ باید بخرین یا الان دیدم عروسک برداشته تو شلوارش کرد رفت زیر پتو منم خیلی داغون میشم با دیدن این حرکات اول ازش سوال کردم دیدم جواب نمیده زدمش تا هرچی بهش نمیگی مثلا سرسفره با دست غذا نخور درست بشین زود قهر میکنه سر سفره هرچی میگم بشین غذا بخور میگه سیرم تا سفر و جمع میکنم گریه میکنه من گشنمه راه میره پاهاش مشکل داره دکتر گفته باید درست بشینه دقیقا هر دقیقه که نمیشینه این بشر بد میشینه منم هی باید تو هرجایی یا تو خونه صدبار تکرار کنم من چیکار کنم خسته شدم بقران چرا این اینجوری شده فقط دورغ نگم تو این یکی دو ماهه اسباب بازی میخواد و شهربازی که نتونستیم بخریم و ببریمش همین
مامان آرتام مامان آرتام ۳ سالگی
سلام دوستان میخوام یه مشورت کنم باهاتون
آرتام از دوسالگی تو اتاقش تنها میخوابید مشکلی نداشت تا اینکه پارسال عید اسباب کشی کردیم تو خونه جدید از اتاقش میترسید و نمیخوابید هر کاری کردیم نشد اتاقش و عوض کردیم یکی دو ماه خوابید باز الان نمیخوابه مارو هم نمیزاره بخوابیم هر شب ساعت ۳ یا ۴ با ترس بیدار میشه میاد بیدارمون میکنه که من نمیخوام تنها بخوابم میترسم میخوام با شما بخوابم حالا نمیدونم واقعا میترسه یا نه میخواد با ما باشه چون ازش چند بار پرسیدم از چی میترسی میگه هیچی نمیخوام تنها باشم تاریک هم نیس خونه خلاصه دیگه تصمیم گرفتم بیارمش اتاق خودمون کنار تخت رو زمین بخوابه شوهرم میگه کارم اشتباهه عادت میکنه دیگه نمیره اتاق خودش هیچ وقت نظر منم اینه بچم روان سالم داشته باشه بهتر از اینه مستقل باشه چون روزا هم پرخاشگری میکنه همش تو فکر اینه شب بشه تنها نمیخواد بخوابه استرس داره چکار کنم به نظرتون دیشب آوردم اتاقمون رو‌ زمین جا پهن کردم تا صبح خوابید بیدار نشد گیج شدم چکار کنم.
مامان ارغوان مامان ارغوان ۴ سالگی
من قبل از باردار شدنم تحت نظر ی دکتر مرد بودم که تو مشهد خیلی هم معروفه . بعدش دو تا دکتر زن و خلاصه مشکل منو یک دکتر زن کم سن و سال فهمید . توی این سال ها سونو و عکس رنگی و ازمایش وووو.... تا اینکه رسید به داروی کمک باروری و امپول و ... همسرم گفت این اخرین باریه که میریم دکتر .بیخیال شو من از اولم بچه نمی خواستم . قرص لترزول خوردم و امپول اچ ام جی رو زدم رفتم سنوی فولیکول ۳ تا فولیکول داشتم ۳ تا هم سینال اف زدم که کیفیت فولیکول خوب باشه . دکترم اون روز گفت با ۳ تا احتمالش کمه ماه آینده بیا بهت کلومیفن میدم شانست بالا میره . خلاصه که اون ماه ۵ روز مونده به موعد بی بی زدم ی هاله کمرنگ انداخت و ۲ روز مونده کاملا پررنگ شد و رفتم آزمایش بتا و مثبت بود .به هیچ کس هم نگفتم خونه مامانم بودم. خواهر شوهرم تماس گرفت عید قربان رو تبریک بگه بهش گفتم داری عمه میشی اونم به همه گفت . روزیکه سونوی تشکیل قلب رفتم همسرم شدیدا کلافه بود و هی عرق میریخت منم فکر میکردم نگران که قلب تشکیل شده یا نه . کرونا بود رفتم صدای قلب رو شنیدم و با برگه سونو اومدم بیرون اولین سوالی که پرسید این بود چند تان؟ گفتم دوست داری چند تا باشن ؟ گفت نگو ۳ تا که پس میفتم . منم مرده بودم از خنده گفتم نه بابا ی دونه ست . الان هر وقت تو گهواره ۳ قلو می بینم یاد این خاطره میفتم . همسرم تشکیل قلب براش مهم نبود . به تعداد بچه ها فکر میکرد 😅😅😅