مامانم اومد تو اتاق پیشم وقتی دید چقدر حالم بده اشک‌تو چشاش جمع شد منم گریم گرف با گریه گفتم من نمیتونم از پسش بربیام مامان خیلی درد دارم ،مامانمم‌دل گرمی بهم میداد و پاهامو ماساژ میداد پنج‌دقیقه بیشتر نزاشتن بمونه رفت ،دوباره معاینه کرد گف شدی ۴ ازساعت ۱۰صبح ک بستری شدم با ۱سانت ساعت ۳بعدظهر شدم تازه ۴ سانت .گفتن الان میگیم زنگ بزن ماما همراهت بیاد.خوشحال شدم خیلییی خوشحال شدم لحظه شماری میکردم ماما بیاد،بعد ۱۰دقیقه خودشو رسوند ،ی شمع روشن کرد ک‌ معطر بودو اتاق ی بوی ارامش بخشی گرف ی محلول زد ب پنبه و داد دستم گف بو کن ،ی بو خیلی خوب و ارومی داشت،بعدشم کیسه اب گرم اورد گف حالت سجده بشو کیسه رو گذاش رو کمرم و روغن زد ب پاهام وپاهام ماساژ میداد به منم گف تو همون حالت عقب جلو برم تا سر بچه قشنگ بیاد تو لگن ،منم همکاری میکردم و هردفعه دردم اوج میگرفت ناله میکردم اونم میگف نفس عمیق بکش ،بچه ها نفس عمیق واقعا کمک میکنه حتما شماهم تواوج درد نفس عمیق بکشید ،گفتم خسته شدم دوبارع دراز کشیدم رو تخت اون بیچاره هم تند تند پاهامو ماساژ میداد و سعی میکرد ارومم کنه ،پرستار دوبارع اومد و معاینه کرد گف ۵ سانت شدی گفتم من امپول اپیدورال میخوام ،گف ۶سانت ک بشی میزنیم 🤦🏻‍♀️

۴ پاسخ

چقد دیر میذاری😕

چرا بقیشو نمیزاری😩😩

مامات کی بود

خبببب

سوال های مرتبط

مامان آقا کیان💕👑 مامان آقا کیان💕👑 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت #۳

جونم براتون بگه مامام ک اومد اول یه معانیه کرد گف هنوز ۲ سانتی دهانه رحمت ی طرفش زخیمه بهم یه امپول زد مثل اینکه مسکن بود چون باعث میشه دهانه رحم نرم بشه بعد یه توپ داد بهم گف لگنتو جلو عقب کن من گفتم دکتر گفته فردا میاد گفت حرفمو گوش کنی تا دکتر نیومده زاییدی🤣
اینجا دیگه ساعتا شده بود ۳:۳۰اینا ب من گف تا۴ رو توپ برو و خودش نقاط دردامو ماساژ میداد دیگ کم کم ی دردایی میومدن ک گاهی شدید میشدن اما نه خیلی و قابل تحمل بود ساعت ۴ باز معاینم کرد گف ۳ ۴ سانتی اما سر بچه بد اومده باید باهام همکاری کنی یکم معاینه رو سخت تر کرد ک سر بچه رو جابجا کنه همزمان از رو شکمم هم بچه رو جابجا میکرد😬😑این قسمت خدایی درد داشت ک من اومدم چنگ انداختم ب دست مامای بیچارم🥲
مامام گف الان اوکیی یه سروم قندی و امپول فشار میخوام بزنم بهت اما هر چی گفتم گوش کن تا خیلی اذیت نشی منم حرف گوش کن🤣 ساعت شده بود حدود ۴:۳۰
امپول و زدو من و گذاشت تو پوزیشن سجده یا همون گربه باسنمو جلو عقب میکردم یکم تو این پوزیشن
مامان جوجم مامان جوجم ۲ ماهگی
ماما بهم گف اگع میخوای پیشرف کنی و‌ باز بشی پاشو ورزش کن،‌بااینک خیلی درد داشتم ولی میخاستم زودتر از شر این درد خلاص شم و بزام،به کمک ماما از تخت اومدم پایین و لبع تخت گرفتم و شروع کردم ب اسکات زدن،چندتا ک‌ زدم دیگ‌ نتونستم واقعا داشتم میمردمو زنده میشدم،نشستم روتوپ و قر دادم ،دستای ماما رو گرفته بودمو فشار میدادم زرت زرت هم دهنم خشک میشد هی ابمیوه میخوردم خلاصه ورزش کردمو رفتم روتخت دراز کشیدم پرستار اومد معاینه گف ۶سانت شدی،انگار دنیارو بهم دادن گفتم توروخدا خواهش میکنم امپولو بزنید دارم میمیرم از درد گف پاشو شالتو سر کن بشین رو تخت تا اقای دکتر بیاد بزنه برات .منم همینکارو کردم دکتر اومد و امپولو زد ب کمرم همش نگران این بودم از شانس بدم امپول اثر چندانی نکنه ولی بعد ۲دقیقع معجزه شد انگار پاهام داغ شدن و بدنم شروع ب خارش کرد ،دردم کلا قطع شد ،اروم گرفتم ،ماما میگفت دستگاه داره درد نشون میده چیزی حس میکنی گفتم نه هیچی .یه بیس دقیقه ای خوابم برد بعد پرستار اومد و با ی چیزی شبیه دسته بیل زد کیسه ابمو پوکوند...گف هروقت احساس زور داشتی زور بزن منم زور زدم ک گف افرین عالیه دارم موهاشو میبینم 😍
مامان جوجم مامان جوجم ۲ ماهگی
رفتم درار کشیدمو تایم گرفتم دیدم دردام هر۸دقیقه ی بار منظمه ،زنگ زدم ب ماما همراهم گفتم اونم گف برو دوش بگیر زیر دوش ورزش کن دردات ک‌هر پنج دقیقه شد برو بیمارستان،منم رفتم حموم و ورزش کردمو‌ بعد موهامو سشوار زدم و امادع شدم شد ساعت ۵ونیم ،واقعا درد داشتم ولی لف دادم چون‌میترسیدم برم بیمارستان و بستریم کنن ...خلاصه ک پاشدیم رفتیمو تا رسیدیم بیمارستان شد ۷ رفتم گفتم درد دارمو گف برو درار بکش معاینه کنم منم ک فوبیای معاینه داشتم پاهامو جمع میکردم نمیزاشتم پرستارم ک سگگگ اخلاق بود باهام عصبی شد گف نمیزاری پاشو برو خونتون...اه اه ادم انقد بددهن ،خلاصه معاینه کرد گف ۱سانت باز شدی برو نوار قلب بگیر ،نوار قلب دادم گف کند میزنه قلبش برو نیم ساعت دیگه بیا دوباره نوار بدع ،رفتم تو حیاط زایشگاه پیاده روی کردم وقتی دردم میگرف نفسممم درنمیومد همونجا ک‌وایسادع بودم ب خودم میپیچیدم ... خلاصه ک رفتم دوباره نوار دادم گف برو بستری شو قلبش کند میزنه ،لباس اوردن برام پوشیدم ی مانتو بلند ک پشت گردنش ی بند داش بستن و باقیش کلااا باز بود من با دستم باسنمو گرفته بودم عین پنگوئن رفتم تو زایشگاه😂خدا میدونع چ ترس و استرسی تو جونم بود .....
مامان جوجم مامان جوجم ۲ ماهگی
منو بردن انداختن تو ی اتاق و دستگاه نوار وصل کردن و سرم زدن و تک‌و‌تنها ولم کردن ...دردامم داشت فاصلشون کمتر میشد و شدت درد بیشترررر اتاقو گذاشته بودم رو سرم واقعا درد وحشتناکی داشتم و احساس جیش ،دستگاه نوارو باز میکردم سرم میگرفتم تو دستم میرفتم دسشویی دوباره میومدم دستگاهو‌ وصل میکردم . ب ساعت نگا کردم دیدم تازه یک ساعته ک بستری شدم و‌این همه درد ،پرستارو صدا زدم گفتم بیا معاینه کن ببین چندسانتم‌،منی ک‌انقدر از معاینه میترسیدم خودم میگفتم معاینه کن تا ببینم پیشرفت کردم یا نه کِی از شر این درد خلاص میشم‌و‌میزام ،اومد معاینه کرد گف ۳سانت شدی گفتم ماما همراه دارم بگید بیاد گفتن تا ۴سانت نشی مامارو نمیزاریم بیاد 🤦🏻‍♀️و رف ...ی لحظه حرصم گرف از شدت درد از اینک من داد میزدمو اونا میگفتن کاری نمی‌تونیم بکنیم دستگاهو باعصبانیت کندم پرت کردمو سرمو برداشتم گفتم یکم راه برم تو اتاق ولی تا دوقدم برداشتم دوباره دردم اوج‌گرف ...رفتم دم در اتاق گفتن چرا دستگاهو باز کردی اومدی بیرون با اجازه کی باز کردی .اصلا حق نداری پاتو از در اتاق بزاری اینور برو دراز‌بکش ،بغضم گرف اشک‌تو چشام جمع شد گفتم خب درد دارم ،گفتن میدونیم درد داری ولی بخدا ما نمیتونیم کاری کنیم باید تحمل کنی گفتم حدقل بزارید مامانمو ببینم دو دقیقه گفتن برو دراز بکش میزاریم بیاد پیشت 🥺
مامان آرمان مامان آرمان ۹ ماهگی
شرح زایمانم
قسمت دوم
ماما خصوصی گرفته بودم و ماما بهم گفت ۲ اسفند بیا برای معاینه تحریکی
۲۹ بهمن شب رفتم خونه مادرشوهرم و شام خوردیم و وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه توی راه من دردم گرفت
دیگ اومدم خونه و با شوهرم رابطه داشتم و بعد رفتم زیر دوش یکم اسکات زدم و شیو کردم
هر س دیقه ی بار درد داشتم که دیگ حاضر شدم و رفتم بیمارستان
معاینه کردن گفتن ۴ سانتم ب مامام زنگ زدم و اومد
اولش ضربان قلب بچه خوب نبود و احتمال میدادن مدفوع کرده باشه که وقتی کیسه آبمو زدن گفتن رنگش شفافه و مشکلی نیست خداروشکر
شوهرم تو تمام مراحل زایمان کنارم بود ک خیلی خیلی باعث آرامش و دلگرمیم میشد
با کمک ماما و شوهرم ورزش میکردم و آب گرم میگرفتن ب کمرم و شکمم
شوهرم با روغن اسطوخودوس کمرمو ماساژ میداد و...
همه ی دردارو با تنفس رد میکردم و اصلا جیغ نمیزدم ک باعث شد انرژی داشته باشم
چند دفعه ای این وسطا ماما معاینه کرد و بار آخری ک معاینه کرد گفت ۸ سانت شدی و دستم ب سرش میخوره حتی ب خودم و شوهرم گف دست بزن میتونی موهاشو لمس کنی🥺
دیگه یکم با دست تحریکم کرد ک فول شدم و اول تو حالت چمباتمه گفت زور بزنم و بعد رفتم رو تخت زایمان و با ۳ سا ۴ تا زور محکم بچم دنیا اومد و گذاشتنش تو بغلم
با چند تا سرفه ی محکمم جفتم بیرون اومد
برش نخوردم و فقط پارگی داشتم و ۴ تا بخیه بیشتر نخوردم
موقع بخیه زدن یکم سوزش داشتم اونم چون پسرم توی بغلم بود و کلی خوشحال و ذوق زده بودم اصلا برام غیرقابل تحمل نبود
من ۱۲ شب رفتم بیمارستان و دو و چهل و پنج دقیقه زایمان کردم
مامان نیکان مامان نیکان ۶ ماهگی
ساعت ۹ آمپول فشار بهم زدن..ساعت ۱۱ شدم ۶ سانت ک آوردن بهم بی حسی وریدی زدن ینی ب سرمم آمپول بی حسی میزدن ک تو هر انقباض خودش وارد بدنم‌میشد..ی دکمه ام داشت ک اگه خودم دردم بیشتر شد دوز دارو رو بیشتر میکردم..خیلی خوب بود تحمل درد و برام خیلی آسون کرد..ولی من کل تایم انقباض و باز شدن دهانه رحم درد زیادی نداشتم‌قابل تحمل بود برام
ساعت ۱۲ مامای همراه دوباره معاینه کرد ۸ سانت شده بودم خودش تحریک کرد شدم ۹ سانت گف ۱ میریم اتاق زایمان
دوباره ساعت ۱ اومد یه معاینه کرد ک اون‌معاینه خیلیییییی درد داشت دوس داشتم‌بمیرم
بعد اون معاینه من معنی درد و فهمیدم دیگ داشتم میمردم ..سریع گف بریم اتاق زایمان از اونورم‌زنگ زد ب دکترم ک بیا مریضت فول شده و سر جنینو دارم‌میبینم
رفتیم اتاق زایمان و بمن گفتن زور بزن ..چجوری زور بزنم وقتی هیچ زوری نداشتم..میگفتن زور بزن انگار‌معنی زورو نمیفهمیدم چیزی ب اسم‌زور وجود نداشت..اصلا نمیتونستم زور بزنم..خلاصه با هر بدبختی از گوشه های تخت میگرفتم‌و صدامو مینداختم ته گلوم اصلا داد نمیزدم زور میدادم ..من‌زور واقعی هنوز نیومده بود بهم بخدا خودم داشتم زور میزدم..۳تا یا ۴ تا زور زدم‌ و پسرم دنیا اومد..۴ تا بخیه خوردم ک دکترم‌گف اگ خوب زور میزدی اونم‌نمیخوردی..
ادامه پارت بعدی
مامان آقا کیان💕👑 مامان آقا کیان💕👑 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت #۴

بودم دردام منظم و فاصله هاش کمتر شد هنوز دردام قابل تحمل بودن باید بگم من تو هیچ مرحله ای جیغ جیغ نکردم اصلا ولی این مرحله واقعا داشتم عرق سرد میکردم دردایی ک ۴۰ ثانیه ای شده بودن ک یهو تو همین حالت ب ماما گفتم احساس باد معده دارم گف خودتو راحت کن همش طبیعیه بعد بچرخ تا معاینت کنم معاینه ک شدم گف ۶  سانتی بعد ی فشار زیادی رو مثانم بود اما نمیتونستم تخلیه کنم مامام برام با یه شلنگ خالیش کرد گف دراز بکش چون یه طرف دهانه رحمم زخیم تر بود گف دردت ک اومد پای راستتو بکش تو شکمت اینجا دیگ ساعت شده بود حدود ۵ و خوردی درست یادم نمیاد اینم بگم ک من ساعت دقیقا جلو روم بود و چون بهم گفته بودن دکتر ساعت ۷ میاد و مامامم گفته بود تا قبل اومدن دکتر زاییدی همش چشم ب ساعت بود برا همین با تایم یادمه🥲خلاصه بعد باز دوباره منو معاینه کرد گف الان سر بچه اوکی شده و دوباره برو تو پوزیشن سجده رفتم تو پوزیشن سجده باسنم و جلو عقب میکردم ۱۰ دیقه تو اون حالت بودم بعد خیلی فشار ب مقعدم اومد ب حدی ک اصن باد روده هامو نمیتونستم کنترل کنم دردای بد هم شروع شد ک هر ۲۰ ۳۰ ثانیه میگرفت ۳۰ یا ۲۰ ثانیه ول میکرد
مامان قلب مادر🩷 مامان قلب مادر🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
کم کم دردام شروع شد ازجایی ک تنها بودم تو اتاق دلم گرفته بود...بابام فوت کرده همش یاد اون میوفتادم و میزدم زیر گریه ازش خواستم برام دعا کنه ک راحت زایمان کنم ...کم‌کم ناله هام تند تند شد ...احساس دسشویی داشتم ب ماما گفتم گفت برو دسشویی دیگه با سرم رفتم شکمم و خالی کردم دوباره اومدم ی خورده دیگه دراز کشیدم این وسطا چن بار اومد معاینه کرد منو...دوباره احساس مدفوع کردم ساعت خیلی زود می‌گذاشت برام خداروشکر دوباره گفتم خانوم من دسشویی دارم گفت سر بچه اس فشار میاره گفتم ن دسشویی بزرگ دارم گفت خب برو ولی زود نیا همونجا بمون آب گرم بگیر رو پاهات و ران و اینا...رفتم دسشویی کردم و در حد ۳،۴ دقیقه آب گرفتم رو خودم و اومدم دراز کشیدم و دردا شدید شده بود و ناله هام بلندو تازه اون دوتا خانوم و درک کردم معاینه کرد گفت 8سانتی گفتم کی میتونم ورزش کنم ماما گفت من دقیقه دیگه میام باهم بریم ورزش کنم گفتم باشه یهو دیگه وحشتناک درد داشتم و احساس فشار ب مقعد و واژن دردای زیاد می‌گرفت و ول میکرد وقتی درد داشتم و دردا می‌گرفت تنفس های عمیق میکردم خییییییلی آروم می‌کنه آدم و...از ی جایی ک‌ دردا شدید شد ماما ی کپوسول گاز بی دردی آورد و یه لوله داشت گفت هروقت درد داشتی اینو با دهن بکش تو اونم ی حالت گیج و منگی و داغی میداد ب آدم و تا حدودی کمک می‌کرد خلاصه وقتی گفت برم و بیام بریم ورزش یهو من دردم شدید شد صداش کردم اومد معاینه کرد گفت عه پاشو داره میاد بریم رو تخت زایمان دیگه با ویلچر بردنم رو تخت زایمان بریم پارت بعد
مامان كمال مامان كمال ۶ ماهگی
گفتم بستريم كن ك اصلا ديگه نميتونم تحمل كنم اونم با گريه ..گف اوك عزيزم لباس بم داد عوض كردم رفتم تو بخش زايشگاه اينقد زنا داد ميزدن با اينكه بچه سوومه ولي واقعا ترس وجودمو گرف ..تا ساعت ٤برام پرونده و اينا درست كردن ..ساعت ٦ همينجور من دردام فاصلش كمتر ميشد ك شيفت عوض شدو شيفت جديدي شروع شد ..ماما بشون گف براش سرم بزارين ك سرم فشار بود اونو ك برام گزاشتن بعد ي ده ديقه ي درد شديدي اومد و نرف من ك حرف نميزدم يا جيغ نميزدم فقد گريه ميكردم و سرمو ميزدم ب ميله هاي تخت بعد گف درد داري گفتم اره زياد ..اومد معاينم كرد بشون گف فول شده ببرينش رو تخت زايمان ..رفتم اونجا ميگف فشار بده واااي چ لحظه هاي بدي بود اينقد ك فشار ميدادم ميگف تو فشار نميدي ولي من از جون و دل فشار ميدادم ساعت ٨شد و بازم ميگف تو درست فشار نميدي ..بچه داره خفه ميشه يهو با تمام دردها و عذابي ك كشيدم شروع كردم فشار دادن با زور ك بچه اومد بيرون سرش ك اومد بيرون ي حالت سوزشي بود اما پاهاشو حس كردم چجور ليز خورد وقتي گزاشتش رو شكمم تمام دردهام رف خصوصا وقتي صداي گريه هاشو شنيدم ....
مامان نورا مامان نورا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲

فردای اون روز بنی تاریخ ۷شهریور ساعت ۴صبح بهم گاز بی دردی دادن و من تونستم یکم بخوابم ک یهو ساعت ۸:۳۰ یکی صدام زد ک سحر پاشو وقتی چشمم رو باز کردم ماما همراهم بود ک اومده بود پیشم ازش پرسیدم شما اینجا چیکار میکنید گف دهانه رحمت شده ۳سانت زنگ زدن من اومدم اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن بیدار شدم احساس مدفوع داشتم ک ب ماما گفتم گف سر بچه خیلی اومده پایین و دلیلش هم ورزش های زیادی بود ک کرده بودم برا اونه و ب اسرار ماما همراهم رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم ک دوباره نوار قلب بگیرن و دکتر اومد بهم گف اگه میخای آمپول اسپاینال بزنیم بهت بعد با مشورت ماما قبول کردم

بعد گذشت یکساعت از زدن امپول چون از کمر ب پایین بی حس بودم آنچنان دردی متوجه نبودم اما احساس زور خیلی زیادی داشتم ک وقتی ب ماما گفتم وقتی نگاه کرد گف موهای بچه دیده میشه و ۱۰ سانت شدی و شروع کردم هماهنگ با حرف های ماما زور زدن تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه برندم اتاق زایمان بنی ساعت ۱۰:۳۰ و ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه نورا قشنگمو بغل کردم و لحظه ای ک دنیا اومد تمام دردایی ک کشیده بودم و فراموش کردم
الان هم هروقت میخام مرور کنم فقط لحظه ای ک گذاشتنش بغلم یادم میاد
خدایا شکرت❤️
مامان دیارا مامان دیارا ۵ ماهگی
مامان ˡⁱʸan💕🐣 مامان ˡⁱʸan💕🐣 ۵ ماهگی
این تایپکم برا مامانایی زایمانشون طبیعیه و هفتشون بالاس و تاریخ زایمانشونه ودرداشون شروع نشده من تاریخی که آنومالی برام زده بود دردام شروع شد ۲۷خرداد ولی شدتش زیاد نبود بعد مامانم میگف پشم شتر برای زود زایمان کردن خیلی خوبه باعث میشه دهانه رحم باز بشه دردا با شدت زیاد شروع بشن اون داشت وقتی دردام شروع شد البت باشدت کم برام دود کرد منم از روش رد شدم هی دردام بیشتر میکرف تا عصر رفتم معاینه گفتن تازه میخای ی سانت باز بشی برو پیاده روی کن منم برگشتم خونه غروب بود من دردام هی بیشتر میشد بعد شب ک شد همش پیاده روی داشتم از پله بالا پایین رفتم دیگع خیلی زیاد درد داشتم جوری ک پیاده روی میکردم و اشکام رو گونه هام جاری میشدن اون شب اصن از درد نتونستم بخابم تا صبح ت اتاق راه میرفتم و گریه میکردم دیک پنح صبح شده بود نتونستم طاقت بیارم منو همسرم همراه با مادرش رفتیم بیمارستان گفتن بازم معاینه شدم گفتن سه سانت بازی برو پیاده روی کن ی ساعت نیم بعد بیا چهار پنج سانت شده باشی بستری میشی بعد من جون و نای راه رفتن و پیاده روی نداشتم ب سختی پیاده روی میکردم بسختی زیاد حتی صبحونه هم نخورده بودم فقط ی کوجولو بیسکوت و چایی خوردم اونم ت بوفع بیمارستان دیگه زیاد پیاده روی داشتم هی میرفتم معاینه و باز میگفتن برو پیاده روی کن دیگ بعد چن بار معاینع ک خیلی اذیتم کردن دیگ اخرین بار ی ماما معاینم کرد گف چهار سانت باز شدی بستری گف فقط ب حرفام گوش کن زود زایمان میکنی منم بش گفتم باشه ولی درد داشتم زیااااد اذیت شدم اونو هم اذیت کرده بودمـ بعد اون روز ک ۲۸خرداد بود از ساعت پنج صبح ک رفته بودم ساعت ۱۵:۳٠ظهر زایمان کردم
مامان دیارا مامان دیارا ۵ ماهگی
خب خب منم بلاخره وقت پیدا کردم که بیام بعد یه ماه از تجربه ی زایمانم بگم
تجربه ی زایمان طبیعی (پارت 1)
سلام مامانا من از هفته ی ۳۵ خیلی پیاده روی میکردم روزی یه ساعت پیاده روی داشتم و همش امیدوار بودم که زایمان راحتی دارم همش ذوق اینو داشتم که زود تر برم معاینه ببینم چند سانتم اصلنم تو بارداری استرس و ترس نداشتم به همین پیاده روی امیدوار بودم من تا هفته ۳۸ همینجور هر روز پیاده رویامو داشتم تا اینکه اول هفته ی ۳۸ رفتم برا معاینه ی لگن رفتم و معاینه شدم دکتر گف خیلی لگن خوبی داری و نزدیک سه سانت بازی منو میگی انقدر خوشحال شدم همینو گف دیگه هیچ چیزی نگف یا راهنماییم نکرد فقد گف بعد از این ترشحات قهوه‌ای رنگ داری همون شب که من معاینه شدم از همون شب دل درد پریودی هر رب ساعتی یا نیم ساعتی میگرفت و ول میکرد به مادر شوهرم گفتم گف اینا ماه دردیه چیزی نیس دیگه منم خودمو بی خیال گرفتم دو روز درد داشتم و ترشح داشتم شنبه که رفته بودم معاینه دیگه شب دوشنبه ساعت دو سه شب دردام بیشتر شد و هر رب ساعتی میگرف و ول میکرد اصن نخوابیدم از درد به خودم میپیچیدم ساعت چار صبح تایم گرفتم تا پنج دردام منظم شد و هر پنج دیقه شد دیگه خیلی دردام بیشتر میشد و گریه میکردم شوهرمو بیدار کردم گفتم بریم بیمارستان من خیلی درد دارم دیگه خونه مادر شوهرم بودیم اونم بیدار کردم ساعت شیش با هم رفتیم بیمارستان تامین اجتماعی زایشگاه که رفتم دیدم یه زنه وسط زایشگاه نشسته و درد میکشه ترسیدم گفتم شاید رسیدگی نمیکنن دیگه نیم ساعتی منتظر بودیم تا زنه اومد معاینم کرد گف چار سانتی همونجا جوری معاینم کرد کیسه ابمو پاره کرد دیگه لباس پوشیدم و رفتم بستری شدم