سلام به مادرای عزیز
بازم بی مقدمه یه چیز تعریف کنم واستون
روزی که رفتم بیمارستان ماهلین به دنیا بیاد خیلی استرس داشتم نفر اولم واسه عمل دکترم من بودم لباسامو پوشیدم نشستم تو ویلچر مامانم لباسای ماهلین رو گذاشت تو بغلم دستامو فشار داد و گفت انشالله به سلامتی بری و دوتایی برگردین و خانمه من و برد تو اتاق عمل و کمکم کرد که بشینم رو تخت و من داشتم اشک می‌ریختم چون الکی ترسیده بودم بار اولمم نبود ولی سر پسرم هیچی نفهمیدم و سراین یکی بی اندازه استرس داشتم همینجور بی صدا اشکام میومد که چشمم افتاد به دکترم زدم زیرگریه( یه خورده دلتنگ پسرمم بودم کلا ناراحت بودم واسه پسر یکسال و ده ماهم که تنهاش گذاشته بودم ) گفتم خانم دکتر خیلی میترسم گفت وااای چه مامانی چه نازی داره ترس نداره که عزیزم تا ده دقیقه دیگه دخترتو میذارم تو بغلت خلاصه آروم شدم و این دکتر بیهوشی رفت پشت سرم که آمپول بزنه به کمرم یهو یه خانمه که تو اتاق عمل بود اومد گفت خوب خانمی بچه دومته گفتم آره گفت اسم اولی چیه ؟ گفتم محمد و نگاه میکردم پشت سرم که ببینم دکتر بیهوشی چیکار میکنه این خانمه هم میخواست حواسمو پرت کنه قشنگ مشخص بود گفت خب اسم این یکیو چی میذاری گفتم ماهلین گفت واااا ماهلین ؟ محمد و ماهلین ؟؟؟؟ دختر باید بذاری محنا ،به محمد محنا میاد نه ماهلین منم اومدم بگم نه من ماهلین دوست دارم
دیگه آمپوله رفت و یکی دیگه ام پشت بندش رفت دوتا واسم زدن .
فقط یاد اون زنه میوفتم که سریع یه اسم که به محمد بیاد رو پیشنهاد داد خندم میگیره

تصویر
۹ پاسخ

منی که یاد خودم افتادم و بیصدا اشک ریختم😭😭😭

من سزارین اورژانسی شدم چون همه چی یهویی شد هم خیلی استرس داشتم هم اینکه تو عمل انجام شده قرار گرفتم انگار راحت تر پیش رفت حالا الان که دوباره حاملم همش استرس زایمان دارم مخصوصا آمپولی که میزنن تو کمر میترسم که حسم برنگرده فلج بشم

منظوری نداشته،فقط میخواسته حواستوپرت کنه

من همیشه با لب خندون میرم اتاق عمل
اهل ترسیدن نبودم
قبل بارداری واسه بواسیر جراحی هم داشتم ک شوهرم گریه میکرد من رو ویلچر میخندیدم🤣🤣

من واسه زایمانم استرس نداشتم ولی بعد زایمان تا یکماه حال روحیم وحشتناک بود

سلام اخی منم یاد خودم افتادم بچم یکسال ودوماهش بود دومیو زایمان کردم خیلی دلتنگ بودم وترسیده بودم

و منی ک انقد گریه کردم وترسیده بودم ک اصلا یادم نمیاد چیزی فقط یادمه نشستم روویلچرو بچمونشونم دادن هرچی فک میکنم اون امپول ک ب کمرزدن یادم نیس نمیدونم چ اتفاقایی افتاده ولی میدونم ابروریزی شد انقدگریه کردم😆

آره چه زود اسم هم ترازش پیدا کرده😂😂

بی حسی بودی یا بیهوش
وای من این باید بیهوش بشم ایقد میترسم
میگم نکنه بمیرم بچه هام دختر عزیز دلم چی مبشه

سوال های مرتبط

مامان محمدطاها و 👶🏻 مامان محمدطاها و 👶🏻 ۳ سالگی
تجربه تولد بچه دوم 😍

قسمت اول 😅
شب ۲۱ رمضون (سال ۹۹ بعد قرآن به سر خوابیدم خواب دیدم باردارم امسال همون ساعت درد زایمان اومد سراغم) که ۱۳ بدر هم بود تا ۳ صبح خوب بودم نشستم رو مبل جوشن کبیر خوندم و قرآن به سر و نماز و صلوات و ... ولی شانس آوردم غذا و ... میل نداشتم (چون قبل از عمل باید ۸ تا ۱۲ ساعت ناشتا باشی)
محمد طاها رو خوابوندم رفتم بخوابم یهو درد و انقباض اومد سراغم حس دستشویی داشتم ولی می رفتم خبری نبود و ...
تو برنامه گهواره هم همون لحظه دوتا خانم داشتن حرف می زدن که اینا علائم درد زایمان منم خوندم و قیافه ام شد 😵‍💫🤦🏻‍♀️
دیگه شوهرم گفت بیا محض اطمینان بریم بیمارستان
حالا من فقط دردم این بود اون لحظه هیچکس رو تهران نداشتم جز داداشم که سرکار بود (داروخانه کار می کنند) ‌تا محمد طاها رو بگیره
اون لحظه خودم مهم نبودم اول امیدم به خدا بود بعد پرستار ها دیگه با هزار استرس محمد طاها رو بردم دادم برادرم و باهم رفتن سرکار منم با شوهرم رفتم بیمارستان تا ده صبح چندین بار معاینه و ان اس تی و ... منم الکی می گفتم درد ندارم خوب شدم یه سرم و مسکن دیگه بزنید برم همون ۱۸ ام که دکترم گفته بیام چون مامان و مادرشوهر ام شهرستان هستند پسرم تنهاست و...
ولی فایده نداشت دردام بیشتر شد و اونا ماما بودن متوجه شدن دروغ میگم که درد ندارم 😅
ادامه کامنت اول لطفاً دو نفر لایک کنید بالا بمونه 🙏🏻🌺

پ.ن : عکس محمد حسین ولی گول نخورید خیییییلی ریزه میزه است تو عکس اینجوری افتاده
مامان دلوین مامان دلوین ۳ سالگی
سلام
مامانا دختر من یه مدته که خیلی کنجکاوی نسبت به پایین تنه‌اش داره نمیدونم اصلا باید اسمشو کنجکاوی گذاشت یا نه دیگه کلافه شدم از دستش
چند مدته متوجه شدم میره تو اتاقش و شروع میکنه به نگاه کردن و دست زدن به خودش قبلا اصلا اینجوری نبود هیچ چیزی هم ندیده و اتفاقی هم پیش نیومده نمیدونم چرا اینجوری شده
من حساسیت نشون نمیدم که بدتر کنجکاوی نکنه سعی میکنم حواسشو پرت کنم و بیشتر مراقبش باشم یه مدت حس کردم یادش رفته بود
اما امروز همسرم رفت تو اتاق دیده بود که شلوارشو درآورده و با صدای بلند دعواش کرد جوری که از ترس خودشو خیس کرد واقعا نمیفهمم چرا اینجوری میکنه حتی.یبار باهاش صحبت کردم گفتم مامان چیشده دستشویی داری که شلوارنو درآوردی گفت آره درحالی که من میدونم ربطی به دستشویی رفتنش نداره
انقدر تو گوگل چرخیدم که راهکار پیدا کنم که آخرش با گهواره آشنا شدم
وقت گرفتم پیش روانشناس منتهی واسه سه هفته دیگه بهم وقت داده خواستم ببینم شما راهکاری دارید؟
اصلا طبیعیه همچین چیزی؟؟
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۳ سالگی
وای مامانا دیگه واقعا دیوونه شدم رفت. انقد جیغ کشیدم صدام گرفته. گفتم دخترم مشکل توجه و تمرکز داره نسبت به همسناش عقب‌تر هست و فعلا تحت درمانه می‌بریم کاردرمانی. بخاطر این مسئله من هنوز نتونستم از پوشک بگیرم ینی شش ماه کلنجار رفتم نتونستم بگیرم دکتر گفت اصلا آمادگی نداره بیخود خودتو فعلا خسته نکن. برا همین هنوز پوشکه. تو هال نشسته بودم تلفنی با مادرم حرف میزدم دخترم رفت تو اتاق بازی کنه پسرمم پشتش رفت همیشه میرن اونجا بازی کنن کلا اسباب‌بازیاشون اونجاست اتاق بازیه. داشتم همینطوری حرف زدم یه دیقه نگذشت دیدم دخترم اومد پیشم دیدم شلوارو پوشکش کنده داره میگه ای وای .ای وای..خدایا یه لحظه دیدم دخترم پی پی کرده همونجا شلوارشو کشیده پایین دویدم اتاق دیدم پسرم که ده ماهشه رفته سراغ پوشک دخترم دست زده توش😮‍💨🤢😖 منم قبله اینکه بچه دستشو بزاره دهنش زود رفتم با صابون شستمش. اما دیگه روانی شدم خیلی. متأسفانه تو اون عصبانیت دخترم زدم. بخدا دیوونه شدم بعد که همه جا رو کلا تمیز کردم و آروم شدم خیلی پشیمون شدم. انقد گریه کردم. بخدا نمیدونم چطوری با دخترم رفتار کنم کلا هیچی نمیفهمه درک نداره اصلا. حتی وقتی اون همه عصبانی بودم و یکی زدم پشت دستش داشت می‌خندید. واقعا دیگه خسته شدم خیلی 😭