۴ پاسخ

خدا برات حفظ کنه انشالا روزگاران طولانی وخوب وخوشی باه داشته باشید خاطرات خوبی باهم بسازید

بالاخره طبیعی شدی گلم یا سزارین

خدا برات نگه داره گل پسرتو❤️ پسر منم ۷ آبانه

خدانگهداره برات عزیزم❤️😍😘

سوال های مرتبط

مامان کاوه جانم مامان کاوه جانم ۱۳ ماهگی
خلاصه رسیدیم اتاق عمل دل تو دلم نبود گفتم خدایا ینی دارم راحت میشم از درد؟؟الان دیگ پسرمو میبینم؟؟رفتیم و گزاشتم رو تخت عمل وچراغارو روشن کردن و بقیه کارا و اومدن بیحسی بزنن پاهام یخ یخ بود سردم بود وقتی بیحسیو زد زیر پام گرممم شد و راحت شدم از درد چقدد خوب بود سریع دست بکار شدن بعد ۵دقه صداش اومد صدای پسرم اومد باورم نمیشد ینی من؟زایمان کردم؟تموم شد؟الان این پسرمه؟اوردنش صورت قشنگشو گذاشتن رو صورتمم چ گرم بود چ لطیف بود.صدای گریه هاش.داشتم غش میکردم برا صداش.ساعت یک بود ک پسرم اومد دنیامونو رنگی رنگی کرد.بردنش و منم بردن اتاق ریکاوری .ی پتو انداختن روم .ی بخاری بالاسرم زدن ک گرمم شه.چقدد خلوت بود چقدد خوب بود.چقددد حس راحتی داشتم ی حس ذوق ک الان میرم پسرمو میگیرم بغلم.ی پرستار اومد گفت خوبی مامان؟چقد ذوق میکردم همه بهم می‌گفت مامان.گفت پاهاتو تکون بده گفتم نمیتونم.گفت تلاشتو کن تا تکون ندی نمیزاریم بری تو بخش.بچتم گرسنشه شیر میخواد .هرکاری میکردم تکون نمی‌خورد خودش اومد کمکم کرد .ساعت شد ۳صب .بالاخره اومدن ببرنم .اینم بگم اون موقع ک بیحس بودم شکممو فشار دادن خداروشکر..دیگه رفتم بخش .و مامانم اومد پیشم گفت برو پسرمو بیاررر دلم داره پرپر میزنه برا دیدنش.رفت و فرشته زندگیمو آورد و من هزاران بار خدا و شکر کردم برا اون لحظه..خیییلی تلاش کردن ک من طبیعی بیارم .هرچی میگفتم میوردن.گفتم پتو بیارین آوردن.میگفتم تختمو ببرین پایین میبردن.میگفتم ببرین بالا میوردن.خییلی تلاش کردن ولی نشد..وقتی شوهرم رفته بود دادوبیداد کرده بودن.سر پرستاره ب شوهرم گفته بود اینجا تنها جاییکه ما از درد مریض خوشحال میشیم.سزارین برا من فوق العاددده بود ینی بگم عالی بود عالی.
مامان میران🪐🐻🍯🤎🍩 مامان میران🪐🐻🍯🤎🍩 ۱۴ ماهگی
پارسال همین ساعت بود ک احساس درد کردم و راه افتادیم سمت مطب دکترم
با کلی معاینه تشخیص داد ک نمیتونم طبیعی بچه رو بدنیا بیارم و سزارین اورژانسی نوشت گفت برو بستری شو ساعت ۴میام واسه عملت
ساعت ۲رفتم بیمارستان تشکیل پرونده روانجام دادیم
لباس پوشیدم ومنتظر دکتر بودم
و همش درد داشتم اما خفیف
دکتر دیر کرد و بجای ساعت ۴ساعت۱۰شب عمل شدم
و پسر قشنگمو آقا میرانو بدنیا اورد 💞
اما بخاطر خطایه پزشکی و دیر بدنیا اوردن پسرم
پی پی کرده بود و باعث عفونت ریه شدید شد ک یازده روز بستری شد وقتی بدنیا اومد فقط یکساعت پیشم بود و دیگه رفت بخش nicu💔
خیلی سخت بود و....همه اینا باعث شد ب من شُک بدی وارد شه چون دکترا حرفایه خوبی نمیزدن و باعث شد شیرم خشک بشه ونتونم شیرش بدم و شیر خشکی شد نمیگم شیر خشک بده
ولی خب دوسداشتم شیرخودمو بخوره درکنارش کمکی شیر خشک بدم
من حتی برای سیسمونیش شیر خشک نخریدم
اما خب ادم از بعد خودش خبر نداره🥲
ولی خدارو هزاررررمرتبه شکر میکنم ک خوب شد و سالم برگشت بغل مامانش
انشالله ک همه بچه ها سالم باشن پسر منم همینطور💓
تولدت مبارک عمرو جون من🫀🤱🏻
مامان کاوه جانم مامان کاوه جانم ۱۳ ماهگی
مامان آقا امیرحسین مامان آقا امیرحسین ۱۷ ماهگی
سلام به مامانای عزیز
یک سال پیش همین موقعها بود که دردام شدت گرفت و مدام از دکترم میخواستم بهم مسکن تزریق کنن تا بلکه تحمل درد برام راحتتر بشه :)) یادمه دکتر هر موقع تحملم کم میشد با محبت دستام رو فشار میداد و میگفت نگران نباش من کنارتم و حواسم بهت هست.. و چقدر آرامش بخش بود همین یک جمله.. با اینکه به پرستارها گفته بود احتمالا نتونه طبیعی زایمان کنه تا ده و نیم لهم مهلت داد و گفت اگر نشد میریم برای سزارین ولی خب خدا از دل من خبر داشت و مقدر شد همونی که شد.
ساعت ِده و ده دقیقه بیست و یکم خردا هزار و چهارصد و دو آقا امیرحسین رو بعد از نه ماه چشم انتظاری دیدم و در آغوش گرفتم:) چقدر دلم برای تک تک لحظات اون روز تنگ شده. حتی دردهای شدیدش. شیرین ترین حس ِدنیاست واقعا..
و چقدر زود گذشت از اولین حس ملموس ِمادر🥹❤👩🏻‍🍼

الهی که همه ی تو راهی ها به سلامتی و شادی این مسیر رو طی کنن و بپرن بغل پدر و مادر عزیزشون 🥰
و همه اونایی که در انتظار بچه دار شدن هستن دامنشون سبز و پر روزی و برکت بشه ❤