۱۰ پاسخ

واقعااااا دیگه من کشش ندارمممممم داغونم

اخ گفتی
واقعا کلافه ام این روزا

دقیقااا الان میخواسم تاپیک بذارم
من امروز ۳۸ ام پر شد
ولی از یه هفته پیش تا امروز واقعااااا به معنای واقعی کلمه فهمیدم حاملگی یعنی چی 🥲

چهار ماه اول ویار وحشتناک داشتم در حدی که از صبح تا ظهر دوسه بار حداقل بالا میاوردم🫠 یادمه یه توی یه هفته من فقط تونسته بودم دو بار سوپ بخورم و تمااام😶

حالا الان ک اینجا رسیدم میگم اونا ک هیچی نبود
این هفته های آخر انگار تازه حامله شدم
نه میتونم مثل آدم بشینم نه راه برم
یکم ورزش میکنم جاییم نیس درد نیاد🙃

فعلا نمیشه کاری کرد نفستو نگه دار تا به دنیا بیا 😂

خداروشکر آخرای راهین چیزی نمونده کوچولوتون بغل کنید 😍❤️

تا صب سر درد و حالت تهوع داشتم 😓

وای وای دقیقا حق

اره واقعا خیلی سخته این هفته های آخر

اخ اخ گفتیااا منک نابودم دشوری رو نگفتی من رسیده به ساعتی یکبار مخصوصا شبا

من که هنوز این سه هفته رو تجربه نکردم، اما سه ماه اول مرخرفترین و‌سخت ترین ماهای بارداریم بود😣

سوال های مرتبط

مامان نیک و راد💕 مامان نیک و راد💕 ۱ ماهگی
مینویسم برای تو از حسی که دارم
۹ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۱ و ۲۳ دقیقه بامداد...
بالاخره رسید اون روز
بعد ۹ ماه همسفری در وجودم
پسر نازنینم رادمان من ...
نه ماه توی وجودم بودی انگار همین دیروز بود ۲۴ خرداد که فهمیدم هستی و تو شکم مامانی ...
چقدر ترسیدم ازین مسیر ۹ ماهه
چقدر گریه کردم که واقعا میتونم مامان دو تا بچه باشم؟
چقدر ترسیدم که نکنه در حق نیکان ظلم کردم ....
چقدر از این نه ماه ترسیدم و تا ۴ ماه حتی به مامانم نگفتم حاملم ...
یادش بخیر امتحانای ترم آخر کارشناسی که با حالت تهوع و ادیترون زیر زبونی گذشت تا امتحانای ترم اول ارشد با یه شکم گردالو....
ممنون رادمان من که ۹ ماه با همه حال من کنارم بودی و مامان رو اذیت نکردی ...
ببخش این نه ماه اینقدر تو رو اذیت کردم و گاهی فراموشت میکردم ...
ببخش که تا همین امشب تو رو با اسمت صدا نزدم ...
ببخش پسر قوی و صبور من ❤️
امشب حالم خیلی عجیبه ترکیب استرس و ذوق و شوق دیدنت
در کنارش اشک گوشه چشمم از دوری داداش نیکان و اذیت شدنش...
پسری خوشگلم ثانیه های آخر رو به ذوق دیدنت میشمرم ...
چیزی نمونده تا این وصال ...
دوست دارم قلب مامان
به وقت ۳۷ هفته و ۵ روز ....
فقط چند ساعت تا دیدنت ❤️