۴ پاسخ

وای خدااا

قربون پاهات برم آخه دخملی

ادامشم بزار زودتر🥹

اخی🥹🩷

سوال های مرتبط

مامان میلاد مامان میلاد ۴ ماهگی
پارت ۱ تجربه زایمان
۱۱بود که ساعت ۱۱ از خواب پاشدم دیدم امروز حالم خیلی خراب تر از بقیه روزاست ترشحات یکم بیشتر از قبل شک کرده بودم ولی جدی نگرفتم دیگه یکم دراز کشیدن رفتم نهار درست کردم و خوردم یکم دراز کشیدم دیگه حالم بهم میخوره بالا آوردم یه حسی بهم گفت انگار میخوای زایمان کنی دیگه رفتم شربت درست کردم خوردم یکم حالم جا اومد که شوهرم زنگ‌زد گفت دارم نهار میام خونه منم نهارشو آماده گرفتم وسایل پسرمو هم مرتب کردم تختشو هم مرتب کردم تا اینکه پاشدم مایع زیاد ازم افتاد دیگه فهمیدم جدی کیسه آبم سوراخ بود🥲تند تند لباسامو آماده کردم رفتم حموم کردم خودمو تمیز کردم زنگ‌مادرشوهرم کردم گفت الان میام تا اومدن خودم آماده شدم ارایش کردم موهامو اتو کردم😂الان که فکر میکنم چه دغدغه داشتم 🤕
دیگه ساعت ۵و نیم از خونه زدیم بیرون رفتیم یه شهر دیگه تا رسیدیم ۶ و نیم شد داخل زایشگاه شدم من قرار بود سزارین بشم چهارشنبه نوبت داشتم ولی دوشنبه کیسه آبم سوراخ شد رفتم اتاق معاینه معاینه شدم گفتن ۲ سانت بازی دیگه اینجا مادرشوهر افریتم پرونده برام درست کد ول کرد رفت خدا نابودش کنه میدونست ترس از زایمان دارم 🥲
مامان ای وی افی(نورا) مامان ای وی افی(نورا) روزهای ابتدایی تولد
🌸سلام به همه قشنگا🌸
من بالاخره وقت کردم بیام اینجا و دفتر ۹ ماه خاطرات بارداریمو ببندم و از زایمانم بگم
من این یکی دو هفته اخر بارداریم فشارم خیلی بالا پایین میشد و همش روی ۱۳ و ۱۴ بود فقط مینیمومش کم و زیاد میشد که دائم در حال چک کردنش بودم اما قشنگ حالم بد بود و حس میکردم فشارم داره اذیتم میکنه
دکترم میگفت مدام بیا تو مطب فشارتو چک کنم ضربان قلب و ان اس تی همه چک بشه که ماه اخر خطرناکه و باید حواسمون باشه و من یروز درمیون میرفتم.و چک میکردم و اینکه زودتر امپول رزه رو داده بود بهم زده بودم و نامه سزارین اورژانسی هم داده بود که اتفاقی افتاد سریع برم بیمارستان و گفت چون امپول ریه رو زدی خیالت راحت باشه و الانم دیگه بچه رسیدس و خطری تهدیدش نمیکنه
تا اینکه جمعه شب خوابیدم نزدیکای صبح ۴ صبح با سردرد شدید بیدار شدم فشارمو گرفتم ۱۳ روی ۹ بود و گفتم چیزی نزست حساس نشم رفتم یکم اب و اب لیمو خوردم و دوباره نیم ساعت بعدش فشارمو گرفتم شده بود ۱۳ روی ۸ که گفتم خوبه اوکیه و دوباره خوابیدم تا اینکه ساعت ۷ شد و همسرم داشت میرفت سرکار و من دوباره بیدار شدم با حال بد و سردرد
همسرم گفت شاید از گشنگیه و صبحونه بهم داد خوردم و فشارمو گرفتم ۱۴ روی ۷ بود گفت میخوای بریم دکتر گفتم نه تو برو اگر خوب نشدم میگم و رفت
ولی مگه من تونستم دوباره بخوابم
سردردم اوج گرفته بود مثل ضربان میکوبید تو سرم تا ۸ونیم گفتم برم حموم شاید زیر اب گرم اروم شد و ول کرد
مامان آیهان مامان آیهان ۵ ماهگی
تجربه زایمان من پارت ۱
من تو کل بارداری فقط خوردم و خوابیدم،  چون تهوع های شدید داشتم و معمولا بیحال بودم و خلاصه تحرک زیادی نداشتم ولی ماه اخر یکم به خودم اومدم و یکم میاده روی و ورزش انجام میدادم، تو بیمارستان هدایت که دولتی هست پرونده باز کردم و ماه اخر بربی مراقبت اونجا میرفتم ، یک هفته قبل زایمان خیلی پیاده روی و ورزش کردم و یکمم خونه رو ریختم و جمع کردم و شب قبل زایمان یه کمپوت آناناس بزرگ رو تنهایی خوردم و کلی تو خونه پا مرغی رفتم ، صبح روز ششم خرداد بیدار که شدم کمر درد پریودی داشتم و تند تند میرفتم سرویس درحالی که هیچ خبری نبود فقط حس میکردم جیش دارم،  دیگه دیدم دردام مثل قبله که پریود میشدم آماده شدم و منتظر و ساعت ۱۰ لک خونی دیدم و یکمم کمر دردم بیشتر شده بود به همسرم زنگ زدم و اومد و چون لک دیده بودم ترسیدم تا هدایت برم و رفتیم نزدیک خونمون بیمارستان فیاض بخش که معاینه کردن و دیدن دو سانتم ، گفتن تو شب یا فردا میزایی ، منم دیدم وقت دارم با رضایت خودم از اونجا اومدم بیرون و رفتم هدایت دیگه کمر دردم بیشتر شده بود و رنگم همش به زردی میزد اما دلدرد نداشتم ۴۰ دقیقه طول کشید تا رسیدیم اونجا ساعت ۱/۳۰ بود که اونجا معاینه شدم و ۴ سانت بودم و خونریزی و کمر درد هم بیشتر شده بود شیفت دکتر خودم نبود و دکتر امیدی بودن ، لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و انژیوکت وصل کردن .
مامان لیام مامان لیام ۲ ماهگی
پارت ششم تجربه زایمان بقیه رو پست های قبلی بخونید:
راه افتادیم سمت خونه من فقط ساک‌ بچه رو بسته بودم از خودم پراکنده بود تند تند چند تا چیز هم برای خودم تو ساک جدا برداشتم شناسنامه ها و مدارک پزشکی هم برداشتم و رفتیم ، خداروشکر تایم خوبی بود و نه خبری از ترافیک بود نه اینکه مشکل جا پارک داشتیم
رفتیم با دخترعمم طبقه بالا زایشگاه گفتم احساس میکنم آبریزش دارم
گفت همراهیت بفرست قبض بگیره اون خانم هم تو‌ نوبت منتظر تو بشین
من فرستادم قبض بگیره نشسته بودم که بیاد همش میگفتم الکی اومدم نه درد دارم نه آبی ریخت دوباره
بعد اومد همراهیم‌و نوبتم شد گفت دراز بکش رو تخت معاینه کنم
همین که دراز کشیدم رو تخت دیدم دوباره خیس شد زیرم
ماما اومد دستشو کرد داخل همینجور آب می‌ریخت دوبار کرد تو گفت بذار اینا باید بریزه تا بتونم معاینه کنم ، با یه شدت درد متوسط معاینه شدم گفتم چند سانت شده صبح که دو سانت بودم گفت نه حتی دو سانت هم نمیشه اسمشو گذاشت به زور دو سانتی
اون موقع بود که غم عالم ریخت تو دلم
گفت پاشو طلاهات در بیار بده همراهیت این لباس هارو هم بپوش
خلاصه عوض کردم و استرس هام زیاد شد مخصوصا وقتی که دیگه میگن گوشی هم تحویل همراهی بده بریم ، صدای داد و فریاد و ناله هم می‌آمد
مامان آیهان جوجه مامان آیهان جوجه ۱ ماهگی
پارت ۳تجربه زایمان
با قرص هم تعغیری نکردم و روز سومی که تو بیمارستان بودم شروع کردن آمپول فشارو زدن ولی اصلا بهم نمیساخت یا ضربان بچه کم میشد یا زیاد ولی بازم باید نداشت درد زیاد داشتم ولی دهانه رحم باز نمیشد عصر که شد باز یه سرم دیگه زدن که اونو خنثی کنه باز فرستادن بخش حالم داغون بود روحیمم همینطور انقد التماس کردم برای عمل و نمی‌کردن اجازه هم نمی‌دادم برم خصوصی باز صبح زود بردنم زایشگاه آمپول فشار زدن دردا بیشتر شده بود ولی دوسانت بودم از درد گریه میکردم ساعت دو بود به اوج درد رسیده بودم که احساس ادرار شدید داشتم گریه کردم گفتم بیاین بازم کنین یچیزی ازم داره می‌ریزه اومدن چک کردن گفتن کیسه ابته پاره شده تا ساعت سه نیم درد کشیدم و گریه کردم که یه دکتر اومد بالا سرم گفت چته گفتم درد دارم کیسه ابم پاره شده ولی هنوز دهانه رحمم باز نشده گفت میزاری من معاینه کنم گفتم آره معاینه کرد گفت سر بچت تو آکنه سه سانت هم هستی ولی نوار قلب بچت خوب نیست گفتم تورو به فاطمه زهرا منو عمل کنید من نه ماه زجر کشیدم بسه دیگه اونم رفت ده دقیقه بعد پرستار اومد گفت پاشو برو اتاق عمل اونجا بود که با مغز و استخوان بزرگی خدارو حس کردم اون دکترم خدا برام فرستاده بود انگار چون اومده بود یه دور بزنه خودشم حامله بود
منی که دوتا درد کشیدم زایمان سزارین رو پیشنهاد میدم و بیمارستان خصوصی
مامان رادمان مامان رادمان ۸ ماهگی
سلام دوستان من اومدم که ماجرای زایمانم رو تعریف کنم
ساعت دوازده شب بود همسرم اومد خونه تا چشمش به من افتاد گفت چی شده چرا انقدر رنگت پریده؟ منم هیچ مشکلی نداشتم خوب خوب بودم. گفتم من حالم خوبه فقط نمیدونم چرا بچه انقدر امشب بی قراری میکنه .. اونشب دوساعتی میشد بچم خیلی خیلی تکون میخورد طوری که از تکون هاش دردم میگرفت.
خلاصه گذاشت تا نیم ساعت بعد که رفتم دستشویی . وقتی از دستشویی اومدم بیرون واژنم باز خیس خیس شد. چون دستشوییمون تو حیاطه تنبلی کردم و دستشویی نرفتم . سه تا دستمال کاغذی برداشتم تا واژنم رو خشک کنم. یهو که چشمم به دستمال افتاد دیدم داخل ترشحم رگه های خونه . استرس گرفتم اومدم تو گهواره به شماها گفتم که گفتید نشانه باز شدن دهانه رحمه . من همچنان دردی نداشتم. بیخیال رفتم خوابیدم تا حدودا ساعت یک و نیم بود که با درد خیلی بدی از خواب بیدارشدم. هیچوقت اینطور درد تجربه نکرده بودم. شکمم اصلا درد نمیکرد فقط لگن و کمرم . انگار رفته بودم زیر ماشین و استخون هام در حال خورد شدن بود . بازم اومدم تو گهواره به شماها گفتم که گفتید درد زایمانه. اصلا هیچ جوره ساکت نمیشد دردم. هم راه میرفتم هم میخوابیدم هم میشستم اما اصلا فرقی نمیکرد. یکم گذاشت که از شدت درد حالت تهوع گرفتم رفتم دستشویی هر چی عق میزدم چیزی بالا نمیوردم . رنگمم مثل گچ بود و تند تند عرق میکردم. فاصله ی درد هام هر ۶ دقیقه ای یکبار بود . ساعت چهار ونیم صبح بود که دیگه از شدت درد جیغ میزدم و بخاطر اینکه صدام بیرون نیاد پتو رو گاز میگرفتم. به شوهرم گفتم زنگ بزن مامان و بابام بیان . دیگه وقتشه برم بیمارستان . تو این فرصتی که داشتم رفتم دستشویی و قشنگ خودمو تخلیه کردم که. موقعه زایمان گند نزنم .
مامان نفس و کارن❤️ مامان نفس و کارن❤️ ۱ ماهگی
امروز دلم یهو خیلی گرفت من دیشب اصلا نخوابیدم دخترم سرما خوردگی داشت پسرم هم نمیخوابید تا صبح بیدار بودم بعد اونم پسرم رو ساعت 12خوابوندم سریع ظرفا رو شستم رو کابینت ها و مرتب کردم بعدم بچه هارو تند تند بردم حموم و خودمم رفتم وقتی برگشتم پسرمو شیر دادم و خوابوندم باز ریختم سر اسباب بازی های دخترم که کل خونه رو باهاشون بهم ریخته بود و بعدم شروع کردم به تفکیک کردن لباس ها و تو لباسشویی انداختمشون تو این فاصله هم سریع اتاق خواب و جمع کردم و جاروبرقی پر شده بود کیسش خالی کردمو دو ساعتم با اون درگیر بودم اتاق رو جارو کشیدم که لباسا شسته شد اونجا پهن کنم
بعدم دخترم گفت گشنشه و غذا میخواد باز تند تند غذا رو گرم کردم و به دخترم دادم و ظرفای اونم شستم و لباس هارو که پهن کردم شد ساعت سه که دیگ زیر شکمم شروع کرد به تیر کشیدن سزارینی هم هستم.اومدم تا دراز کشیدم پسرم بهونه گیری کرد شیرش دادم و دیگ همونحا دراز کشیدم شوهرم هم ساعت نزدیکتی پنج رسید کف آشپزخونه و حال هنو نامرتبه شوهرم تا رسید گفت این چه وضع خونس واقعا دلم خیلی گرفت همینجوریشم بیشتر از ظرفیتم کار کردم 😔
مامان پناه مامان پناه ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۴

سریع نشستم رو تخت یکمی به جلو خم شدمو دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی رو بزنه ولی قبلش گفت هرموقع که انقباض نداری بگو تزریق کنم
وقتی انقباض نداشتم گفتم و سریع زد واسم حالا یا دست اون سبک بود که نفهمیدم دردشو یا درد انقباض از اون بیشتر بود که اون هیچ بود در برابر اون هرچی بود خوب بود😂
دراز کشیدم دستامو بستن پرده رو کشیدن سرم و پمپ درد رو وصل کردن بهم
بدنم کم کم کمر به پایین داشت گز گز میکرد دکترمم همون لحظه داشت با بتادین ضد عفونی میکرد هنوز حس داشتم
دکتر بیهوشی داشت باهام حرف میزد میگفت پاهاتو تکون بده و زانوهاتو بیار بالا منم میتونستم تا حدودی ولی چند ثانیه بعد دیگه نتونستم انگشتامم تکون بدم و کامل بی حس شدم و یکم خوابالو و بیحال🤣 ( تا حدی که یکی بالا سرم بود منو صدا زد که ببینه هوشیاری دارم یا نه اخه چشمامو بسته بودم اون لحظه انقدر بی‌حال شده بودم با اینکه شنیدم صداشو حال جواب دادن نداشتم فکر کردن من بیهوش شدم 🙂🤣 که دکتر اومد اینور بلند صدام زد که چشمامو باز کردم گفتم خوبم خوبم خیالشون راحت شد🙂🤣 واقعا دست خودم نبود دوست داشتم بیدار باشم ولی گیج و منگ شده بودم )
بعد چند دقیقه صدای گریه دخترمو که شنیدم یهو چشمام عین جغد باز شد و بغض کردم😭
یکم شد آوردنش کنارم که دخترم سریع گریه هاش کم و آروم شد 🥹 منم باهاش صحبت میکردم از اونطرف داشتن شکممو فشار میدادن که فقط بخاطر اینکه یکم تکون میخورد بدنم فهمیدم
همه میگفتن بوسش کن دیگه چرا بوسش نمیکنی من گفتم آخه خیلی وقته تو بیمارستانم لبام کثیف باشه چی بچه حساسه نمیخوام ببوسمش که همه خودشون گرفت خودمم خندیدم 🤣 دکتر گفت خب حالا انقدر محتاط نباشی تو بوسش کن که منم آروم بوسیدمش 🥹
مامان دارچین مامان دارچین ۳ ماهگی
چقد دلم برای روزی که زایمان کردم تنگ شد .با اینکه قبلش یسری دلخوری داشتم چند ساعت قبل از زایمانم گریه کردم دلم شکسته بود .اما یاد اتاق عمل میوفتم که بیهوش شدم .یاد بعدش که تازه با کلی درد بهوش اومده بودم😩😭چقد خوب بود .نیمه هوشیار بودم گذاشتنش بغلم مامانم صدام میکرد مهدیه بهش شیر بده گریه میکرد مامانم سینمو گذاشت دهن پسرم .
هنوز چهرشو ندیده بودم به شوهرم گفتم عکسشو نشونم بده با اینکه حالم خیلی بد بود .وقتی عکسشو دیدم الانم بغض میکنم برای اون روز بهترین روز زندگیم بود 😩 قبلش خیلی چالش داشتم اما خوب بود الان یادش میوفتم دلم میخواد دوباره برام تکرار بشه شبش با درد سوزش بخیه ها با هر سختی راه میرفتم که زود دردام تموم بشن رسما میگفتم غلط کردم دیگه بچه نمیارم اما الان که یادش نیوفتم دلم خیییلی برای روز زایمانم تنگ میشه حتی اون استرس و درداش . روزی که نیمه هوشیار بودم توهم زده بودم فکر کردم بچه ام حالم بده بابامم پیشمه به بابام میگفتم بابا دستتو بذار رو سرم حالم خوب بشه یادمه بابامم دستشو گذاشت رو سرم .دو سه روز بعد که گذشت یادم اومد .😩😩😩 وقتی حالم بد بود شوهرم دستامو همش میگرفت و ماساژ میداد . خواهرای شوهرم لباس بچمو تنش کردن بالا سرم بودن .تمام اون لخظات کوتاه و گنگی که تو خاطرم هست و بیاد میارم تمامش برام لذت بخشه حتی حتی اون ماساژ رحمی که دادن و با شدت درد بهوش اومدم و داد میزدم 😭😭😭 روز زایمان هر مادری بهترین روز براش با وجود کلی درد و استرس
مامان معین وآرمین🫀 مامان معین وآرمین🫀 ۲ ماهگی
پارت چهارم
دیگه لباسامو عوض کردم به شوهرم گفتم به مامانم زنگ بزنه و رفتم داخل .
داخل زایشگاه آروم و خلوت بود فقط یک نفر داخل یک اتاق یکم ناله میکرد. هر اتاق دو تخته بود. ماما گفت عزیزم برو دراز بکش، گفتم میتونم ورزش کنم گفت بزار نوار قلب بگیرم بعدش. ولی گفتم می‌خوام برم دست شویی گفت برو. رفتم سرویس و خودمو با آب نسبتا داغ شستم چند دقیقه ای همین طوری آب روی خودم گرفته بودم چون میدونستم آب گرم رحمو باز می‌کنه.
بعدش اومدم دراز کشیدم یکی اومد گفت اپیدورال نمی‌خوای گفتم الان که هنوز دردم شدید نیست. یک ساعت بعد ماما که اومد گفتم میتونم ورزش کنم گفت بزار معاینه کنم، بعد معاینه گفت آفرین 6 سانتی نیازی به ورزش نداری الان دکترت میاد.
دیگه دردام یکم بیشتر از پریودی شد. ولی با نفس عمیق تند تند کنترلش میکردم. بعد که ماما اومد گفتم داره شدید میشه اپیدورال بزن گفت عزیزم به مرحله زایمان رسیدی دیگه نمیخواد بزنی.
تعجب کرده بودم اینقدر زود داشت پیش می‌رفت انگار یکی داشت کمکم میکرد. از وقتی هم از خونه راه افتاده بودم همش با خودم سوره قدر می‌خوندم.
بعد دیدم دکترم اومد گفت آفرین چقدر خوب پیش رفتی.
انقباض های شدید مرحله آخر زایمان شروع شد و موقع انقباض سرمو تو سینه میکردم و پاهامو با دستم می‌گرفتم و داخل مثانه زور میزدم، و وقتی انقباض ول میکرد تند تند نفس عمیق می‌کشیدم. اصلا هیچ جیغی نمیزدم، فقط اینکه باید هفته آخر آب قلم و غذا های مقوی زیاد بخورین تا زور آخرو داشته باشین. من صبحونه مقوی نخوردم یکم تو زور زدن خسته شدم. که دکترم گفت زود باش بچه داره میاد چندتا زور خوب می‌خوام.
ادامه دارد...
مامان هدیه💝 مامان هدیه💝 ۱ ماهگی
پارت یکی مونده به آخر زایمان طبیعی😃
خلاصه اون درد ها نشونه خوبی بود بعد از شام دیدم بازم درد دارم تمیز کاری هامو کردم آخه خونمون حسابی بهم ریخته بود
ساک هارو چک کردم چیزی جا نزارم از بچه و خودم
ماشین لباسشویی روشن کردم و لباس پهن کردم
پیرهنای شوهرمو اتو زدم
لباس فردامو آماده کردم
آخرسر رفتم دوش گرفتم زیر دوش ورزش کردم حسابی اسکات زدم و بشین پاشو
کل بدنمو شیو کردم
اومدم بیرون که بخوابم آقا دیدم یه دردای وحشتناکی اومد سراغمممممم
دیگه مطمئن بودم زایمانم طبیعیه بدون آمپول فشار
۱۰ دقیقه چشام و میزاشتم رو هم نشستنی یهو دردم میگرفت پتومو چنگ مینداختم شوهرم میگفت توروخدا پاشو بریم بیمارستان شاید خطرناک باشه گفتم نههه الان هی معاینه میکنن میخوام ساعت ۸ صبحی که دکترم گفته برم
خلاصه شد ساعت ۷ مامانم اومد خونمون به زور چند تا لقمه صبونه خوردم و چندتا خرما
ساعت ۸ رفتیم بیمارستان
دوباره اون مامای وحشی بیشرفی که اون شب گفتم اومد معاینم کرد گفت نمیزاری معاینه کنم و رررفت گفتم بگید یکی دیگه بیاااااد
یکی دیگه اومد و تونست
دیدم بعد از معاینه دارن پچ پچ میکنن گفتم چیشدههه توروخدا بگید دارم از استرس میمیرم
با لبخند اومد گفت عزیزم چطوری دردو تاالان تو خونه تحمل کردی؟ گفتم مگه چندسانتم گفت ۶ ساانت گفتم چییییی😨من که ۳ روز پیش یک سانت بودم
گفت قبلا ورزش و پیاده روی داشتی گفتم اره گفت خب بخاطره همونه آفرین بهت
با ذوق با اینکه درد داشتم رفتم از پنجره زایشگاه شوهرم و مامانمو دیدم گفتم ۶ سانتم😭شوهرم گفت مگه معاینه کرد گفتم ارره گفت خداروشکررر دیدی گفتم خدا خیلی کمکت میکنه چندساعت دیگه دخترمون پیشمونه برو خدا به همراهت