کاملا طبیعیه.دقیقا همه ی این حسارو من داشتم.باخودم میگفت من اگه بمیرم کی بچمو بزرگ میکنه.مدام گریه میکردم بدون هیچ دلیلی.همش تا دوهفته اوله.حتی شاید زودتر.بخاطر تغییرات هورمونیه.اینقد شایعه که تو بیمارستان یه روانشناس اومد بالاسرم و گفت اگه این حسارو داشتی کاملا طبیعیه حتی تا یه ماه
همش میگذره هم بیخوابیاش هم اعصاب خوردیاش هم این فکرا که میترسی ازت بگیرنش
منم همینطور بودم به حدی که روزا گریه میکردم ولی الان تنها با بچم تو خونه خودمم کسی نمیتونه ۱ساعت من نباشم نگهش داره چون فقط شیر خودمو میخوره و پیش من میمونه با اینکه فقط دوماهشه،خودتو درک کن نترس بدون مامان و شوهر و مادرشوهر و .... از پسش برمیای هم به خونت میرسی هم بچت هم شوهرت،این انرژی نمیدونم از کجا میاد ولی میاد توان آدم ۱۰ برابر میشه خداروشکر ،مواظب خودت باش نینی بهت احتیاج داره قشنگم❤️
عزیزم همه اینا میگذره الکی خودت اذیت نکن نوه عزیز هر دوتا خانوادس نگران نباش کسی چیز بدی براش نمیخواد
منم که زایمان کرده بودم 4شب اول کلا بیدارم روزا هم مهمون داشتم نمیتونستم بخوابم شاید تو چهار شبانه روز روی هم فقط6ساعت خوابیدم کل سختی زایمان ده روز اوله بهت قول میدم از روز یازدهم قشنگ سرپاشی کم کم هم میتونی همه کارات انجام بدی
تورو خدا خودتو اذیت نکن.خدایی نکرده مث من نشی.من سر اینکه شیرمنمیومد انقد مادر شوهرم بهم استرس داد و حالمو خراب کرد تا ۴۰ روز افسردگی شدید گرفتم.انقد نذاشت شیر خشک بخریم بچم گرسنه موند زردیش شد ۲۶
۵ روز بستری بود و من با اون حال خرابم آواره بیمارستان بودم.یا پستونکو از دهنش در میاورد جورابشو از پاش کلاشو میکشید.انقد منو اذیت کردم اون موقع ۲۲ سالم بود.ولی الان جرات نداره ب من چیزی بگه.انقد با تیکه بهش گفتم من میخام شیر خشک بدم میخام پستونک بدم.گفتم مامان میبینی اذیت میشی ب بچه من موقع شیر خوردننگا نکن
منم این حس هارو داشتم تا یه مدت باورم نمیشد ماله منه هی انتظار داشتم صبح بیدار میشم نباشه فکر میکردم خواب و خیاله درست میشه منم حساس بودم بگذره درست میشه به این فکر کن کسی نبیندش کسی دست بهش نزنه یه بچه ای میشه که ادم گریز میشه از تنهایی نترس انقدر مزه میده یه دقیقه بچه نگه میداری یه دقیقه کارات و میکنی میفتی جریان زندکی همون جریان میبرتت جلو همه چی قشنگ میشه
عزیزم حق داری .. منم دقیقا مثل شما بودم همهمون این روزا رو گذروندیم ..
نگران نباش درست میشه
طبیعیه
خب وقتی اومد بهش اجازه نده که دخالت کنه. هر بچه ای رو فقط مادرش صلاحشو می دونه
ببین این یه چیز طبیعی هس یه خودت حرص نده قشنگ بخور و بخواب نترس بچت هم خوب میشه زود زود بهش شیر بده برا منم پسرم داشت زود زود که خداروشکر دسشویی کرد الان خوب شده در مورد مادر شوهرت اومد خونه ات از جات تکون نخور قشنگ استراحت کن به حرفاشم توجه نکن من مث تو بودم خونه ای مامانم بودم مادر شوهرم اومد یهو برگشت گفت این بچه پاهاش کجه بدنش اینجوره زردیش خیلی افتضاح رفته بالا باید بره دستگاه من خیلی استرس گرفتم شب و روز گریه کردم شیرم خشک شد الان همشون رفتن پی کارشون من موندم با یه بچه ای شیر خشکی توام توجه نکن بزار هر چی میخوان بگن فقط به روزای آینده فک کن که قرارع سه نفری برین بیرون سر سفره بشینید بگین بخندین به چیزای مثبت فک کن تا میتونی 🙂💔
چند روز دیگه که سر پا شدی و خودت کاراتو انجام بدی همه این فکرا تموم میشه،یکم حساس شدی طبیعیه
چقدر سخته که مرد به همسرش اعتماد نکنه در صورتی که دلسوزتر از مادر برای بچش نیست حتی قند آب هم نباید به بچه داد هواست باشه.اینا همه طبیعیه و گذراست من یادمه اوایل که ویار داشتم همش با خودم میگفتم نکنه به بچه چیزی نرسه نکنه اذیت بشه ولی بهش فکر نکن چون میگذر غمی نیست.نمیدونم چه حکمتیه مادر شدن و مادری کردن که تو وجود همه ی خانمها تقریبا این فکرا نهفست
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.