پارت بیست وسوم
پسر عموم ۲سال ازم کوچیکتر بود .پسر خالم ۱۰ سال بزرگتر اینا اولین کسایی بودن که پا پیش گذاشتن.
مامانم گفت بیا و به پسر خالت جواب بله بده مجبور نشی با پسر عموت ازدواج کنی گفتم مگه خرم زن این دوتا بشم اولندش که پسر عمو ۲سال ازمن کوچیکتره .زن میخوان براش بگیرن یا پرستار؟بعدشم پسر خواهرت ۱۰ سال از من بزرگتره.من بچه ام خواستم برم بیرون هم پام میشه؟ من یکی میخوام مثل خودم. بعدشم من شوهر نمیکنم حالا حالاها.
خلاصه یه چند روزی گذشت و دانشگاه باز شد و اوضاع خوب بود ۴مهر ماه خواهر بزرگم با عجله اومد خونه.منو کشید تو اتاق و گفت میدونی خاله<مادرشوهرش>دارن میان خواستگاریت؟
خندیدم و گفتم مسخره.
گفت به خداااا آقا به شوهرم گفته نمیدونم چکار کنم داداشم خیلی پا فشاری میکنه واسه صحرا، البته منم بدم نمیاد صحرا شوهر کنه وام بگیریم سر خونش .خونه به نام خودش بشه. شوهر خواهرمم.که برادر اردلان هستش .گفته عمو حقیقتش اردلان ما صحرا رو میخواد کاش دست نگهداری.اقا هم گفته بهشون بگو تا آخر هفته بیان تا من مجبور نشم به داداشم بی دلیل نه بگم. با چشمای ریز شده نگاهش کردم هیچ اثری از شوخی نبود.زنگ زدم اردلان جریان و گفتم.گفت نه بابا اینجا که خبری نیست.بذار برم خونه ببینم چه خبره.
اردلان دوره های جوشکاری و داشت میدید و میخواست بعدش بره ارمنستان یه مدت کار کنه

۱ پاسخ

😍بگو‌ ک اومدو بله گفتی

سوال های مرتبط

مامان محمدمهدی مامان محمدمهدی ۸ ماهگی
الهی من فدات بشم که روز به روز داری جلو روم قد میکشی ماشاالله
انگار همین دیروز بود این روز ها تازه اومده بودیم تو این خونه و من ۵ماه باردار بودم و تازه ویارم کم شده بود میدونستم پسری و لی خیالم راحت نبود تا انومالی که رفتم و گفت هم سالم هم خداروشکر سلامت
گفت نمیخوای بدونی چی گفتم سالم دیگه کافی گفت ن جنسیتش گفتم خدا هرچی خواست صلاح دونسته داده برامن و پدرش هم اصلا فرق نمیکنه پس قدمش مبارک و خداروشکر که سلامت خندید گفت پسر گفتم بازم شکر گفت ناراحت شدی دختر میخواستی گفتم ن چون حالا از خنده وگریه و جیغ وداد این جارو رو سرم نزاشتم
مهم سلامتیش
گفت متعجب شدم واقعا خیلی هارو دیدم که زار میزنن چرا و یا گریه میکنن از خوش حالی
گفت بچه دیگه هم داری گفتم آره دیگه نپرسید چس نمیدونم چرا فقط گفت خدا حفظش کنه و لبخند زد .میدونی به بابا که رسیدم گفت سالم خندیدم گفت چی میخندی گفتم خداروشکر که انقدر عقل داری وبالغی که مثل این مرد های که فقط جنسیت مهم نپرسیدی چی دختر یا پسر
اول پرسیدی سالم
گفتم بله خیالت راحت ی پسر کاکولی و پهلوان وقوی بیشتر خندید و دیدم که شروع کرد آیت الکرسی خوندن و فوت کرد به تو
چشم بد ازت دور مادر تکیه گاه خونه و داداش
خدا شما ۲تارو برام حفظ کنه
امیدوارم بتونم براتون مادری رو تمام کمال تمام کنم
مامان آریا مامان آریا ۱۱ ماهگی
خانما یکم مشورت
من خواهرشوهرم بچش کوچیک که بود میذاشتش یجا و میرقت بیرون گاهی پیش من گاهی پیش اون یکی خواهرشوهرم گاهیم پیش مامانش( که خیلیم شیطون بود و اذیت میکرد) حالا نمیدونم ربط داره یا نه اما الان بچش از اوناییه که بدون مامان باباش و بدون اجازشون هرجایی میره خونه همسایه ،خونه دوست و اینا
از طرفیم بچش خیلی غد و لجبازه اگه کاری بخواد بکنه مامانش بگه نه دوتا اشک میریزه دوتام مشت به مامانش میزنه و میکنه، و اینم بگم که خیلیم بی دست و پاست مثلا تا حالا چندین بار تب لتشو زده شیکونده
هروقتم پیش همیم هی میخواد پسرم رو بقل کنه من نمیزارم یا هی بازی هایی با پسرم میکنه که یکم اذیت کنندس خلاصه که من تا جایی که بشه و بحرفم گوش کنه کنترلش میکنم
حالا اینا رو گفتم که به اینجا برسم
من میرم باشگاه بچمو میزارم پیش مامانم و جایی دیگه دلم نمیخواد به دلایل بالا بزارمش یه دلیل دیگم اینکه چون بچه خواهرشوهرم خیلی شیطون بود و اذیت میکرد همون روزا بخودم گفتم هروقت بچه دار شدم هیچجا نمیزارمش
حالا خواهرشوهرم چندبار تاحالا گفته بیارش پیش من میری باشگاه من گفتم که مرسی اجی اریا اذیت میکنه و خونه مامانم بابام میبره بیرون تابش میده و اونجا تاب داره توش میخوابه و با این حرفا پیچوندمش عصریم پشت تلفن به شوهرم گفت خانمت میره باشگاه اریا رو بیارش اینجا البته اگه زنت میزاره😑
منم به شوهرم گفتم نه خونه مامانم میزارم خوابش میاد و بچه اجیم یوقت اذیتش میکنه
حالا باهام قهر کرده😶
بنطرتون کارم اشتباهه که هیچجا نمیزارمش؟
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۱۶ ماهگی
فقط همین کم بود 😭🥴 بچه های داداشم با اینکه اینقدر هم بهشون میرسه دو هفته قبل از عید ابله گرفته بودن گذاشتم خوب بشن تا بیام خونه مامانم با خیال راحت اون به خیر گذشت خدا رو شکر خودشون هم خوب شدن حالا امروز فهمیدیم بچه کوچک داداشم سه سالش هست و سرش شپش زده و تخم ریزی کرده 😭 از ترسم که جفت بچه هام نگیرن استرس گرفتم با مامانم کل خونه رو جارو برقی کشیدیم تمام تشک و ملحفه های دم دستی تو حیاط تکوندیم و گذاشتیم تو افتاب بچه ها مو بردم حمام همه لباس ها رو شستم و و جدا کردم که بچه ها میان تو اتاق بهم نریزن دیگه نمی کشم استرس گرفتم اول اینکه انشاالله خودش زود خوب بشه ولی حقیقتا ترسم به خاطر بچه هام هست که نگیرن خونه خودم تهران و راهم دور هست کسی و ندارم کمکم کنه انشأالله که بچه هام نگیرن چون پسر بزرگم سال گذشته تا اومدیم شیراز ویروس دست و پا و دهان گرفت و سه ماه بچه ام اذیت شد دست تنها بودم دیگه الان نمیکشم واقعا استرس گرفتم دور بچه هام نیان 😔