همسرم رو از بعدظهر گم کرده بودم
توی جاده بود تو مسیر برگشت به خونه از شمال گفت میرسم تا یه ساعت دیگه غذا حاضر کردم که برسه با هم بخوریم
بعد هر چی زنگ میزدم بهش جواب نمیداد از طرفی زنگم که میزدم میترسیدم باتریش تموم بشه اون وسط و اگه نیاز به امداد داشته باشه کسی نتونه پیداش کنه
چه فکرهایی که نکردم تصور اینکه اتفاقی براش افتاده باشه دیوانه‌م کرده بود
به کایلین که فکر میکردم بدنم کرخت میشد و بیشتر بغضم میگرفت، فکر سلامت نبودن بابا تو این سن کم…
الان چند دقیقه‌س به لطف خداوند برگشته گوشیش خراب شده، جاده رو بستن رفته از هراز اومده و…اما سلامته خداروشکر
من فکر میکردم خیلی زن مستقل و قوی‌ای هستم، همیشه تو شرایط بحرانی خودمو جمع و جور میکردم، اما با کایلین همه چی فرق کرده انگار به همه عزیزانم وابسته‌تر شدم انگار با چسب چسبوندنم به این زندگی به این دنیا دلم میخواد بهترین تجربه زیسته رو داشته باشه دخترم تو یه جهان امن و آروم
پ.ن. مرسی که برام دعا کردین

تصویر
۵ پاسخ

خداروشکرعزیزم

خداروشکر عزیزم که برگشتن و حالشون خوبه❤️

وای خدا رو شکر 🫂❤️

خداروشکر که اتفاقی نیفتاده بود
بخدا تک تک کلماتت رو از عمق وجودم درک کردم
استرس این تغییره خیلی منو میترسونه

خدا خودت برای خانوادت و خانوادت رو برای شما حفظ کنه💛

سوال های مرتبط

مامان هلن مامان هلن ۱۵ ماهگی
مامانا ما بالاخره برگشتیم خونه،بگم از تجربه سفرمون که موقع رفت با قطار رفتیم دخترم قشنگ خوابید و استراحت کرد و موقع بیداری بازی کرد موقع خواب هم انقدر عمیق میخوابید که تو خونه هیچ وقت اونجوری نخوابیده!!
تو مقصد که شهر مشهد بود خیلی گشتم آب معدنی پیدا کنم که به دخترم بدم تا آب به آب نشه اما نبود که نبود مجبور شدم از آب حرم و هتل بهش بدم که خداروشکر مشکلی پیش نیومد!!
از لحاظ گردش من کالسکه نبردم چون بنظرم موقع سوار و پیاده شدن به تاکسی اذیت میکرد بجاش آغوشی بردم که عالی بود و خیلی به کارم اومد!!
اونجاهم چون بیشتر تو هتل نبودیم و بیرون میگشتیم دخترم خسته میشد و تو هتل جوری میخوابید که موقع غذا به زور بیدارش میکردم!!
و اما موقع برگشت که با هواپیما بودیم از مهماندار پرسیدم گفت بهتره بهش شیر بدی هم موقع تیکاف هم موقع فرود که خب دخترم موقع تیک آف شیر خورد و خوابید تا خود تبریز اما موقع فرود درسته سینمو انداختم دهنش بخوره اما انگار تغییر فشار هوا بهش فشار اورد که از خواب ترسید و با ترس بیدار شد یکم گریه کرد اما دوباره بهش شیر دادم و آروم گرفت!!
در کل من به هیچ عنوان تو طول مسافرت اذیت نشدم با بچه و اصلا برام سخت نبود
مامان دلارُز💕🍭 مامان دلارُز💕🍭 ۱۳ ماهگی
یه صحبتِ دلی دارم باهاتون که شاید یکم خستگی و زودرنجی و حساسیت های ما مامانارو کمتر کنه❤️

فقط به این فکر کن که
در نهایت یه شب دیگه نینی مون تنها میخوابه و توی اتاق خودش
و دیگه درخواست نمیکنه اون رو توی بغلمون بگیریم!

قبل از اینکه متوجه بشیم اسباب بازی ها از روی زمین جمع میشن...

و زمانی میرسه که دیگه توی هیچ کاری به ما نیاز ندارن...

یه روز به خودمون میایم و میبینیم رابطمون با کوچولومون دیگه صمیمی نیست و آدم امن بچه هامون نیستیم...
واقعا اون روز اونقدرم دیر نیست،چون این کوچولوها خیلی زودتر از چیزی که فکر میکنیم بزرگ میشن...

به دیگران اجازه ندین،که توی تجربه کردنِ این لحظه های زودگذرِ شیرین، توی شما حس بدی ایجاد کنن!!!

پس تا میتونی کوچولوتو بغل کن و بهش آرامش بده،بغلی نمیشه،،،اصن بشه،،،مگه میخواد چی بشه ؟؟؟جز اینکه با بغلت بهش حس امنیت میدی؟؟؟

ببوسش و باهاش بازی کن و وقت بگذرون🤍

هروقتم عصبی و خسته شدی به دستا و پاهای کوچولوش نگاه کن،به چشمای معصومش
ببین که اون جز تو کسیو نداره و تو براش همه چیزی و از هرچیزی مهم تر...

اینجوری میفهمی که اون یه موجودِ معصوم و کوچیکه که هیچ اختیاری از خودش نداره و تو به این دنیا دعوتش کردی🤍
پس بدون عصبانیت باید تمااااامِ تماااااامِ نیازهاشو برآورده کنی و حق داد و فریاد و حتی یه دعوای الکی برای خندیدن هم نداری❤️