۱۳ پاسخ

بنظرم هیچی نگو
این حرفا توی بحث و اینا همیشه هست وسط دعوا حلوا ک خیرات نمیکنن
جدی نگیر اینارو عزیزم

بگو شرمنده، جوونیمو گذاشتم و میتونستم با مورد بهتر ازدواج کنم ولی الان دیگه دیره. دو تا بچه گذاشتی رو دستم نمیتونم تنهایی بزرگ کنم. بمون مسئولیت منو که گردن نمیگیری مسئولیت بچه های خودتو گردن بگیر .

الان باردار هم هستی اینجوری میگه؟بنطرم باید یه درس حسابی بهش بده .انقدر به خودت برس و خرج کن و بی محلی کن بهش .اگه میتونی برو سفر حالا هر کجا .باشگاه و تفریح و خوشگذرونی. بزار به خودش بیاد بدونه که تو نباشی اونم هیچی نیس

بگو ندید بدید تازه به دوران رسیده با کمک من و درکنار من به اینجا رسیدی، بگو با من آشنا شدی سرباز بودی و یادت رفته، بهش بگو گدا معتبر شود ز خدا بی خبر میشه دقیقا مصداق تو و امثال توعه

جوابشو بده عنترو، اومده تو اجتماع هار شده و تحت تاثیر، احمق شرایط بارداری تورو درنظر نمیگیره، گاوتر از شوهر منه البته ناراحت نشی قصدم بی احترامی نیست ولی حرص آدمو درمیارن

بگو شنیده بودم میگفتن بذارید مردا همون عنی که هستن بمونن نکشیدشون بالا، بگو ولی فک میکردم تو فرق میکنی با اون مردا

نه بابا به حرفاش فکر نکن منم شوهرم تودعوا حرفای زیادی میزنه منم خیلی ناراحت میشم حالا من سرکار میرم بعد سر یه قضیه ی بیخودی گف نمیذارم بری سرکار و تولیاقت کار نداری و...من اینقد حالم بود بعد ک اشتی کردیم گف ببخشید من اصلا منظوری نداشتم میخاستم حرصت بدم مردا همینن وسط دعوا یه سری حرفا برا لج ما میزنن ولی جدی نییس

اون که دوست نداره چرا لچه اورده گناه اون بچه چیه اخه

انقدر محبت کردی که اینجوری شده
ضعف نشون نده بگو باشه منم میلی به این زندگی ندارم هست و نیستشو بگیر مهریه ام بگیر بچه هارم یه مدت بنداز گردنش ب گ و ه خوردنت بیوفته

درخت هرچی پربارترمیشه سرسنگین ترمیشه
یک مردچطو بعدچندسال زندگی وبچه داشتن این حرفااا بایدبزنه؟؟؟؟
کمبود داره مرتیکه

بگوبرات ریختن برو

احتمالا حرف دلش نبوده اینطور حرف زده تو بترسی
احتمالا از بحث کردن خسته شده
کمی به خودت توجه کن زیاد حرص نخور

ما زنها وقتی به خودمون کمتر احترام میزاریم اطرافیانمون همین کار میکنن

جای غصه این حرفها
به خودت ارزش بده برس بهترین بپوش و بخور

یه کاغذ قلم بردار هر چی دلت میخواد بنویس به صورت نامه فهش ناسزا
بعد که نوشتی دلت سبک شد پاره کن این خیلی تاثیر روحیه ات داره

بابا ولش کن این مردا کرم دارن وسط دعوا همیشه یه چیزی به آدم میگن که تا اونجات میسوزه
اصلا برات مهم نباشه، به بچه هات خوش باش اصلا به روی خودت نیار

تو هم ادامه تحصیل بده خودتو بکش بالا

مرد نمک نشناس که میگن اینه. مهریه ات چقدره؟

سوال های مرتبط

مامان اهورا💙 مامان اهورا💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی(🖐️)
وقتی اومد بیرون یه حس سبک شدن داشتم که انگار اون من نبودم که اینهمه درد داشتم خیلییی خوب بود صدای گریشو که شنیدم خیلی آروم گرفتم خیلی حس عجیب و خوبی بود تا داشتن پسرم و تمیز میکردن دکترمم منو بخیه زد ولی نمیدونم چن تا بخیه خوردم ولی گفت که بخیه هات جذبی هستن وقتی بخیه هام تموم شد پسرمو آوردن گذاشتم رو سینم واز حسم نمیتونم بگم که چقد خوب بود تا۲ ساعت تو اون اتاقه بودم و شوهرم و مادر شوهرمم پیشم بودن بعد از دو ساعت رفتیم تو بخش
ولی وااااقعاااا بخوابم بگم خیلییی تجربه خوبی بود و دردش اونجوری که میگن نیست من دردایی که تو خونه کشیدم اصلا فکرشو نمیکردم درد زایمان باشن من انقد لوس بودم که هیچکس باورش نمیشد من میمخوام زایمان طبیعی انجام بدم مامانم هی میگفت که سزارین کن اما من همش میگفتم فقط طبیعی و الان واقعا از تصمیمم راضیم و همه کارامو خودم دارم انجام میدم البته مامانم و مادرشوهرم همش پیشمن و دارن خیلی لوسم میکنن😂🤭
مامان shina مامان shina ۱ ماهگی
پارت چهارم
خلاصه سرمو آوردم بالا یه نگاهی با التماس به دکترم انداختم و سلام کردم
چون مدت طولانی سرم پایین بود ندیده بودمش
خلاصه درازم دادن و کلی عذرخواهی کردن که ببخشید خیلی اذیت شدی و معذرت میخوایم و این حرفا
یه پارچه سبز کشیدن جلوم
دو تا دستامو به دو طرف محکم بستن و من هر لحظه استرسم بیشتر میشد
وقتی بتادین زدم به شکمم گفتم من حس میکنم بیحس نیستم دکترم گفت نگران نباش قبلش چک میکنم چند دقه بعدش نمیدونم نیشگون گرفت چیکار کرد گفتم آااای سوختم بعدش خانمی که کمک کرده بود خم بشم دستمو محکم گرفت و آمپول زد تو رگم دیگه چیزی نفهمیدم( که بعدش تو بخش که رفتم فهمیدم چه خبر بوده که آخرش میگم واستون)
‌وقتی به هوش اومدم پاهامو کامل حس میکردم نه سِر بود نه بی حس
به خانمی که از بغلم رد شد گفتم بچم چند کیلو بود یه دفعه با یه حالت عصبانی برگشت گفت یه بار بهت گفتم چند بار میپرسی
نگو که من تو حالت خواب و بیداری یه بار ازش پرسیده بودم اما حواسم نبوده
دکتری هم که بیهوشم کرده بود اومد بالاسرم گفت خوبی گفتم بچم کجاس رفته دستگاه گفت نه حالش خیلی هم خوبه صدا کرد گفت بچشو بیارین بچشو میخواد
خلاصه جوجو منو آوردن گذاشتن کنارم رو یه بالشت و سینه رو کردن تو دهنش که شیر بخوره
مامان دختری🥰 مامان دختری🥰 ۲ ماهگی
یکی رو اوردن کنارم تو اتاق اونم زایمان طبیعی داشت و اولین بچش بود مثل من یه دختر درشت هیکل قد بلند منم قدم بلنده ولی ورزشکاری حسابم کنید
اون تا اومد دراز کشید معاینش کردن کیسه آبش رو پاره کردن اینو یادم رفت بگم کیسه آب منو هم پاره کرده بودن نگم از افتضاح بازاری که زیر ادم راه میوفته 🤢
آقا جان این دختر یه اپاراتی بود که نگو مغز منو خورد از اول بسم الله شروع کرد دادو بیداد اییییییی بیاین مردم ایییی مادر اییییی من غلط کردم حالا کلا سه سانت بود 😸
منم درد داشتم هی بهم میگفت کجات درد میکنه هی سوال من زیر دلم فقط درد داشت اون کمرش بچه اون پسر بود
خلاصه که دردای ما هی جلوتر میرفت شدت میگرفت اونجا بود که گفتم به قول اون نوحه که میخونن این چه بلاییی بود برسر ما امددد😅
آقا اون دختر جیغ من ساکت فقط نفس میکشیدم فقط ورزش میکردم اخرش بمن گفت بخدا تو حرص منو در اوردی چرا صدات درنمیاد بابا توام یه چیزی بگو گریه کن 🤣
گفت چقدر تو صبوری چرا درد نداری گفتم آروم بابا من درد دارم نمیخوام الکی انرژی مصرف کنم بعدشم باید دردو بکشیم دیگ الکی دادو بیداد چرا
اینم بگم برام یه سرم اوردن توش یه آمپول زدن شیش هفت سانت بودم یکم دردام رو آروم کرد بعدش برام یه مایع ژلی اوردن دهانه رحمم رو تحریک کردن هی میگفتن افرین به دختره میگفتن خجالت بکش نصف توعه ببین چه خانومه
بزن بعدی
مامان حسین جان👼🏻🧸 مامان حسین جان👼🏻🧸 ۲ ماهگی
پارت ۲

دهانه رحم همون حالت بود من درد هام شروع شد رفتم زایشگاه و زایمان کردم و برگشت این بنده خدا همچنان رو تخت بود من شروع کردم براش دعا کردن که ان شاءالله توام راحت بشی و زودی سبک بشی
داشت باهام حرف میزد و از دست دکترش شاکی که چرا نمیاد و همش میگفت من خسته شوم بیاد منو ببر سزارین دیگه خسته شدم از صبح اینجام
خلاصه همینجوری داشت گله میکرد بهم منم رو تخت داشتم باهاش حرف میزدم که یه ماما اومد معاینه اش کرد و گفت ۳رو رد کرده تازه ۴ سانت شد
زنگ زدن به دکترش که نمیدونم دکتر چی گفت و اینا هم انجام دادن و رفتن
دکتر تا بیاد یه نیم ساعت شد و این خانم‌دیگه کلافه بود بین تخت منو این خانم فاصله اندازه یک ترولی بود
که این خانم از تخت اومد پایین با لج ببین دوتا تخت حالت توالت فرنگی نشت گفت منو باید ببرید سزارین قلبم درد میکنه (که معلوم بود داره بهونه میاره)
دکتر بهش گفت پاشو رو تخت دراز بکش تا معاینه کنم اونم لج میگفت بلند نمیشم گفت تو بلند شو شاید بردمت عمل اینو که شنید بلند شد یه پاشو گذاشت رو تخت اومد دومین پا رو هم بزاره تو تخت که یهو بچه لیز خورد بین
😳😐😑🙁
مامان تو دلی مامان تو دلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی۳
ساعت دیگه ۸شده بود و همسرم و مادرش پر استرس بودن و هی میگفتن بریم بیمارستان اما من با خودم فکر میکردم که باید بیشتر به خودم فشار بیارم ممکنه هنوز سه سانت هم نشده باشم واسه همین هی باهاشون سرو کله میزدم اون وسط که باید صبر کنیم 😅 اما دردام عمیق و شدید بود ولی من نمی خواستم باور کنم که شاید واقعا تو فشارم همچنان داشتم تحمل میکردم تا ساعت شد ۹شب
دیگه نمیتونستم خانواده رو کنترل کنم کلافه شدم از بس که استرس میدادن
از اونجایی که شام نتونستم بخورم یه زعفرون عسل خوردم که قندم نیفته و راهی بیمارستان شدیم
دیگه واقعا تحمل برام سخت شده بود جوری که تو ماشین داشتم میپیچیدم به خودم که صدام در نیاد انقباضا شدید و شدید تر شده بود
رسیدیم بیمارستان و دیگه نمیتونستم راه برم با ویلچر منو بردن زایشگاه
تقریبا ۵ دقیقه منتظر موندم تا ماما خودشو برسونه
زایشگاه خلوت خلوت بود 😆 خودم بودمو خودم فقط یه خانومی بود که میخواست بره سزارین که یه جوری نگام میگرد اون لحظه برام جای تعجب داشت 🤔 بعدا مادر شوهرم میگفت که همون خانمومو داشتن میبردن اتاق عمل به مادرشوهرم میگفت این دختره از درد به خودش میپیچه چرا صداش در نمیاد پس ؟!🥲……..
مامان لیام مامان لیام ۲ ماهگی
ماما بعدی اومد و خودش و معرفی کرد گفت منم از این به بعد مسئولت بهش گفتم من ماما همراه خواسته بودم چرا نیومده گفت همراهیت باید پیگیری کنه گفتم خب گفتین بهش گفت نه توام فعلا لازمت نمیشه
اوکی دستگاه رو زد نوار قلب چاپ کرد گفت نمیدونم کوچولوت بی حال یا خوابه باید یک نوار دیگه بگیرم خوب نبوده گفتم یعنی چی که خوب نبوده گفت صبر کن دوباره بگیرم کلی غصه گرفت منو چون واقعا دردها داشت شدتش بیشتر میشد و صاف خوابیدن تو اون حالت خیلی عذاب آور بود ، گفتم پس بذار برم دستشویی من دستشویی دارم ، گفت باشه پاشو برو بیا بعد میزنمش ، من خوشحال پاشدم واقعا دراز کشیده تحمل درد سخت تره
رفتم سرویس آب گرمشو باز کردم رو شکم و کمرم آب می‌گرفتم یکم آروم میکرد
دوباره برگشتم بهش گفتم نمیشه نزنی درد دارم نمیتونم دراز بکشم گفت نه باید وصل باشه
صبحانه آورده بودن گفت اگه میخوای صبحانتو بخور بعد بزنم گفتم نه نمی‌خوام فقط یک دونه خرما که همراهیم آورده بود برداشتم خوردم دراز کشیدم
دردهام هر ده دقیقه شده بود و شدیدتر
دوباره وصل کرد و رفت با ماما قبلی اومدن داخل اون یکی گفت این که خوبه ان اس تیش چرا میگی خوب نیست گفت نه این حرفا من زیاد توجه نکردم چی میگن
گفت حالا زنگ میزنم به دکترش بذار یکی دیگه بگیرم
بعد رفت ، فکر کنم ساعت های ۸ بود که صداش کردم دردهام هم شدید شده بود و هر پنج دقیقه رسیده بود بهش گفتم خیلی درد دارم توروخدا بیا اینو باز کن گفت نمیشه تو شرایطت جوری هست که باید دستگاه بهت وصل باشه گفتم من میمیرم از درد نمیتونم بذار برم حداقل دستشویی یکم راه برم باز دوباره باز کرد گفت باشه برو زود بیا
پاشدم رفتم فقط دلم به همون چند ثانیه خوش بود که میرم آب میگیرم رو کمرم یه چند لحظه بهتر میشه دردها
مامان اسرا و صدرا مامان اسرا و صدرا ۱ ماهگی
#پارت ۵
طرف های ساعت سه ونیم شب پرستار اومد بالا سرم و یه آمپول عضلانی و دوتا آمپول تو سِرم زد، وایییییی چشمتون روز بد نبینه تا این امپول ها رو زد یه دردی بدی پیچید تو کل جونم که داشتم میمردم، فقط فریاد یا خدا و یا حسین سر داده بودم به قدری بد بود دردش که دیگه جونی نمونده بود برام، دیگه داشتم بیهوش میشدم که صدای پرستار رو شنیدم که با دکتر حرف میزد و فوری اومد یه امپول دیگه بهم زد💉💉 و من کم کم دردام آروم شد و متوجه شدم که اون مسکن بوده که بهم تزریق کرده، دردش مثل انقباض بود ولی ده برابر بیشتر، دوبار از اون امپول برام زدن و هر بار دردناک بود ولی نه به شدت بار اول، بعدا فهمیدم که اون امپول برای جمع شدن رحمم هستش، من خودم خیلی تعجب کردم چون تو زایمان قبلی همچین امپولی تزریق نکرده بودن برام، دیروز ظهر هم از بیمارستان مرخص شدیم و حالا در خدمت شما دوستای گلم هستم 🌺🌺🌺 ببخشید اگه سرتون رو درد اوردم🌺🌺🌺
اگه سوالی داشتین در خدمتم 🌹🌹به قول بچگیامون این بود انشای من🤣🤣🤣
مامان هاكان🤱 مامان هاكان🤱 روزهای ابتدایی تولد
(پارت هفتم)


كيسه ابو پاره كردو رفتم اون دانشجوعاام ٥تا بودن هم سن خودم ديه اونا موندن پيشم ساعتم نزديكاي ٨ ٩بود مامانم پول داده بود ب اون خدمه هي از حال من خبر ميبرد براشون گوشيشو يواشكي ميداد با مامانم ي بار حرف زدم شوهرم پول ميداد ميومد هي ميبپرسيد ميرف ميگف گفتن حالا بيا برو ورزش كن رو اين توپا رفتم رو اون توپا ورزش كردم ورزشاي ديگه گفت بخاب معاينه دوباره معاينه كرد گفت ٤سانتي 😑بچه رفت بالا ديه نرو رو توپ بيا اين ورزشو كن خدايي اون دانشجوعاام كلي كمك كردن بهم دلداري ميدادن منم دردادم كم بود ورزش كردم هي دردام داشت زياد در حدي كه ديه جيغ ميكشيدم وقتي ميگرفت جيغ ميكشيدم از اينورم خيلي طولاني شده بود گفتم برام امپول بي دردي بزنيد نميتونم ديه گفتن بايد از قبل هماهنگ ميكردي نميشه الان وااي دنيا رو سرم خراب شد دانشجوعاام هي با خودشون ميگفتن اره اين زايمانم تموم شه نفري چارنفره گرفتيم از استاد منم تو اوج درد گفتم كي بچرو ب دنيا مياره يكيشون گفت من گفت كي بخيه ميزنه اون يكي گفت من منو ميگي داغوننن شدم