یکی رو اوردن کنارم تو اتاق اونم زایمان طبیعی داشت و اولین بچش بود مثل من یه دختر درشت هیکل قد بلند منم قدم بلنده ولی ورزشکاری حسابم کنید
اون تا اومد دراز کشید معاینش کردن کیسه آبش رو پاره کردن اینو یادم رفت بگم کیسه آب منو هم پاره کرده بودن نگم از افتضاح بازاری که زیر ادم راه میوفته 🤢
آقا جان این دختر یه اپاراتی بود که نگو مغز منو خورد از اول بسم الله شروع کرد دادو بیداد اییییییی بیاین مردم ایییی مادر اییییی من غلط کردم حالا کلا سه سانت بود 😸
منم درد داشتم هی بهم میگفت کجات درد میکنه هی سوال من زیر دلم فقط درد داشت اون کمرش بچه اون پسر بود
خلاصه که دردای ما هی جلوتر میرفت شدت میگرفت اونجا بود که گفتم به قول اون نوحه که میخونن این چه بلاییی بود برسر ما امددد😅
آقا اون دختر جیغ من ساکت فقط نفس میکشیدم فقط ورزش میکردم اخرش بمن گفت بخدا تو حرص منو در اوردی چرا صدات درنمیاد بابا توام یه چیزی بگو گریه کن 🤣
گفت چقدر تو صبوری چرا درد نداری گفتم آروم بابا من درد دارم نمیخوام الکی انرژی مصرف کنم بعدشم باید دردو بکشیم دیگ الکی دادو بیداد چرا
اینم بگم برام یه سرم اوردن توش یه آمپول زدن شیش هفت سانت بودم یکم دردام رو آروم کرد بعدش برام یه مایع ژلی اوردن دهانه رحمم رو تحریک کردن هی میگفتن افرین به دختره میگفتن خجالت بکش نصف توعه ببین چه خانومه
بزن بعدی

۵ پاسخ

منم لایک کن که ادامه رو بخونم

خیلی با ذوق لذت تعریف میکنی مثل سریال منتظر پارت بعدی هستم

بیمارستان دولتی بودی؟

آنا فردیس

😍😍😍😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان دختری🥰 مامان دختری🥰 ۲ ماهگی
خلاصه مادرم و سامان رو صدا کردم گفتم بریم صبحانه کمی خوردم و راهی شدیم به سمت بیمارستان البرز کرج رفتم ویزیت شدم معاینه کرد گفت دوسانتی بستری میشی منم هی این میون انقباض داشتم کارارو انجام دادن ومن راهی اتاقی شدم که قرار بود اونجا به ده سانت برسم 🥶 رفتم تو اتاق توش سه تا تخت بود دونفر داشتن درد میکشیدن ناله میکردن رفتم دراز کشیدم اومدن ان اس تی رو وصل کردن یه سرم اوردن توش هم یه آمپول خالی کردن که فکر کنم آمپول فشار بود نمیدونم خیلی کم بود رفتن منم هی دردام شروع می‌شد تخت های بغلی هم هی دادو بیداد
من سعی میکردم با تکنیک های تنفسی دردام رو اداره کنم که موفق هم بودم
دزدکی میرفتم دستشویی با سرمم آب گرم میگرفتم رو دلم
هی میومدن انگشت میکردن معاینه میکردن میرفتن یکی از هم اتاقی ها راهی اتاق عمل شد سریع هم رفت صدای بچش اومد گفتم به به چه آسون
این میون من هم با دردام کلنجار میرفتم خیلیم گشنم بود فقط میتونستم ابمیوه و خرما بخورم ساعت ها میگذشت و بغلی منم بردن برای سز چون بچش افت کرده بود ضربانش
من موندم خودم هی میومدن آن اس تی میخواستن بگیرن منم هی میگفتم بابا بذارید من از تخت بیام پایین تحرک داشته باشم ورزش کنم اومدن دم دستگاه رو جدا کردن من شروع کردم انجام حرکات
پارت دو
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۴ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان ساحل مامان ساحل ۱ ماهگی
(پنج)
ولی من نه اصلا دردی نداشتم فقط بکم کمرم و لگنم درد مبگرفت و من همش راه میرفتم و بعد توپ اوردم با توپ ورزش میکردم ساعت ۱۰ بود ک اون زنه همراهش اومد و براش شربت زعفرون وخاکشیر خرما و اینا اورد و بدون اجازه پرستارا شربت زعفرون و خاکشیر خورد بعد دادش ب همراهش ک نبینن دکترا من ورزش میکردم و اون نشسته بود لبه تخت و هی میگفت شرت میبندم تو زود تر میزای و این حرفا بعد دوتا خرما خورد و یهو کیسه اب اون پاره شد و از سه سانت رفت ۴ سانت بعد اون دکتر اومد منو هم معاینه. کرد وگفت خوبی ۳ سانتو نیمی ولی خیلی دهانه رحمت نرمه اون زنه زنگ زد ماما همراهش و اومد و ورزش میداد بهش منم همونا انجام میدادم قایمکی 😂
ولی من زیاد درد نداشتم یکم فقط دردم بود و اونم لگنم بود فقط بعضی وقتا هم زیادمیشد دردم ک نمیتونستم ن بشینم ن دراز بکشم ن ورزش کنم ولی بازم قابل تعمل بود یهو اون زنه سر بچش اومد و رفت بزاد یه پرستار اومد. منو معاینا کرد و کیسه ابمو زد و وقتی زد احساس کردم یه چی ترکید اروم توشکمم و همینجور اب میومد ازم
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۷ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان شایان مامان شایان ۱ ماهگی
پارت ۲
ساعتای ۳ و ۳ونیم بود سوند برام گذاشتن خیلی درد نداشت و تحمل کرد تا ۳ سانت باز شدم بعدش سرم فشار بهم زدن و ساعتای ۵و نیم و ۶ یه ماما اومد یه آمپول عضلانی بهم زد از اونجا دردام شروع شد ولی بازم قابل تحمل بود یعنی جوری بود فقط قیافم تو هم میرف ساعتای ۷ شام آوردن نشستم شام خوردم اونم چی جوجه کباب 😂 هی از درد قیافم میرف تو هم هی میخوردم تا پس نیوفتم موقع زایمان دیگه خوردم یکمم راه رفتم دیگه دردا شروع شد دیگه ایندفعه جیغ میزدم پرستارا صداشون در اومده بود خانوم چخبره جیغ بنفش میزنی و اینا تا ساعت ۸ونیم ۹ من همینجوری جیغ میزدم از اون به بعد اومدن کیسه آبو پاره کردن و گفتن زور بزن دیگع جیغ نمیزدم فقط زور میزدم بعدش گفتن بلند شو برو اتاق زایمان یعنی کمک نمیکردن راه برم خودمو انداخته بودم رو شونه پرستار اونم هی غر میزد خانوم بلند شو من نمیتونم منم فقط اشکام همینجوری می‌ریخت به زور بردنم تو اتاق زایمان و زور میزدم بلاخره تموم شد ساعت ۱۰ و نیم شب بچم سالم به دنیا اومد پرستارا میگفتن چقدره نازه و اینا ولی من بیهوش شدم از درد و فقط صدا می‌شنیدم یه پرستار گف که پسرت ختنه شده به دنیا اومده این خیلی واسم جالب بود تو اون بیهوشی تا ۱۲و ۱ شب داشتم بخیه میخوردم و اخراش رو قشنگ حس کردم ساعتای ۲ اینا بود آوردنم بخش سره راهم هم شوهرم و مامانم اومدن منو دیدن من رو ویلچر سرم افتاده یه ور عین بید میلرزیدم منو دیدن گفتن چرا اینجوری گفتن طبیعیه خلاصه بگم هم اذیتم کردن هم راضی بودم
مامان آوا 💜 مامان آوا 💜 ۲ ماهگی
تجربه سوم
یکم درد داشتم تا ساعت ۱۲شب یه ماما اومد یه چی مثل سرنگ وصل کرد بهم بعد اونو از کیسه آبم آب گرفت یکم ازم خون آب اومد تو اتاق زایمان منو گذاشتن رفتن اون کمربند ها هم بسته بود سیرومم وصل بود هر یه ساعت یبار میومدن معاینه میکردن میرفتن میگفتن همونجوری هست ساعتای ۴صبح بود منم کل شب سردم بود یکمم درد داشتم یه آب ازم اومد که مال کیسه آبم بود ماما اومد معاینه کرد گفت کیسه آب پاره شده از ساعت پنج دردام شروع شد خیلی درد غیر قابل تحمل بود انگار کمرم داشت دو نصف میشود شیفت عوض شد یه ماما بد اخلاق اومد هر دقیقه به دقیقه با اون همه درد تو دردام معاینم میکرد انگشتاشو فشار میداد قر میزد من نوکرت نیستم داد نزن فلان تا شب کلی درد کشیدم گریه کردم بعد با کلی درد دست انداختن تا ساعت دو سه ظهر دو سانت شده بود گریه میکردم میگفتم لگنم کوچیکه سزارینم کنین میگفتن نمیکنیم ده روزم بمونی باید طبیعی زایمان کنی ساعتای چهار اینا بود گفت سه سانت شده با هر بار معاینه کلی درد میکشیدم ساعت پنج گفت شش سانت شده یه خانومه اتاق بغلم یه بیست دیقه میشود اورده بودنش بچه چندمش بود اول گفتن بسته است بعد نیم ساعت گفتن ده سانت شده از من زودتر زایمان کرد رفت بخش من هنوز بعد دو روز درد کشیدن بسختی ۶ سانت شده بودم بعد که اونو زایمان داد اومد معاینم کرد گفت الان ۹ سانت شد با هزار فشار درد که کشیدم پارگی ام دادن بلاخره دخترم بدنیا اومد ساعت ۶:۲۰بعد گذاشتنش اونور تختم یه نیم ساعتی ماما بخیه ام میکرد گوشت بی حس کرده بود ولی پوست با زدن سوزن درد میکرد کلی بخیه خوردم پاره زیاد کردن اصلا من اماده زایمان طبیعی نبودم باید سزارینم میکردن بزور اینجوری شدم گفتم بخیه هام چند تاست گفت زیاد نشمردم بعد منو دخترمو گذاشتن رفتن
مامان S A M Y A R مامان S A M Y A R ۱۰ ماهگی
ديگه خلاصه منو به زور بردن بالا
لباسمو عوض كردم
يه دوز امپول ريه زدن
(٣٠ هفته هم يه دوز زده بودم)
گوشيمو داده بودم شًوهرم ولي يكي از پرستارا ديد من دارم گريه ميكنم رفت گوشيمو اورد گفت بيا با شوهرت حرف بزن بعد ديد اروم نميشم رفت خود شوهرمو اورد🤣
اونجا چند نفر بودن كه امپول فشار زده بودن كه دردشون بگيره
و داشتن چيز ميز ميخوردن و فقط من بينشون درد داشتم
يه سرم بهم وصل كردن و امپول رو زدن منم از ترس گلاب به روتون هي حالم بد ميشد بالا مياوردم
تا ساعت ٣ تو اون اتاق بودم ان اس تي هم بهم وصل بود
بعدش دكترم اومد گفت دردات چطوره گفتم قابل تحمله
گفت نميخواي زور بزني؟ منم از اونحايي كه ميخواستم سزارين بشم اصلا از طبيعي اطلاعات نداشتم يعني حتي ويدئو هاي طبيعي تو اينستا به پستم ميخورد ميردم ميرفت نميديدم
گفتم زور چيه😐 گفت هروقت احساس كردي ميخواي زور بزني زور بزن
چند دقيقه بعد يه خانم اومد گفت بيا اونور دكتر معاينه بكنه ببينه چند سانت شدي
فكر كنم چون رحمم باز شده بود اصلا معاينه ها درد نداشت و متوجه نميشدم
بعد بهم گفت ٧سانت شدي
ميخوام كيسه ابتو بزنم
منم گريه گريه زجه ميزدماااا
بعد كيسه ابمو با يه سوزن بود فكر كنم زد يه اب داغ يه عالمه ازم اومد بيرون
بعد كم كم دردام بيشتر شد
هي فكر ميكردم دستشويي دارم
دكترم ميگفت دستشويي داري بكن همينجا لگن گذاشتيم
گفتم نميتونم ديگه به زور رفتم دستشويي ولي هيچي نميومد
يكم راه رفتم و گريه كردم ديدم شوهرمو اوردن تو كه بالاسرم باشه
اون منو اونطوري ديد حالش بد شد بهش اب قند دادن فرستادنش بيرون🤣🤣🤣
بعد دكترم گفت بيا بخواب
خوابيدم رو اون تخت پاهامو گذاشتم بالا (ساعت ٣:١٥ بود)
بازم دردم قابل تحمل بود و بيشتر ترسيده بودم
مامان آکار مامان آکار ۱۱ ماهگی
قسمت پنجم
خلاصه من همچنان با ماما همکاری کردم و فقط زور میزدم و اون با انگشت دهانه رو بازتر میکرد به حدی رسید که گفت دارم موهای بچه رو میبینم گفتم چند سانتم گفت آفرین بهت ده سانت کامل شدی فقط باید یکم دیگه بگذره که برگشت نداشته باشه ساعت حدودا ده دقیقا به چهار بود دیگه از بس معاینه کرده بودن و من درد زایمان داشتم اصلا برام مهم نبود تند تند معاینه کنن بعد به دکترم گفتن اومد اونم معاینه کرد گفت آفرین پریا تا دردت دوباره شدید نشده سریع پاشو بریم اتاق زایمان منم بلند شدم با پای خودم تا اتاق زایمان رفتم قدم بلند بود پام روی تکیه‌گاها جا نمیشد گفتم دکتر دیگه کاریش نمیشه کرد بزارین من یه خورده عقب تر برم
برام‌آمپول بی حسی زدن به پره واژنم اصلا حس نشد و درد نداشت دکترم گفت خب حالا زور بزن به محض اینکه زور زدم کله بچه اومد من با اینکه کیسه آبم پاره شده بود با اولین زوری که زدم کلی اب و خون پاشید روی دکترم اون هم رو پوش کامل نپوشیده بود یه تاپ تنش بود موهاش باز بود و یه چیزی حالت پیش بند پوشیده بود خیلی جالب بود چرا اونطور شد منکه کیسه آبم پاره شده بود ،  با تمام قدرت زور میزدم و اصلا داد نمیزدم فقط نفس عمیق میکشیدم خیلی کمک به دردام میکرد گفت آفرین کارت عالیه یه زور دیگه بتونی بزنی تمومه بدنشم اومده منم یه زور دیگه زدم و در کمتر از پنج دقیقه بچه ساعت ۴ بعدازظهر به دنیا اومد و نمیدونم دقیقا اما همچین حسی داشتم که دست کردن توی رحمم و جفت رو در آوردن اندازه جگر بزرگ بود قرار بود دکترم بخیه های داخلی رو خودش بزنه و بخیه های پوستی رو کسی دیگه، اینطور شد که بخیه های داخلی رو که زد هرکاری میکرد خونریزی شریانهای داخلی قطع نمیشد