سلام من اومدم تجربه زایمان طبیعی مو باهاتون به اشتراک بزارم...من ۳۹ هفته و ۱ روز به تاریخ سونو انتی و طبق تاریخ سونو آنومالی و دوتا سونو وزن و رشد ۴۰ هفته کامل بودم که زایمان کردم....روز قبلش حس کردم حرکاتش کم شده،کل شبو نخوابیدم صبح زود رفتم بهداشت و صدای قلبشو شنیدم،عصرم رفتم مطب دکتر بازم چک کرد و معاینه تحریکی انجام داد،گف تا ۴۰ هفته کامل طبق انتی صبر میکنیم دردت نیومد بیا نامه بستری بدم واسه بیمارستان...خلاصه حس کردم هنوز ۶_۷ روز هم مونده یکم خیالم راحت شد...اومدم خونه و شب ساعت ۲ با درد پریودی از خواب بیدار شدم و دیگه از درد خوابم نبرد،اومدم نشستم توی هال تنهایی،دردش قابل تحمل بود برام،توی گوشی تایمی که درد میگرفت و ول میکردو مینوشتم...بچه بینهایت زیادو شدید تکون میخورد توی شکمم برخلاف روز قبل...خلاصه تا ۴/۵ همینجوری تحمل کردم که دیدم دردا منظم تر و شدیدتر شدن همسرمو بیدار کردم،تا بریم و برسیم بیمارستان ۵/۵ شده بود،معاینه شدم ۲ سانت باز بودم و دهانه رحم گفت نرم شده،برو چیز شیرین بخور برو nst بده،انجام دادم،مجدد گف برو ۱ ساعت داخل محوطه بیمارستان پیاده روی کن بیا دوباره معاینه بشی....تا اینجا هنوز نگفته بودن بستری میشم یا نه...همونجا ی خانمی هم بود که میگ ۳/۴ شبه درد دارم و میتم بستری نمیکنن،منم حس میکردم الان میفرستنم خونه...خلاصه رفتیم با همسرم توی محوطه ۱/۵ ساعت پیاده روی،پله نوردی،بشین پاشو انجام دادم دوباره رفتم معاینه شدم،دکتر شیفت هم عوض شده بود که معاینه کرد با همون ۲ سانت باز گفت بستری شم‌..حدود ساعت ۸/۵ صب کارای بستریم انجام شد و رفتم داخل بلوک زایمان...

۱۲ پاسخ

از ۲ اینطورا به بعد گفتن فول شدی ۱۰ سانت،حالا باید زور بزنی ،دردام وحشتناک شده بودو لحطه لحطه بیشتر میشد،کسایی هم همزمان یا دیرتر اومده بودن میرفتن اتاق زایمان و من انگار هیچ پیشرفتی نداشتم‌...احساس میکردم مقعد و واژنم داره میترکه،به بن بست رسیدم...هیچ غلطی نمیتونم کنم...انگار دنیا به اخر رسیده بود...هی میگفتن دوتا زور دیگه بزنی تورو هم میبریم اتاق زایمان ولی بعدش میگفتن نشد،کم بود دوباره از اول...ماما همراهم هی کمک میکرد،ماساژ میداد،صدای قلبشو برام میزاشت،میگف موهای سرشو دیدم بیشتر تلاش کن و اینا...خلاصه اون ۳_۴ ساعت آخر مرگو به چشم دیدم

ماما همراهم اومد و شروع کرد ورزش دادن به من،لبه تخت و روی تخت ورزش گربه و بشین پاشو و حرکات مختلف...دردام هی بیشتر میشد...ماما کمکم کرد چندبار توالت رفتم،ی بار کامل زیر دوش رفتم و ماساژم میداد...باهام صحبت میکرد...با پرسنل صحبت کرد مامانم ی ربع اینطورا اومد پیشم...هی مامانم و شوهرم زنگ میزدن حال منو میگف و میداد چندثانیه صحبت کنم...خیلییی کمک کننده بود برام...تا ساعت ۱/۵-۲ درد خیلییی زیادی داشتم ولی باز میشد تحمل کرد...ی کپسول گاز که نمیدونم اسمش چی بود هم آورده بودن برام حین درد استنشاق میکردم و آرومترم میکرد

کدوم بیمارستان بودی عزیزم ؟ از رسیدگی راضی بودی؟

واااا یادم خودم افتادم هنوزم کابوس می بینم دکتر داره دستکش می پوشه میاد معاینه م می کنه

🥲🥲🥲🥺🥺🥺وای دختر خیلییییی ممنون ک از تجربت گفتی من اول زایمانمه خیلی دلم میخواست یکی همینجوری بهم بگه بدونم باید ی کارهایی کنم واقعا خیلیییی ممنونم ازتون

استرسی شدم ولی قدمش مبارک

وااااای خوبه طبیعی نشدم واقعااا هم خدا میدونسته نمیتونم

مبارک باشه عزیزم به سلامتی
بخیه و برش درد داشت ؟؟؟؟

بعدم که دوساعتی رفتیم ریکاوری و ماما همراه کمک کرد به بچه شیر دادم و لباس تنش کرد و‌....رفت...خیلییی خود بود برای من و نبود نمیتونستم...هرچند که خیلییی سخت بود و کابوسشو میبینم هنوزم

تا اینکه ساعت ۵ غروب گفتن برو اتاق زایمان...رفتم و سختترین دردارو اونجام کشیدم،برش دادن و یهو ی بچه گذاشتن روی شکمم...واقعیتش هم ترسیده بودم هم شوکه بودم که هم واقعا این از توی شکم من دراومده هم از اون دردا که انگار تمومی نداره خلاص شدم...در نهایت بچه رو تمیز کردن و گذاشتن توی گهواره کنارم...حین بخیه زدن با دیدنش آروم میشدم

خب عزیزم ادامش؟😍

ماما همراه از قبل گرفته بودم(طبق توصیه مرکز ماما همراه شیاف گل مغربی و ی پودربه اسم آبزن زایمان که میگف بزارم بجوشه،از صافی رد کنم و بریزم توی لگن نیم ساعت بشینم هرروز،۱۰ روزی انجام داده بودم قبلش)..خلاصه با ماما همراهم تماس گرفتم،نامه هم دادم بیمارستان گفتن خودمون هماهنگ میشیم به وقتش بیاد...این مدت درد پریودی داشتم که میگرفت و ول میکرد،زیاد بود ولی قابل تحمل...منم سعی میکردم الکی جیغ و داد نکنم و انرزیمو تلف نکنم،هرچی میگن گوش بدم...تا ساعتای ۱۱ مامای خود بیمارستان میومدن معاینه میکردن که گفتن ۴ سانت شدی الان ماما همراهت میرسه هماهنگ شدیم

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
سلام اومدم با تجربه زایمانم
۳۷ هفته و پنج روز بودم رفتم پیش دکترم برام معاینه لنگی و تحریکی انجام داد و گفت دهانه رحمت یه سانت بازه باز چند روز دیگه برو nst بگیر ،منم از همون شب دردام کم کم شروع شد و خودمم هر روز پیاده روی میکردم و کلی ورزش های بارداری رو انجام میدادم در طول یه هفته هم دوبار رفتم نوار قلب گرفتن و معاینه شدم اخرین بار گفتن شدم ۱/۵ تا ۳۸ هفته و ۵ روزم ک شد باز رفتم پیش دکتر گفت تقریبا شدی دوسانت ، منم گاهی وقتا همینجور ک خوابیده بودم تنگ نفس میشدم بهش گفتم نامه بیمارستان داد ک بستری شم به خاطر معاینه ها هم درد زایمانم شروع شده بود شب ساعت یازده رفتم بیمارستان nst گرفت دید انقباض دارم گفت بستری شو ولی گفتم میرم دردم ک زیاد شد میام رفتم خونه تا ساعت دو پیاده روی کردم بعد ک رفتم بخوابم دردم خیلی اذیتم میکرد نمیتونستم بخوابم یکمم صبر کردم ولی دیدم قابل تحمل نیست هر شیش هف دقیقه یبار میگرفت رفتم بیمارستان گفت یکی دوساعت دیگه هم پیاده روی با حالت رژه برو بعد بیا بستری شو دیگه از ساعت سه تا پنج و نیم پیاده کردم بعد با همون دهانه رحم دوسانت بستری شدم ولی گفت سر بچه اومده پایین دیگه آمپول فشار بهم وصل کردن و من دردام شدید تر میشد برام توپ هم آوردن و گفتن حالت چرخشی روش برم
مامان فندوق مامان فندوق ۶ ماهگی
دیروز ۱۴۰۳/۳/۲ ساعت ۵ صبح از خواب پریدم دل درد کمردرد داشتم اما منظم نبود تا ساعت ۹ بود که دیدم دردم ۵ دقیقه منظم شدم و رفتم سرویس با ادرارم خون اومد نشونی رو دیدم دیگه اماده شدم ساعت ۱۰ شد تا رسیدم بیمارستان ۱۱ بود معاینه شدم ۲ سانت بودم رفتم تا ساعت ۱ پیاده روی دوباره رفتم معاینه گفت نزدیک س سانت رفتم پیاده روی دوباره تا ساعت ۳ نیم شدم ۴ سانت دیگه بستری کردن دردام خیلی شدید هر ۳ دقیقه میگرفت ول میکرد با معاینه اخری کیسه ابم سوراخ شد وقتی رفتم داخل دوباره معاینه شدم ۵ سانت شده بودم دیگ کیسه اب ترکید بردن اتاق زایمان منو دردام خیلی شدید بود بهم گفتن برات اکسیژن وصل میکنیم ۲۰۰ تومن هزینه جدا میگیریم و دردت کم میشه منم قبول کردم اکسیژن اوردن بجای ک دردام کمتر بشه بیشتر شد سه بار مدفوع کردم از زور زیاد دیگه جیغ دادم شروع شد از ساعت ۶ زور میزدم دیگ ۱۰ سانت شده بودم زور زدم ماما گفت دارم سرش با موهاش میبینم زور زیاد میزدم خیلی خیلی درد هم داشتم اصلا تخت مناسبی برای زایمان نبود بنظرم برام خودم دستام
مامان میران مامان میران ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان آیگل مامان آیگل ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱
درد هام توی ۴۰ هفته شروع شد بعد من پیاده روی و ورزش میکردم که دردهام شدید بشه اسکات میزدم تا بتونم طبیعی زایمان کنم خلاصه که من توی ۳۹ هفته رفتم دکتر بخاطر اینکه تکون های بچه کم شده بود رفتم بیمارستان NST دادم گفت سونو مینویسم برو جوابشو سریع بیار منم جواب بردم تکونا بچه هم خوب بود تو سونو مشخص بود بازم دکتر میگفت چون فضاش کمه زیاد تکون نمیخوره من‌جواب بردم گفت همه چی اوکیه برو خونه اومدم توی ۳۹ هفته و ۶ روز یدفعه دردهام ریز شروع شد و تکون ها بچه کم شده بود خودشو سفت میکرد همش رفتم گفتم خوبه دردهام شروع شد یدفعه دیدم هم دردهم قطع شد هم شکمم رفت بالا رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت هنوز باز نشدی برو خونه دردهات باید بیشتر بشه ولی ۴ ساعت دیگ بیا باز من ۶ ساعت دیگش رفتم معاینه کردن گفتن ۲ سانتی تقریبا ولی باز دردت بیشتر شد بیا اومدم خونه کارهامو بکنم دیدم ترشح خونی دارم میدونستم بخاطر معاینه اس منتظر درد زایمان بودم دیدم خبری نیست شامم خونه برادرشوهرم دعوت بودیم شوهرم گفت بذار باز ی بیمارستان بریم ببینیم چرا تو دردت یدفعه قطع شد من میگفتم نمیخاد هنوز دردم نگرفته بذار ۹ ام بشه دکتر گفته برو بیمارستان فردا میریم دیگ خلاصه به اصرار شوهرم رفتیم باز معاینه کرد و گفتم تکون بچه نمیفهمم گفت بستری شو اصلا من موندم گفت میخای طبیعی زایمان کنی گفتم اره گفت به شوهرت بگو بیاد تو وسایلاتو بخره و کارهای بستریتو بکنه
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت یک

اول بگم که منو گهواره باهم تو ی روز زاییدیم 😁
تاریخ انتی ۲۵ مهر بود و تاریخ آخرین سونو ک رفتم ۲۴ مهر که دقیقا ۲۴ ام زایمان کردم
بدون بی حسی و آمپول فشار و... کاملا طبیعی 😂

صبحش با دردهای منظم ده دقیقه ای بیدار شدم درحالی ک شب قبل حتی ذره ای درد و علائم نداشتم و طبق معمول پیاده روی رفته بودم و حمام طولاااانی و...
خلاصه دردها ک هر پنج دقیقه شد رفتم بیمارستان ، معاینه کردن گفتن ۲ سانتی ، دکتر نامه بستری داد اما گفت برو دو سه ساعت ورزش کن بعد بیا ، منم رفتم کلی پله بالا پایین کردم و پیاده روی و...
بعد دوساعت رفتم گفت ۳ سانتی ، دردامم همون بود البته ، گفت برو بازم پله نوردی ، دوباره رفتم از ساعت ۳ تا ۵ پله و پیاده روی دیگه جون نداشتم حالم بد شده بود ، برگشتم زایشگاه و گفت همون ۳ سانته ولی من چون میخواستم بستری بشم که برم تو اتاق و ورزش کنم و.. ( فکر میکردم اینجوری بهتر باشه برام) گفتم دردام زیاده دیگه نمیتونم برم پله اینا ، اونا هم گفتن پس بیا بخواب رو تخت 😁
مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۲ ماهگی
مامان معجزه زندگیم🥰 مامان معجزه زندگیم🥰 ۳ ماهگی
تجربه زایمانم من اصلا پیاده روی نمیکردم کلن تنبلی کردم از اول و فقط کارهای خونه و آشپزی اینا میکردم یک هفته قبل زایمانم رفتم خونه مانم اونجا که کلن بخور بخاب بودم بعد شدم طبق پریودیم ۴۰ هفته کامل دیدم از درد خبری نیست رفتم بیمارستان هاشمی نژاد گفتم من وقت زایمانم درد ندارم ان سی تی گرفتن و نوارقلب گرفتن همچی خوب بود فرستادن سونوگرافی طبق سونو ۳۷ هفته بودم بعد دکتر گفت برو هر دو سه روزی بیا چک شو من سونو اولم با پریودیم ۵ روز فاصله داشت منم گذاشتم بعد ۶ روز رفتم بیمارستان که از تاریخ سونو هم ۱ روز گذشته بود رفتم بیمارستان امام حسین ایندفعه دیگه چک کردن دهانه رحمم مثل قبل کامل بسته بسته بود نوار قلب یکم مشکل داشت گفت برو بستری شو دیگه کارامو کردمو بستری شدم ساعت سه و نیم بعد از ظهر بعد یه ۲ ساعت کمتر بهم قرص فشار دادن که دردم بگیره و چند بار میومدن ماینه میکرن بعد ۲ ساعت فکنم دردم گرفت کمکم فقط زیر دلم همش راه میرفتم بعد شدید شد و اصلا ول نمی‌کرد نیم ساعت بود درد زیاد داشتم زیر دلم فقط اومد معاینه گفت تازه شدی یه سانت همه میگفتن تا فردا همنجایی سکته کردم با این درد شدید تا فردا چجوری تحمل کنن ازون ور اونایی که طبیعی جلوی چشمم زایمان میکردن بیشتر وحشت مردم بعد نیم ساعت که دردم شدید شده بود ضربان قلب بچم بالا رفت چون بچه آماده اومدن بود و دهانه رحم من یه سانت شده بود و سری بردن برای سزارین و ساعت ۹ شب زایمان کردم و دختر قشنگم دیدم
مامان دلانا مامان دلانا ۵ ماهگی
خوب خوب
نوبتی هم باشه نوبت تجربه زایمان منه
تاریخ زایمانم ۲۷خراداد بود من روز ۲۶ ام رفتم پیش دکترم که بهش بگم فردا که تاریخ زایمانمه چیکار کنم چون هیچ درد وعلائمی هم نداشتم
که رفتم و دکتر معاینه کرد یه سانت بودم و گفت هنوز جا داری تا زایمان وایسا دردت بگیره اگه نگرفت سی ام بیا برا nst ببینم وضعیت بچه چطوره
منم تا سی ام هنوزم علائمی نداشتم و رفتم واسه nstکه دکتر گفت خوبه و هنوزم صبر کن اگه الان بستری بشی زایمان اولی اذیت میشی بدون دردی
دیگه منم که انگار از همه چی خسته بودم گریم گرفته بود دیگه گفت برو دوم که میشی ۴۱ هفته کامل چه درد داشتی چه نداشتی بیا بستری شو
که همچنان من تا شنبه بازم بدون درد بودم و رفتم واسه بستری ساعت ۵ صبح بیمارستان بودم
معاینه شدم هنوزم همون یه سانت بود😬😬
دیگه بالاخره باید بستری میشدم رفتیم واسه کارای پذیرش تا حدودا ۶ ونیم اینا من رفتم زایشگاه
از ساعت۷ بود که برام قرص زیر زبونی و آمپول اینا شروع کردن دادن
دردا کم کم شروع میشد و رفته رفته شدیدتر
دکترم حدود ۸ اومد کیسه آبمو پاره کرده که خیلی اذیت شدم
تا حدود ۱۱ ونیم که معاینه شدم تازه شده بودم ۲ سانت و دیگه گریه میکردم
بقیه تو کامنت...
مامان داداشی کوچولو و مامان داداشی کوچولو و ۲ ماهگی
پارت دو:تجربه زایمان عراق:
کم کم خونریزیم بیشتر شد دوباره بعد از ظهر رفتم گفت یک و نیم سانت باز شده و... برو سونو بیرون بیمارستان ماهم چند جا رفتیم بسته بود و چون آخرین سونوم ۳۸هفته بود گفتم ولش اومدم خونه😁
و همچنان دردم مثل پریودی بود که اونشبم خوابیدم خسته و. فرداش ک میشد شنبه یکم خلط های خونی پررنگ و زیاد شده بودن دوباره رفتم بیمارستان ک بعد از معاینه گفت سه سانتی بستری نمیشی برو ساعت سه و نیم بعد از ظهر بیا هواهم گررم منم خسته شده بودم واسه دوستم ماشین گرفتیم دربست خودم از بیمارستان تا خونه پیاده اومدم با همسر ک یک سانت و خورده ای طول کشید تا خونه اومدم خونه حموم آب داغ کردم دوباره گل گاو زبان خوردم و ناهار ساعت های پنج بود دوستم اومد با همسر رفتیم وسایل هامونم بردیم ک بدون معاینه گفت برو اتاق زایمان پرونده درست کردم و رفتم اتاق زایمان آزمایش ها هم ک صبح گرفته بودن داخل اتاق زایمان بهم انژیوکت وصل کردن و بعد اومد معاینه کرد