وقتی که اروم خوابیدی و از زمین و زمان خبری نداری، من فقط نگاهت میکنم و هی با خودم میگم تو پسر منی‌... تو واقعا پسر منی و من مامانتم....
یه حس خیلی عجیبیه... وقتی که فکر میکنم یا به عکس اون روز ها نگاه میکنم، میگم یعنی من باردار شدم؟ ۹ ماه یه موجود کوچولو تو شکم من بزرگ شده و تبدیل به یه انسان شده؟ من زایمان کردم؟ چطور در مقابل استرس سزارین و عمل و دوره نقاهتش دوام اوردم؟ چطور با اون زخم شدید سینه ام به پسرم شیر دادم؟ و الان که ۵ ماه و نیمشه داره از وجود من تغذیه میکنه و قد میکشه‌....نمیدونم شما هم همچین حسی دارین یا نه.... ولی من بعضی وقتا واقعا همه اینا یادم میره...
حس میکنم یک چیز خیلیییی ارزشمندی دارم و خدا بهم داده که باعث ارامشمه...
یه اتفاق شیرین، یه معجزه بزرگ، که شده مال من....
اخ اخ از خنده ها و قهقه زدن هاش که انگار وارد یه دنیای دیگه میشم....
روز به روز هم که بزرگ میشه و یه شیرین کاری جدید یاد میگیره، قند تو دلم اب میشه... یه حسی میاد سراغم که میخوام داد بزنم و به همه بگم این فرشته کوچولو مال منه...
قربون‌ مدل خوابیدنت🥰🥺😍
خدا از این معجزه کوچیک ولی بزرگ با حال خوب به همه بده...

۵ ماه و ۱۷ روز
۳۰ ابان ماه ۴۰۳
الهی امین

تصویر
۶ پاسخ

الهی آمین دقیقا منم مثل توام برام باور نکردنیه و روزی هزار بار خداروشکر میکنم پسر من چند روز بزرگ تر از پسرته

وای خداااااا بالشت‌ش بلند نیست؟

ای خدا خوابیدنشو خدا حفظش کنه
منم واقعا خداروشکر میکنم همچین فرشته ی باارزشی بهم داده

خدا حفظش کنه❤
ولی گردنش درد نمیگره رو اون متکا خوابیده
شببه باباها خوابیده😂

❤️😍🥰

چجوری عادت دادی رو زمین بخوابه

سوال های مرتبط

مامان رادمان مامان رادمان ۱۴ ماهگی
تجربه های مادرانه😊
من اون زمان که تصمیم به بارداری گرفتم تو دو راهی سختی بودم از طرفی شرایط محیا بود که دکتری بخونم وکارما ادامه بدم از طرفی دکترا به دلیل اندومتریوز اصرار داشتن که بچه دار بشم.ولی دیگه دلو زدم به دریا و برعکس گفته همه دکترا با همون اولین تلاش باردار شدم.
راستش الان فکر میکنم خب مگه بالاتر از این تجربه مادری علم دیگه ای هم بود که باید دنبالش می رفتم؟ من از حضور این بچه خیلی چیزا یاد گرفتم چی بالاتر این؟الان میگم چه پیشرفتی چه بلوغی بالاتر از مادر شدن؟
راستش الان زندگیم شده زهرای قبل پسرم و زهرای بعد پسرم...
من بزرگ شدم من رشد کردم...
من یاد گرفتم...من علمی که دنبالش بودم را زندگی کردم و با تجربه لمسش کردم .
این تاپیکو گذاشتم هم یادگاری بمونه از حسی ک این روزا تجربش میکنم هم اخر سالیه بنویسیم از نکاتی که توی این مدت خودمون کشفشون کردیم بی اینکه کسی بهمون یاد بده...
من با تجربه یاد گرفتم که (یه روزی برای تک تک اینا استرس زیادی کشیدم)
*یه سری غدد چربی هست توی سر بچه ها که اگه بزرگ نشه و جا به جا نشه کاملا طبیعیه و اکثرا هم پشت سرشون نزدیک گوششونه
*زردی نوزاد اگر فقط صورتشو درگیر کنه یعنی زیر عدد ۵ هست و تا ۴۰ الی ۴۵ روز میتونه ادامه پیدا کنه و جای نگرانی نیست
*بچه ها با ورود به ۳ماهگی یه اعتصاب شیری را اغاز میکنن که من خودم ۱۴ روز درگیرش بودم و دکترا تشخیص رفلاکس میدادن
*اگر یه چشم بچت بزرگتر اون یکی باشه اکثرا تا ۶ ماهگی یا ۱سالگی درست میشه(من اینو تا ۳ماهگی داشتم چقدرم استرس کشیدم براش)
*پسر بچه ها از توی دوره جنینی نعوظ دارن من اولین باری ک دیدم بهم ریختم😅
تاپیکم برای ادامه جا نداره حالا تو برام تجربه هاتو کامنت کن😊
مامان ♥️حسنا ♥️ مامان ♥️حسنا ♥️ ۱۱ ماهگی
مامان ماهور مامان ماهور ۵ ماهگی
دلنوشته💎

از وقتی متوجه شدم که مادر شدم یه حس عجیب اومد سراغم ،راستش نمیدونم خوشحال بودم یا هیچ حسی نداشتم ولی مطمئنم که ناراحت نشدم …
شده بود روزشمار پروژه های دولتی با این تفاوت که قرار نبود مثل پروژه سرتایم تحویل ندن و روزشمارو از اول کنن !دیگه میدونستم خردادماه یه کوچولو تو بغلمه !
راستش ویار شدید نذاشت اونجور که باید از حاملگیم لذت ببرم ولی چیزی از علاقه ای که هرروز داشت بیشتر میشد کم نشد …
حاملگی انگار خیلی دیر میگذره ولی گذشت و‌کوچولو اومد تو بغلم و اون لحظه ای که بار اول دیدمش رو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنم …
ولی نمیدونم چرا از وقتی به دنیا اومده تو دور تنده همه چی
چرا اینقدر زود داره بزرگ میشه
الان که داره با اون چشمای قشنگش نگام میکنه و دارم فرنی میزارم دهنش ترس همه وجودمو گرفته که خدایا کاش اینقدر زود روزا نگذره و از لحظه لحظه وجودش لذت ببرم…
کاش خدا این لذتو تو دل تمام چشم انتظارا بزاره چون بنظرم زندگی با وجود بچه صدبرابر شیرین میشه 🙏🏼🤍
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
میخوام یه چند وقتی گهواره رو پاک کنم
اینجا خیلی دوستای خوب دارما ولی یکم روح وروانم خسته شده
هی وسوسه میشم میام اینجارو چک میکنم 😅
چند روزه که حالم کوک نیست و میام اینجا میبینم بچه ها طوریشونه یه مشکلی دارن یا دکتر گفته به بیماری مشکوکن من میرم تو فکر که نکنه خدایی نکرده بچه ی منم چیزیش باشه 😑
نمیدونم طبیعیه یا من دیگه مریض شدم
خلاصه حداقل یکی دو هفته ای رو میخوام نباشم اگه بتونم 😩
کلا به دور از غوغا به بچم برسم ، ببینم میتونم هیچ جوری حالمو خوب کنم یا نه 🥲
میخوام چند وقتی روی روحیه ام کار کنم ، هرچی فکرش میکنم یه بچه ی لاغر شاد داشته باشم بهتره تا اینکه یه بچه ی تپل پرخاشگر و لجباز داشته باشم .
دیگه نمیخوام به زور شیر بدم بهش چون فقط دارم عصبیم میکنم ، یه لحظه خودمو گذاشتم جای اون، من با این سن که درک و شعور دارم و میدونم خوب و بد چیه اگه یکی بخواد به زور بهم غذا بده عصبی میشم .چه برسه به اون طفلک که نمیدونم چه خبره 😅
خلاصه دعا کنین با حال خوب و روحیه ی بالا و شاد برگردم ❤️‍🩹
میخوام یه مامان خوب برای پسرم بشم که وقتی بزرگ شد ترومای بچگیش همراهش نباشه
مامان نیلا مامان نیلا ۱۴ ماهگی
مامان 💙 دارا 💙 مامان 💙 دارا 💙 ۱۰ ماهگی
تا حالا از این پدرمادرایی که به بچشون حس عذاب وجدان میدن،دیدین؟؟؟؟
یه پیج روانشناسی تو اینستا میگفت،بعضی از خانواده ها همش به بپشون میگن من سختی زیاد کشیدم،رنج زیاد کشیدم و‌... حالا که تو بزرگ شدی باید بشی فرشته نجات و منو نجات بدی.میگفت باعث میشن که اون بچه همیشه حس عذاب وجدان داشته باشه درقبال خانوادش.میگفت این بچه ها هیچوقت نمیتونن تو زندگی مشترکشون مستقل بشن و موفق باشن.
وقتی اینارو میگفت دقیقا قیافه مادرشوهرم و شوهرم اومد جلوی چشمم.
مادرشوهرم دقیقا با بچه هاشون همین کارو کرده.
شوهرم خیلی خوبه،از همه نظر.اما همین که مامانشو میبینه،همه چی عوض میشه.انگار اون حس مسئولیت و عذاب وجدان نمیذاره که خود واقعیشو نشون بده.
انگار مادرشوهرم مثل یه سایه شوم همیشه دنبال زندگیمونه.
انقد خودشو میزنی به بدبختی و موش مردگی که گتد زده به زندگی همه بچه هاش.
شوهر من یدونه قل داره،اینا باهم شریکن.
انقد این کارا رو کرده،که هرچی دارن و ندارن زدن به اسم اون.
انقد میشینه زیر گوش بچه هاش ننه من غریبم میخونه که یه وقت خدایی نکرده بچه هاش نرن سمت زن و بچه هاشون و همه فکر و ذکرشون مامانشون باشه.
من و شوهرم هیج مشکلی باهم نداریم،همیشه همه دعوا و بحثامون زیر سر مامانشه.
احساس میکنم تو این چندسالی که وارد خانوادشون شدم پیر شدم.
دیگه نه حس و حالی دارم،نه انگیزه ای.
مسبب همه اینا هم اونه.
هیچوقت نمیبخشمش.به خاطر این حالی که دارم‌به خاطر زندگیم که میتونست خیلی بهتر از اینا باشه و به خاطر اون نیست.
به خاطر خیلی چیزای دیگه ....

۰۳/۰۴/۰۵
فرزند پروری،پسر،فرزند،دختر،رفلاکس،کولیک،زایمان،آنومالی