امشب شام خونه مادرشوهرم بودیم داشت سالاد درست میکرد بچه دست برادر شوهرم بود منم سرم تو گوشیم بود بعد مادر شوهرم دستشو که باهاش خیار ریز میکنه رو میکنه دهن بچه دوماهو نیمه من اول متوجه نشدم دیدم برادر شوهرم میخنده نگا میکنم میگم چیشد مادر شوهرم میگه بو خیار رفته بود سر بچه یکم دستمو مالیدم دهنش 😳😳😳😳😳شما میگید من چیکار کنم با این کارایی که اینا انجام میدن؟؟خیلی ناراحت شدم گفتم مامان چرا اینکارو میکنی بچه دلدرد میشه دوماهه بچه مگه میفهمه بو خیار چیه !!!! ناراحتم میشن اعتراض میکنیم در جواب میگن اونوقت که ما بچه بزرگ میکردیم توکجا بودی چرا اینقدر حساسی🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️😳😳😳😳😳
بعد جدیدا هروقت دارم میرم خونم میگه به بچه چندتا قطره استامیفون بده تا بخوابه مور مور نکنه
میگم چراااا بچه سالمو برا چی بهش الکی دارو بدم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️خدایا منو نجات بده اینقدر حرص خوردم فکم درد میکنه بچمم که همیشه ۱۱ میخوابید بیداره و نمیخوابه

۱۲ پاسخ

دلم میخاد نسل هرچی خانواده شوهره بد هست از روی زمین برداشته بشه

ناراحت نباش همه این مشکل داریم
ولی دور از جون لال تشریف داریم نمیتونیم جواب بدیم 😂😂

وای خدا مادرشوهرا چرا اینجورین آخه ‌‌‌...

به نظرم با بی ادبی باهاشون حرف بزن حقشونه اینطور آدما

نمک بردار دور سرش بچرخونم سوره حمد با سوره و ان یکادو بخون ببر زیر شیر آب. بزار بره نمک بچه راحت میخوابع

ماهم این کار میکنیم ولی دهن بچه نه کف دست ویا پاهاش بخاطر اینکه بوی زیادی داره بچه با بو اشنا بشه ی چنتا دلیل مهن دیگه داره مانانم قبلا میگف یادم‌نی چی یود

مث پدر شوهر مادرشوهر من که انقد با بچه وَر میرن اعصاب برات نمیزارن لختش میکنن تو این هوا میگن گرمشه یا میگن بزار گریه کنه چشاش باز بشه

این قدیمیا یه کارایی میکنن ادم پشماش میریزه

شیرِ حرص و ناراحتی میدی بهش که خوب نیست

اینجور وقتا زیاد تز میدن
قدیما همین بوده
ولی هر مادری خودش به روش خودش بچه اش رو بزرگ میکنه
حرص نخور شیرت کم میشه بچه گشنه میمونه و نمیخوابه

سلام .. واقعا هیچکی نيست همین طعنه و متلک‌هاشونو بگیره

دیگه نبرش

سوال های مرتبط

مامان پسرم👶🏻 مامان پسرم👶🏻 ۷ ماهگی
حس میکنم آستانه تحملم خیلی کم شد
هروقت که من این بچه رو بردم خونه مادرشوهرم اینا
رفتارهای مزخرفی از خودشون نشون میدن که ادم رغبت نمیکنه باز اونجا بره حس میکنم فقط میخوان ادمو حرف بیارن مثلا بهشون میگم بچه کوچیکه نباید بوسش کنید باز پدرشوهرم تو چشمم نگا میکنه بچه رو بوس میکنه میگه من فرق میکنم تو بچتو بوس نکن که مریض نشه یا میگه بزار بچه بزرگ تر بشه از دستت میگیرمش دیگه عمرا بزارم بچتو ببینی من کلا فقط نگاش میکنم لبخند میزنم اصلا حوصلشو ندارم یا هروقت میخوام به بچه شیر بدم میگه چرا میری تو اتاق اون سری داشت به شوهرم میگفت این چه اخلاقیه این داره چرا همینجا پیش ما به بچش شیر نمیده که چی میره یه اتاق دیگه هرچی میگم من سختمه خوشم نمیاد و اینطوری راحت ترم انگار نمیفهمه تازه میرم تو اتاق مادرشوهرمم میاد پشت سرم و تا لحظه اخر تو حلق من میشینه یا بچه رو از تو اغوشش در میارن تمام تنش درد میگیره گردن بچم شله هنوز هرچی میگم با اغوشش بردارید میگه اونجوری مزه نمیده بهمون اون سری مادرشوهرم برگشته به شوهرم میگه مگه بچتون تحفس که تو زنت اینطوری میکنید😐بخدا بخوام از کاراشون بگم زمان کم میارم اینقدر که رو اعصابن
بنظر شما من حساسم؟یا مشکل از منه؟
مامان فاطمه مامان فاطمه ۸ ماهگی
خانمها من علاوه بر مشکل با شوهرم با یه پدر شوهر و مادرشوهر پر رو هم تو یه ساختمونم انتظار دارن من هر دقیقه بچه رو ببرم پیششون آخه این خوبه زمانی که آدمو عذاب ندن پدرشوهرم به لباس بچه گیر میده که چرا این همه پوشوندی وقتی می‌خوابه بچه پتو میکشم روش میگه چرا رو بچه پتو کشیدی وقتی میخوام ببرم شیر بدم چرا زود زود به بچه شیر میدی شما بلد نیستی وقتی بچه گریه می‌کنه برای شیر پدر شوهرم یا مادرشوهرم بغلش میکنن که نزارن شیرش بدم که مثلا باهاش بازی کنن و بنظرسون اون موقع دل‌پیچه داره با اینکه من میدونم الان وقته شیرشه بچه بالا میاره پدر شوهرم میگه آخه اینمهه هم مگه به بچه شیر میدن با اینکه بچه ی من دو دقیقه بیشتر شیر نمیخوره ولی چون رفلاکس داره بالا میاره بچه رو هی دمر. رو سینه یا رو زمین میخوابونن تا دستاش رو میگیرن تا ببینن خودش رو می‌کشه بالا بخدا دارم دیونه میشم از دستشون هی خودمو به بی خیالی میزنم هی نمیشه چون تو یه ساختمونیمم نمیتونم بهونه بیارم نرم واقعا برام شدن دردسر مادرشوهرمم که همه چی دونه مثلا هر کاری دوست داره با بچه انجام میده هزار تا عکس میگیره برای همه می‌فرسته پستونک میفته زمین با اینکه بهش گفتم بشور بزار دهن بچه همینجوری می‌کنه دهن بچه به شیرش گیر میده چند بار به خاطر شرایط دخترم تصمیم گرفتم شیرخشک بهش بدم داشت منو می‌کشت اصلا یه وضعی به مادرشوهرم تا جایی اعتراض میکنم با اینکه اون تو کار خودشه ولی پدر شوهرم رو نمیتونم ولی واقعا دیگه نمیکشم
مامان پسملی مامان پسملی ۱۱ ماهگی
دیوونه شدم امشب
خونه بابام اینا دعوت بودیم بعد خانواده دایی هم بودن از اول شب شروع کردن به نصیحت و به اشتراک گذاشتن تجربیات گهربارشون
نه یکبار نه دوبار ده بار میگن چرا بادی کردی تن بچه و این لباسا بچه رو اذیت میکنه و و نمیدونم بچه دوست نداره این لباسها رو حالا هرچی من میگم من سه ماهه دارم تنش میکنم هیچ ناراحتی نداره گریش بخاطر اینه که خوابشه باز حرف خودشونو میزنن انگار عالم عقلن بعدشم میگن بچه ما اینجور بود اون جور بود از این لباسا تنش میکردیم جیغ میزد و گریه میکرد از اونطرف با قطره چکان شیر خشک بهش دادم برگشته میگه چرا با شیشه نمیدی اینجوری بچه وزن نمیگیره بچه اذیت میشه آخه چه فرقی داره ۳۰ تا میخوره با شیشه بخوره یا قطره چکان که وزن کمتر بگیره از اونور میگه یعنی هنوز شیر کم میاری خب چرا کم میخوری
حالا موندم مامانم و زنداییم ناراحتم شده باشن ولی بخدا دیگه نمیدونم چی بگم دیگه واقعا طاقت نداشتم سکوت کنم با این حالم آروم صحبت کردم ولی چون باهاشون مخالفت کردم الان میگم ناراحت شدن ولی بخدا اینقد گیر دادن داشت از سرم دود بلند میشد
به نظرتون چیکار کنم با همچین آدمایی🥴😩
مامان دلوین مامان دلوین ۱۰ ماهگی
خیلی خستم دیشب سردرد سر گیجه داشتم فشارم پایین بود جلو چشم تار هیجارو نمی‌دیدم مامانم آخر شب گفتم بیا. بچه نکهداره تا بخوابه آخه کولیک داره صبح بدونی ک بگه حالت خوبه رفت خیابون خدا خیر دختر خالم بده امروز اومد دیدن دخترم بچم تا ساعت5نکهداشت باهم رفتیم دکتر گفت بهم کم خونی شدید گرفتی سرم آمپول قرص ویتامین نوشت برام ک یکم بهتر بشم اومدم خونه دیدم خالم بده بلند شد با خواهرش رفت بیرون ساعت 9شب اومد😕😕شوهرمم با دوستش رفت تا باغ من دست تنها با بچه ک ظهر اصلا نخوابیده ساعت8غروب خوابیده اینقدر گریه کردم بچه گربه میکرد من گریه میکردم حالم اینقدر بد بود دلم برای خودم سوخت ن مادرم بفکرم بود ن کس دیگه بعد رفتم براشون شام بردم میگه فردا بیا با بچه بریم کوه😕😕آخه مادرمن با بچه کوچیک بیام کوه اونم من ک ما ندارم بعد بهش میگم تو بفکر من نیستی میگه به من چه😕☹️😔دیگه بچت نگه نمیدارم بهش میگم مگه نگهداشتم میگه اصلا نگه نمیدارم میگم تو اگه مادر بودی روزی ک زایمان کردم به خاطر پسر عمت ساعت 5صبح من تو بیمارستان تنها نمیزاشتی بری خونه چون از راه دور اومده با شوهرت راحت نیست😔😔به نظرتون حق ندارم ناراحت باشم دارم تایپ میکنم اشک میریزم از دست کاراش