۵ پاسخ

و بچه همون ۳۷۰۰بود؟؟
کی عملتون‌کرد؟؟ کدوم بیمارستان؟؟

دخترمن ۲۵۰۰ کیلو هستش ریزه
تو سونو یه ماه قبل ۲۱۰۰ بود
مامانم میگفت خودت هم ۲۵۰۰ بودی

مبارکه بسلامتی عزیزم ❤️

پارت ۳
۱۰ از اتاق عمل اومدم بیرون و کلا تا ساعت ۳ صبح بدنم بی حس بود کم کم بهتر شدم سرم رو رو سطح صاف گذاشتم درد شب اول زیاد حدودا هر ۳ ساعت برام شیاف میزاشتن
ولی کلا تا الان ۵ تا شیاف بیشتر نزاشتم
ساعت ۱۱ صبح سوند مو در اوردن وگفتن یه چیزی بخورم و راه برم
ک واقعا اولش درد بدی بود کم کم با راه رفتن بهتر شدم اما خب دردش تو ۲ روز اول واقعا زیاده و من گاهی پشیمون میشدم از سزارین
اما الان خداروشکر بهترم خودم دراز میکشم و بلند میشم و دردم قابل تحمله
اینم بگم ک پسرم تو سونو همون روز ۳۷۰۰ بود
اما ۴ کیلو به دنیا اومد 😍😂

وزنش همون بود؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان حامی مامان حامی ۶ ماهگی
سلام خوشگلا من اومدم ک تجربه زایمانمو بگم کسایی ک منو دنبال می‌کنند میدونستن ک چقد استرس دارم صبح روز شنبه ساعت 5ونیم بیمارستان رفتم اول ان اس تی ازم گرفتن بعد اومدن سوند وصل کردن ک من اصلا دوس نداشتم چون یه حس سوزش داشتم و دوس داشتم درش بیارم خلاصه طولی نکشید ک رفتم اتاق عمل لحظه ای ک امپول بی حسی و زدم اروم اروم شدم پاهام داغ شد و خیلی لذت بخش بود واسم چون حسش سوزشو نداشتم حدود 10دیقه بعدش دکترم گفت ک نینیت بدنیا اومد و صداشو شنیدممم واقعاا بهترین حس دنیا بود واسم دیگه تمیزش کردن و اوردنش پیشم بوسش کردم 🥰من زایمانم سزارین بود ک اون دردی حس نکردم تو زایمان فقط حالت تهوع داشتم یخورده ک امپول ریختن تو سرمم و بعدش لرز داشتم ک تا چن دیقه بعدش رفع شد پمپ دردم گرفتم خلاصه راضی بودم فقط موقع اولین بار ک میخوای بلند شی راه بری یخورده سخته همین درکل کسانی ک زایمان نکردن اصلا نگران نباشن خدا خودش جوری کمک میکنه ک خود ادم میمونه انشالله ک همه بسلامتی زایمان کنن و این حس خوب و تجربه کنن دعاگوی همگی بودم تو اتاق عمل💝💝💝
مامان khosh مامان khosh ۳ ماهگی
#تجربه_زایمان #سزارین پارت یک
زایمان اول هفته ۳۸ و ۶ روز صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان خاتم الانبیا
بد اینکه ضربان قلب بچه چک کردن دیدن درد های منظم دارم ک واقعاا هم یکم درد داشتم بد ک کاراهای اتاق عمل اینا انجام دادن سوند زدن برام درد نداشت فقط اخر سر ک دراوردن درد داشتم من خیلی استرس اظطراب داشتم خیلی ترسیده بودم گریه میکردم یکم باهام حرف زدن بردنم اتاق عمل ک دیگ داشتم وحشت میکردم امپول بی حسی زد تو کمرم ک داخل نمیرفت یکم تزریق کرد درد تو پهلو هام پیچید خیلی سخت بود فقط میگقت تکون نخوری منم به یکی گفتم منو بگیره ک تکون نخورم بد دوباره بالاتر امپول تزریق کرد بازم تا اخر نرفت باز یکباذ دیگ جای دیگ امتحان کرد شد ۳ بار امپول زد تو کمرم و درد بدی تو پهلو هام بود بد درازم کردن پاهام داشت
گرم میشد بی حس میشدم دکتر امد ازم اثر انگشت گرفت هم واس خودش هم واس بیهوشی ک نمیدونم چی بود رضایت بود انگار بد با یچیزی زدنرو شکمم
ک من حس میکردم ازشون خواهش کردم ک صبر کنن خوب بی حس شم دو دقیقه وایسن شروع کردن عکل من لرزشدید گرفتم دستام بالا تنه ام بشدت میلرزید فک ام میلرزید و کنترل نداشتم ی نفر دستام گرفت گفت تحمل کن نمیخواایم بی هوش شی تا اینجا امدی تحمل کن منم تحمل کردم وقتی شکمم میبریدن قشنگ حس میکردم درد نداشتم صدای بچه بلند شد قلبم ریخت همه چی یادم رفت اوردن گذاشت رو صورتم بهترین حس دنیا بود کاش ازش عکس داشتم ک ندارم خیلی خوب بود بد دیگ بردن ریکاوری اونجا گفتن تو ادرارم خون هست
مامان نفس مامان نفس ۸ ماهگی
سلام مامانا اومدم از زایمان زجر اورم براتون بگم ک اون دنیا رفتم و برگشتم🙂
من تاریخ زایمانم ۱۷ اردیبهشت بود و رفتم بدون درد بستری شدم با سرم فشار
۱۷ کلا درد کشیدم ۱۸ کلا درد کشیدم و جوری بود ک انژیوکت و خودم درمیاوردم میدوییدم بااون دردم تو سالن و جیغ میزدم و ی چیزی بگم شاید باورتون نشه میخاستم خودمو بکشم اخرش خلاصه با سه تا سرم فشار و تو دوروز درد های وحشت ناک کلا من ۳ سانت باز شد رحمم بعد کیسه ابم ترکید
ی دردایی داشتم تخت بامن میلرزیدوقتی میگرفتمش و گریه ب کمرم فشار میومد شکمم سفت میشد و بچه خودشو جمع میکرد
زیر دلم وای وحشت ناککککککک میگرف ول نمیکرد دیگ اخر سر دکتر اومد اوضامو دید گف سریع برو اتاق عمل ساعت ۱۲ و نیم شب ک شد ۱۹ اردیبهشت منو بردن با دردای وحشتناک اتاق عمل و لرز گرفته بود منو بعد میگفتم زود بی حس کنین من دردم بیوفته و حتی من امپولی ک ب کمرم زدن هم نفهمیدم🙂
بدنم بی حس شد از معده ب پایین
ودردم قط شد و انگار دنیا ماله من شد و یک و پنج دقیقه دخترم ب دنیا اومد و دیدمش از شدت دردی ک کشیده بودم دوروز خابم برد تا اخرای عمل بعد ک بلند شدم گفت پنج دقیقه مونده کارت تموم شه و اولین دعایی ک کردم حین زایمان گفتم خدایا هرکس زایمان طبیعی رو خودت بهش کمک کن
و تموم شد اوردن منو بخش ک بیچاره بابام و مامانم و همسرم فقط پشت در صلوات و گریه و نذر و نیاز کرده بودن ک منو بردن بخش ساعتی ۴اینا بود رفتم انگار تازه ب دنیا اومده بودم🙂
خلاصه ک درده جفت زایمانا رو کشیدم
مامان احسان مامان احسان ۱ ماهگی
گفتید از تجربه زایمانم بگم
من ساعت ۹ شب رفتم بیمارستان چون حرکات بچم خیلی کم شده بود بعد اینکه نفس تنگی هم داشتم بستریم کردن ساعت ۴/۵صبح دردام شروع شد دردام منظم بود و ب مرور زیاد میشد جوری ک نشه تحمل کرد یعنی مردمو زنده شدم کلا س سانت باز شده بود رحمم ، ولی درد شدید داشتم جوری ک نمیتونستم بخوابم رو تخت کمرم انگار خورد شده بود هم زمان دل درد کمردرد و رون هام شدید درد میکرد جوری ک گریه میکردم داد میزدم اینقد حالم بد شد مادرم صدا زدن بیاد پیشم تا کمی پشتمو بماله یعنی اینقد حالم بد بود میگفتم من میمیرم ک ساعت حدودا ۴ بود ک آمپول بی حسی ب کمرم زدن اونم چقد التماس کردم دارم میمیرم بعد ۷ سانت شده بودم زدن تا آمپول بی حسی زدن ی حس مثل مدفوع داشتن اومد سراغم بعد بدنم ب شدت خارش گرفت یعنی مقعدم ب شدت درد گرفت جوری ک میدونستم میخوام بزام ک گفتن زور بزن تا بدنیا بیاد بچه میخواد بدنیا بیاد ک اینقد زور زدم چون نمیخواستم اثر اون آمپول بره درسته مقعدم درد داشت و بدنم خارش شدید داشت ولی دردای قبلش افتضاح بود میدونستم اثر بی حسی بره دیگه نمیتونم زایمان کنم چون جونی برام نمونده بود خلاصه‌ اینقد زور زدم تا زایمان کردم بعد اینکه کیسه آبم ساعت ۱ ظهر پاره شد ی حس انگار آب گرم زیرم ریخته شد بود
مامان آوا ُ آرشا🧿❤️ مامان آوا ُ آرشا🧿❤️ ۲ ماهگی
ادامه تاپیک قبلیم
۲ ساعت پسرم زیر اکسیژن بود و بعد از اون آوردنش بخش و واکسن هاشو زدن
من خودمم انقد حالم بعد بود ک دوبار زیر تیغ عمل حالم بعد شد یع بار کلا فشارم افتاد ک یع حس مثل حالت تهوع شدید بهم دست داد یکبار هم انقد فشارم رفت بالا ک چنان سردرد گرفتم ک هرلحظه احساس میکردم سرم میخواد بترکه
خلاصه ک زایمانم خیلی پرخطر بود خیلی
بعد از اونم ک اومدم بخش و بی حسی از بدنم رفت ‌. دردام شروع شد ر زایمان قبلیم اصلا درد نکشیدم من. هیچی احساس نکردم . ولی این سری خیلی حالم بدع خیلی . جوری ک با اینکه ۵ روز از زایمانم گذشته هنوز جای بخیه هام درد میکنه اصلا نمیتونم زیاد بشینم زیاد راه برم . جای آمپول بی حسی کمرم اندازه یه گردو روی کمرم خیلی خیلی درد میکنه و اینا همش همش بخاطر کم بودن فاصله دوتا سزارین 😶
انقد تو بیمارستان درد داشتم ک ب خودم انقد بد و بیراه گفتم ک حد نداشت ‌ . از درد من ۲ روز گریه کردم 🙂
خلاصه الان بهترم و حال پسرم خیلی خوبه خداروشکر ریه هاش هم تشکیل شده بود نیازی ب رفتن تو دستگاه نداشت 🤲🧿❤️