۹ پاسخ

تنها نیستی عزیزم همه مامانا دلواپس بچه هاشونن انگار که قلبشون داره بیرون بدنشون میتپه . اما خب برای بهتر شدن حال خودتم که شده باید جمع و جور کنی خودتو چون اون نینی به یه مادر خوشحال و شاد بیشتر احتیاج داره تا یه مادره همیشه نگران و مضطرب
شوهر منم همينجوره همينجوري كه دارم استراحت ميكنم با خودم ميگم چقدر خستم شوهرم دادو بيداد ميكنه ميگه چيه همش ميگي خستم ولي خدا شاهده هر ده روزش يه بار بگم ك اون بشنوه درك نداره جوري كه خيلي وقتا بغضم ميتركه

عزیزم اگر راهی پیدا کردی به منم بگو،بچه یه طرف ،شوهر گوه داشتن که دیابتی داره یه طرف ،مادر شوهر اشغالی که به پسرش یاد بده هم یه طرف ،روزی صد بار میگم خدا منو بکشه از دست اینا راحت بشم

بگیر بخواب ول کن این حرفا رو ، هر چقدر انرژی برات موند بذار هرچقدرم میتونی انرژیتو زیاد کن بهترین کاری که میتونی بکنی اینه که بخوابی هر لحظه که وقت میشه

سلام عزیزم دلیلش اینه ک هم همسرت کنارت نیست هم خانوادت ازت دورن و همه مسئولیت بچه رو دوش خودته حق داری گاهی خسته بشی بالاخره ت هم آدمی نیاز ب استراحت داری
اگ بتونی ی چند روزی بری پیش خانوادت فک کنم حالت بهتر میشه

سلام عزیزم ... کاملا درکت میکنم میدونم چی میگی، منم حس میکنم بزای بچم وقت کم میزارم و حس میکنم مادر خوبی نیستم یا حتی برای بچه های بزرگم ولی هممون همینطوری هستیم و تا یکسالگی شاید دوسالگی بچه این احساسات باهامون باشه و بعدش خودش برطرف میشه فقط خیلی مهمه خودتم کمک کنی ب خودت

واینکه سعی کن خوابت کافی باشه بچه ات خوابید بخواب نگو کار دارم اگه خوابت کافی باشه به مادر شادی برای من که اینجوریه

عزیزم تنها نیستی همه تقریبا مث همیم کم یا زیاد.همه خسته ایم همه درگیر بچه ایم .ولی یادت نره خدا تورو لایق مادر شدن دونسته اون الان فقط به تو احتیاج داره جزتو کی میتونه براش از جون و دل مادری کنه گناه داره چشمشو باز میکنه تورو میبینه اونم دلش به تو خوشه.تا جایی که توان داری مادر خوبی باش براش .منم از صب تا شب از شب تا صب با پسرمم .توی یه اپارتمان کوچیک.بعضی وقتا دلم هوای تازه میخواد و خیلی چیزای دیگه .اما این روزا هم میگذره تا چشم روی هم بزاری میبینی بزرگ شده .

ببین عزیزم اصصصصلا خودتو سرزنش نکن کاملا طبیعیه حست و. من و خیلی های دیگه هم این حس و داریم گاهی
من معمولا دوره پی ام اس اینطوری میشم
سعی کن خوابت کافی باشه
من شبا دخترم زود میخوابید خودم تا دیروقت کار میکردم تو گوشی بودم دیر میخوابیدم انرژی کافی نداشتم

در کل مدام باخودم در حال کلنجار رفتن و پیدا. کردن یه راهی برای بهتر شدنم

یه طوری شده بود از روز ها میترسیدم
دلم نمیخواست صبح بشه
صبح برام مساوی بود با حجم بالای کار و رسیدگی به بچه در حالیکه بچه بهت چسبیده و نمیزاره بلند. شی

درکل سخت نگیر به خودت میگذره

طبیعیه بخاطر خستگیه.باور کن یکی دوساعتم ک بری بیرون و بچتو بسپاری ب یکی چنان دلت تنگ میشه براش ک بعدش باز دوباره با عشق باهاش وقت میگذرونی

سوال های مرتبط

مامان مَهدیار🩵 مامان مَهدیار🩵 ۷ ماهگی
از مادربودن خیلییی خستم خیلی دلم میخاد چندروز برم ی جایی ک هیشکی نباشه تنها باشم 🫠روح و روانم دیگه جواب نمیده اصلا هرروز ب سختی دارم میگذرونم فقط منتظرم شب شه دوباره از صب شدن میترسم از ازین روتین تکراری و سخت ازینکه هرروزم سختر از دیروزه دلم میخاد ی دوساعت بیکار دراز بکشم ب هیچی فکر نکنم تو حال خودم باشم هیچ مسبولیتی نداشته باشم عجیب غریب کم اوردم حال دلم اصلا خوب نیست 🥲😭حتی دیگ مادرخوبی هم نیستم برای بچم چون دیگ نمیکششششم
دیگ توان جسمی و روحی ندارم
نمیدونم چیکارکنم داره همه چی برام ب سختی میگذره
حس میکنم گیرافتادم در بندم زندانی ام
ب شوهرم میگم دیگ نمیتونم ادامه بدم 😭ولی هیشکی نمیفهمه من چی میکشم نمیدونم برم پیش دکتر یا ن
شوهرم میگ تو فقط خسته ای از بچع داری وگرنه هیچیت نیست بچه اتو یکی نگه داره برمیگردی ب همون ورژن عالی و پر انرژی خودت میگ تو فقط مشکلت همین خستگی از بچه داری و مادرشدن و مسیولیتش وگرنه نیاز ب دکتر اینا نداری نمیدونم چیکار کنم 🙂