به نظرتون کار اشتباهی کردم
پسرم روی تخت نشسته بود مامانم هم کنارش ایستاده بود و حواسش بهش بود یه لحظه سرشو برگردوند ، پسرم با سر محکم خورد به نرده های تخت ، سرش قرمز شد و باد کرد
منم خیلیییییی ناراحت شدم آخه این چند وقته خیلی اذیت شده بچه‌م ، بعد به بابام گفتم انگار تا حالا بچه بزرگ نکرده مامان اصلا حواسش نیست .
مامانم اینقدررر ناراحت شد که نگو وسایلشو جمع کرد که بره ، الانم تا حدودی قهره
الان من هم واسه پسرم ناراحتم هم از اینکه مامانم ناراحت شده فکر میکنم هم مادر بدی ام و هم دختر بدی ، نمیدونم چرا همیشه من مقصر میشم حتی تو ذهن خودم .
بعضی از مامان بزرگ ها از خود مادر هم بهتر بچه رو نگهداری میکنن ولی مامان من میخواد دوساعت بچه رو نگه داره هی منو صدا میزنه ، بیا پوشکشو عوض کن ، بیا شیرشو درست کن ، بیا فلان کارو کن ، اخ کمرم درد گرفت ... البته میدونم بیشتر از این در توانش نیست وگرنه انجام میداد نه که نخواد نمیتونه ، سن ش هم زیاد نیست ولی فرز و زبر و زرنگ نیست ، حالا عذاب وجدان داره منو میکشه چیکار کنم ؟

۱۳ پاسخ

معذرت خواهی کن
خودت متوجه میشی اروم که بچه کلی بهش ازین ضربه‌ها وارد میشه و اگر بخوای انقدر سخت بگیری خودت اذیت میشی

خواهر حرفت قشنگ نبود به بابات گفتی خب اونم به دل گرفته
در مورد گل پسر هم خودمونم هر چقدر مراقب باشیم باز ممکنه اتفاق بیافته. اصلا نه تو مادر بدی هستی نه مامانت مقصره

بچه تا بخواد بزرگ بشه هزار بار میوفته دیگه
پریروز هم پسرم کنار خودم رو مبل نشسته بود، چشمم هم بش بود، صدم ثانیه غلت زد خودشو انداخت با صورت اومد رو زمین، هنوز هم جاش کبود شده، انقدر سریع اتفاق افتاد که اصلاً نتونستم بگیرمش، همینه دیگه، هزار بار دیگه هم خودت پیششی قراره بیوفته
تو مدرسه هزار بار قراره بیوفته بلند شه
مهم اینه بعد هر بار افتادنشون تو بغل خودت اشک بریزه و آروم بشه، اگه از الان دنبال مقصر بگردی عادت می‌کنی بعدها همش یا درحال سرزنش کردن خودتی یا بچه‌ت که چرا مراقب خودش نبوده و چرا فلان اتفاق براش افتاده، سعی کن فقط آغوش امنت همیشه براش باز باشه، بعد دیگه احساس مادر کافی بودن می‌کنی و خودت هم ناراحت نمیشی

حالا اشکال نداره پیش اومده برو بوس و بغلش کن بگو مامان معذرت می‌خوام من که می‌دونم تو بهتر از من بچه داری بلدی من خاک پاتم مامان جونم.این مدت بهم فشار اومده و بچه اذیت بوده دست خودم نبود از قصد اینو نگفتم بهت نمی‌خواستم دلتو بشکنم .وگرنه من که میدونم برای بچم از منم بهتر مادری می‌کنی یه لحظه نفهمیدم چی گفتم معذرت می‌خوام.به همین سادگی با یه بوس و بغل از دلش دربیار.

کارتون خیلی اشتباه بود ناراحتش کردی

بهت حق میدم اون لحظه عصبانی بودی،ولی حرفت در لحظه ی عصبانیت خوب نبوده. باعث دل شکسته شدن مادرت شده

عزیزم بچه میخوره زمین شاید یه روزی بسوزه شاید دست و بالش بشکنه همه ی اینا خوب میشه ولی دل که بشکنه قرار نیست دیگه خوب بشه مخصوصا مادر

تازه اول راهیم، حالا انقد بچه سرش میخوره اینور اونور و یادشم میره
کارت درست نبوده از دل مادرت در بیار

شما حق داری عزیزم

عزیزم شما نشده که بچه تون پیشون باشه بیوفته یا هرچیز دیگه ؟! درسته مامانا لطف میکنن گاهی از نوه ها مراقبت میکنن ولی وظیفه شون نیست . بنظرم خیلی حرف اشتباهی به پدرتون زدین .

حالا تو خودت جای مامانت بودی نمیفتاد بچت؟
منم چند روز پیش پسرم پیش مامانم بود دستش زد ب بحاری سوخت چیزی نگفتم

اون مادر مدلشه دیگه نمیتونه به قول خودت در توانش نیس

معذرت خواهی

سوال های مرتبط

مامان دردونه مامان دردونه ۷ ماهگی
از چند ماه پیش که غلت زدن پسرم شروع شد، من خیلی نگران از تخت افتادنش بودم چون معمولا بعد از ظهرها که دوتایی میخوابیدیم روی تخت بودیم. دیگه تو تخت کنار مادر نمیذاشتمش.
برای همین اومدیم تخت های زیر تخت رو برداشتیم و تشک رو توی همون چارچوب تخت گذاشتیم روی زمین. خود چارچوب مثل یه گارد دورتا دور تشک رو گرفته بود و من خیالم راحت بود. حتی وقتی پسرم بیدار میشد من همچنان میخوابیدم و اونم توی یه محیط امن برای خودش بازی میکرد.
پریشب و دیروز که خوابم برد مثل همیشه با صدای گروپ و سپس گریه اش از خواب پریدیم. نگو که آقا پسر آپدیت شده و یاد گرفته از لبه تخت خودشو بکشه بالا و پرت کنه پایین. خداروشکر با سر نیومده بود و خزیده بود ولی خوب ما تصمیم گرفتیم کلا دیگه روی زمین باشیم که این اتفاق پیش نیاد.
وقتی برای مامانم میگفتم گفت نگران نباش. هر بچه ای یه فرشته داره که هر موقع بخواد بخوره زمین بالهاشو باز میکنه و بچه میفته روی بال فرشته...البته خیلی هم توصیه کرد که مراقبتمو بیشتر کنم چون الان اولشه دیگه.
قبلا فکر میکردم مامانم کار خاصی برام نکرده. ولی الان که با رفتارهای بعضیا مقایسه اش میکنم میبینم چقدر سطح بالا ما رو بزرگ کرده. با اینکه ۷۰ سالشه ولی هیچ اعتقادی به خرافات و تخم مرغ شکستن و این‌چیزا نداشته. همیشه یا توصیه کرده به قرآن خوندن و صدقه دادن یا توجه مون رو به سمت اینکه مشکل چی بوده، براش چیکار میتونی بکنی که دیگه پیش نیاد جلب کرده و همه ما بچه ها توی هر محیطی وارد شدیم مسئولیت پذیرتر از دیگران بودیم.
امیدوارم بتونم طوری باشم ‌که پسرم بعدها در مورد منم همینو بگه.
مامان سه‌تاجوجه‌طلایی مامان سه‌تاجوجه‌طلایی ۸ ماهگی
الان وضعیت اوینا تثبیت شده حالش بهتره خوابه من وقت کردم بیام اینجا توضیح بدم امروز به من چییییی گذشت
اول از همه ی دوستانی که پیام گذاشتن همدلی و دعا کردن ممنونم خدا خیرتون بده
قضیه اینجوری شد که دانیال چهار روز پی در پی تب شدید میکرد تا ۳۹.۵ درجه هم میرفت ولی چون دندونای بالاش تاول زده بود من میگفتم از دندونه خیلی سخت نگرفتم . صبحی دیدم تمام بدنش مخصوصا صورت و سینه و قسمت پوشکش پر از دونه های ریز قرمز شده. با خودم گفتم شاید نصفه شب شوهرم اشتباهی از شیر خشک اوینا بهش داده دیگه تا زنگ زدم به اون و گفت نه شماره ۲ دادم شد ساعت یک. پاشدم حاضر شدم دخترا رو بردم خونه مامانم هرچی اسنپ زدم هیچکس قبول نکرد چهل دقیقه درگیر بودم دیگه گفتم ولش کن صبر میکنم شوهرم بیاد باهم ببریمش دانیال هم اینقدر گریه کرده بود خوابش برد. منم دیدم یه ساعتی وقت دارم دخترا رو نهار دادم خودم اوینا رو بردم تو حموم مامانم پوشکشو عوض کنم دیدم نم زده. لباساشو دراوردم با دوش قشنگ شستمش دستشم گرفتم که بیاد بیرون. هزار بار اینجوری اومده بود بیرون. همون لحظه هم لیانا اومده بود تو رختکن جلو حموم حواس منو پرت کرده بود. یه لحظه حس کردم دست اوینا از دستم دراومد تا برگشتم دیدم انگار یکی بدن بچه رو بلند کرده که این با پشت سر بخوره زمین. اینقدر ناجور لیز خورد که سرش خورد زمین از زمین کند شد دوباره خورد به زمین. چند لحظه ناله کرد یهو رنگش خاکستری شد و بیهوش شد. لبا کبود بدن بیحس. فقط یه ناله ی خیلی خفیف
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱۰ ماهگی